سلام بچه ها من از این به بعد توی وبلاگ ربنا می نویسم.. تا بعد خداحافظ

http://www.rabbana.blogsky.com

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند

سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد

شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

شدم در قدم دوری چشمان بهار گم

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

چگونه نهال عشق را پرورش دهیم؟

1.نهال خوش قلبی را برگزینید.

2.آن را در گلدانی از جنس اطمینان بکارید.

3. با توجه و افکار خوب آبیاری نمایید.

4. گه گاهی قدری احساسات محبت آمیز بر آن بیفزایید.

5. برگ های سوتفاهم را هرس کنید.

بخوان ما را!!!!

بخوان ما را

منم پروردگارت

خالقت از ذره ای ناچیز

صدایم کن مرا

آموزگار قادر خود را

قلم را علم را من هدیه ات کردم

بخوان مارا

منم مغشوق زیبایت

منم نزدیک تر از تو به تو

اینک صدایم کن

رها کن غیر ما را سوی ما بازآ

منم پروردگار پاک بی همتا

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل

پروردگارت با تو می گوید

تو را در بی کران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خود را به من بسپار

رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

تو راه بندگی طی کن

عزیزا من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا بر خود

به اشکی یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را

بجو ما را

تو خواهی یافت

که عاشق می شوی بر ما

و عاشق می شوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم

آهسته می گویم خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آورذم

قسم بر عصر روشن

تکیه کن بر من

قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیزد نور

قسم بر اختران روشن اما دور

رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را

که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟

تو بگشا لب

تو غیر از ما خدای دیگری داری؟

رها کن غیر ما را

آشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟

تو با هر کس به جز با ما چه می گویی؟

و تو بی من چه داری؟هیچ!

بگو با ما چه کم داری عزیزم هیچ!!!

هزاران کهکشان و کوه و دریا را

و خورشید و گیاه و نور و هستی را

برای جلوه خود آفریدم من

ولی وقتی تو را من آفریدم

بر خودم احسنت می گفتم

تویی زیباتر از خورشید ریبایم

تویی والا ترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

تو ای محبوب تر مهمان دنیایم

نمی خوانی چرا ما را؟؟

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی

ببینم من تو را از درگهم راندم؟

اگر در روزکار سختیت خواندی مرا

اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی

به رویت بنده من هیچ آوردم؟؟

که می ترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود

آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت خالقت

اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکیم

آیا عزیزم حاجتی داری؟

تو ای از ما

کنون بر گشته ای اما

کلام آشتی را تو نمی دانی؟

ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان مارا

بگردان قبله ات را سوی ما

اینک وضویی کن

خجالت می کشی از من

بگو جز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن

بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم

شروع کن یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

                                                                                                 کیوان شاهبداغی

قاصدک

امروز می خوام به اولین قاصدکی که می بینم یه پیغام بدم تا بیاد و حرفهایی رو که همیشه میخواستم بهت بگم و نتونستم بهت بگه. بعد بدمش به دست باد.فقط امروز قاصدک رو رد نکن.

سلام

خوبین؟راستش از امروز تصمیم کرفتم که کاهی اوقات توی نوشته هام از احادیث هم استفاده کنم.من خودم جند وقتیه که بیشتر از قبل به این جور جیزها علاقه مند شدم.تا حالا با اینکه از صحیفه سجادیه و نهح البلاغه خیلی تعریف شنیده بودم ولی هیج وقت سراغشون نرفته بودم.ولی این مدت که یه مقدار از صحیفه سجادیه رو خوندم می بینم واقعا جالبه و به ادم ارامش میده.حالا هم یه مقدار از یکی از مناجات هاش رو برای اونایی که تا حالا سراغ این کتاب نرفتن اینجا کذاشتم. امیدوارم که خوشتون بیاد.

خداوندا!ای اخرین مقصود نیاز خواهان.و ای خدایی که دستیابی به حاجت ها به توفیق اوست.و ای خدایی که مایه ی بى نیازیه بندکان است....

بارالها! مرا به تو حاجتی است کران بار و بیش از تاب و توانم که در براوردنش جاره اندیشی هایم راه به جایی نبرده است.و نفس فریبکر من نیز بردن این نیاز را بیش کسی که حاجت هایش را از تو می طلبد و در خواسته های خویش از تو بی نیاز نیست بر من اراسته و بدان فریفته است.حال انکه حاجت خواهی از خلق لغزشی از لغزش های خطا کاران و هبوط و بیراهه رفتن کناهکاران است...

ای معبود من!بر محمد و دودمانش درود فرست و به وسیله فضل و احسانت مرا بر مرکب کرم و بزرکواری ات بنشان و به مقتضای عدل خود بر توسن استحقاق و سزاواری منشان.

من نخستین مشتاقی نیستم که به تو روی نیاز اورده و به او عطا کرده ای در حالی که سزاوار عطای تو نبوده است.و نخستین خواهش کننده نیستم که از تو می خواهد و به او احسان کردی حال انکه در خور حرمان و نامردی بوده است............

آرزوها

همین حالا از همه ی فکر های عالم غافل شو .مشغله ها رو رها کن . درای ذهنتو روی همه نگرانی های روزمره ببند.وپنجره ها رو به آرامش باز کن و یه نفس عمیق دیگه بکش.خودتو توی تصور این خیال طوری رها کن که انگار خودی و خودت و رویای عمیق با شکوهت.

تصویر رویاهاتو زنده کن.اون قدرزنده ببینش که انگار در اون زنده ای بذارنفس بکشن و باهات حرف بزنن. بذار آرزوهات با شفافیت زندگی جون بگیره.

حاضر نشو لذت فکر کردن به ارزوهاتو به خاطر رنج رسیدن به اونا فراموش کنی.فقط بدون هیچ محدودیتی به آرزوهات کمک کن تا از اعماق قلبت جرات رشد کردن و شکوفا شدن وابراز رو پیدا کنن.باید اول بذر آرزوهاتو تو ذهنت بکاری تا رشد کنه وبه رسیدن برسه.

رویاها خیلی قدرتمندند.اون قدر که حتی می تونن مسیر زنگی مون رو عوض کنن.

آرزوهاتو دست کم نگیر و اونا رو هرگز فراموش نکن.

سیب سرخ حوا

تمام دنیای مرا احاطه کرده است

با خود می اندیشم :

کاش بهانه حوا حادثه نمی شد

کاش شیطان از بهشت رانده نمی شد

کاش آدم به زمین نمی رسید

و ای کاش ......سیب سرخ همچنان بر درخت بود

چیزی می خواهد پشت مرا به زمین بزند چیزی که جنسش را نمی دانم!

چیزی می خواهد پشت مرا به زمین بزند چیزی که جنسش را نمی دانم!

زن جوان آلمانی وقتی توانست پس از دو سال رژیم ، 110 کیلو از وزنش را از بین ببرد و لاغر شود ، شوهرش او را طلاق داد. وی این روزها حرف و حدیث مردم آلمان شده چرا که شوهرش دوست نداشته او لاغر شود و در اعتراض به زیبایی جدیدش، او را طلاق داده است.

این زن جوان به روزنامه بیلد تسایتونگ گفت وزنش پیش از لاغر شدن 175 کیلو بوده و در حال حاضر توانسته وزن خود را به 65 کیلوگرم برساند. آخرین هدیه شوهر عصبانی به زن مذکور ، تکه شکلات بوده و به او گفته است: عزیزم تو چاق نبودی.

گفتنیها کم نیست..

 

رستنیها کم نیست من و تو کم بودیم.

خشک و پژمرده تا روی زمین خم بودیم

گفتنیها کم نیست من و تو کم گفتیم

مثله هزیانهای دم مرگ از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنیها کم نیست من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنیها کم نیست من و تو کم چیدیم

وقت گل دادنه عشق روی دار قالی..

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدم

خواندنیها کم نیست من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته وا ماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدانها اینک اندازه ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما میخوانیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو کم نه که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم

من و تو خم نه در هم نه و کم هم نه که می باید با هم باشیم

من تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم

من و تو حق داریم که اندازه ما هم شده با هم باشیم...و بس

بی وفا!!

 

رفتی وندیدی اشک هایم

عاشق شدی ونپرسید ی دردهایم

گفتی و نفهمیدی رنج های

گفتم دوستی خوب می مانم

ندانستم عشقی پاک را می رانم