سارق
 

نسخه چاپی             ارسال برای دوستان         نظر بدهید 




مشاهده آرشیو: کلاکت


حرفه‌ای‌ترین‌ سارق‌ دنیا نویسنده‌ای‌ مشهور شد


    

    
    
    
    (لودویگ‌ لوگ‌مایر) سارقی‌ بود که‌دستبردهایش‌ در هفتاد سال‌ گذشته‌ به‌ عنوان‌ فوق‌العاده‌ترین‌ دستبردها محسوب‌ می‌شد.
    او زمانی‌ به‌ معروفیت‌ دو چندان‌ رسید که‌ درسال‌ 1976 در حال‌ محاکمه‌اش‌ در دادگاه‌فرانکفورت‌ از پنجره‌ سالن‌ دادگاه‌ که‌ ارتفاعی‌ درحدود 6 متر داشت‌ به‌ بیرون‌ پرید و فرار کرد. این‌کار او در آن‌ زمان‌ در مطبوعات‌ آلمان‌ و جهان‌جنجال‌ و سروصدای‌ زیادی‌ برپا کرد. چرا که‌ تا به‌حال‌ چنین‌ اتفاقی‌ نیفتاده‌ بود. مطبوعات‌ آن‌زمان‌ عنوان‌ کردند که‌ (لود و یک‌ لوگ‌مایر)سلطان‌ دزدان‌ آلمان‌ مانند پلنگی‌ از پنجره‌ بیرون‌پرید وفرار کرد. اما او در سال‌ 1977 بصورت‌خیلی‌ تصادفی‌ دستگیر کرد. او پس‌ از دستگیری‌خود به‌ مطبوعات‌ آلمان‌ گفت‌: یک‌ دزد ناشی‌ صدهزار مارک‌ از من‌ دزدید€؟ و این‌ برای‌ من‌ خیلی‌سنگین‌ بود، من‌ او را گیر آوردم‌، غافل‌ از این‌ که‌پلیس‌ نیز در تعقیب‌ او بود، در نتیجه‌ هر دوی‌ ماتوسط پلیس‌ دستگیر شدیم‌ وگرنه‌ امکان‌ نداشت‌که‌ مرا دستگیر کنند.
    (لودویگ‌) پس‌ از دستگیری‌ محکوم‌ به‌ 13سال‌ حبس‌ شد.
    
    آزادی‌ از زندان‌
    وی‌ در سال‌ 1989 از زندان‌ آزاد شد و دوره‌جدیدی‌ از زندگی‌اش‌ را آغاز کرد. او می‌گوید:پس‌ از آزادی‌ به‌ خودم‌ گفتم‌: (تولدت‌ مبارک‌...)باید کاری‌ دیگر برای‌ خود دست‌ و پا کنم‌.
    او اکنون‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از مشهورترین‌ وموفق‌ترین‌ نویسندگان‌ و رمان‌نویسان‌ در برلین‌مشغول‌ به‌ فعالیت‌ است‌.
    اولین‌ رمان‌ او که‌ یکی‌ از مشهورترین‌رمان‌هایش‌ نیز می‌باشد (آن‌ سگ‌ کجا دفن‌است‌) نام‌ دارد و رمان‌ بسیار پرخواننده‌ای‌ درزمان‌ خود بود، او در مصاحبه‌ای‌ با اشترن‌می‌گوید: من‌ زندگی‌ پر از ترس‌ و اضطرابی‌ راسپری‌ و تجربه‌ کرده‌ام‌; من‌ اعتقاد دارم‌ فیلم‌های‌جنایی‌ در گرایش‌ جوانان‌ به‌ سوی‌ جنایت‌ خیلی‌موثر است‌. من‌ از دوران‌ کودکی‌ همواره‌ دوست‌داشتم‌ در جهانی‌ زندگی‌ کنم‌ که‌ هیچ‌ قانونی‌ درآن‌ رواج‌ ندارد و با کتاب‌هایی‌ که‌ می‌خواندم‌همواره‌ در رویاهای‌ خود در دنیای‌ پر ماجرا وزندگی‌ بی‌قانون‌ و خطرناک‌ سیر می‌کردم‌.
    
    اسطوره‌های‌ لودویگ‌
    وی‌ در ادامه‌ می‌گوید: من‌ از اسطوره‌های‌دهه‌های‌ 20 و 30 قرن‌ بیستم‌ آمریکاو دنیای‌گانکسترها زیاد تاثیر گرفتم‌. همان‌ گانگستری‌هایی‌که‌ سوار بر لیموزین‌های‌ مشکی‌ با کلاه‌های‌ لبه‌دارو مشکی‌ ابهت‌ خاصی‌ داشتند و در فیلم‌های‌سینمایی‌ همه‌ با آنان‌ آشنا بودند، من‌ دوست‌داشتم‌ یکی‌ از آنان‌ باشم‌.
    وی‌ در ادامه‌ می‌گوید: من‌ بچه‌ با استعداد وپرجنب‌ و جوشی‌ بودم‌، مدرسه‌ برایم‌ عمیقاانزجارآور و عذاب‌آور بود، من‌ فقط مشت‌، لگد وتنبیه‌ بدنی‌ آن‌ را به‌ یاد دارم‌. او در ادامه‌ به‌(آرنولویک‌) خبرنگار اشترن‌ می‌گوید:
    من‌ زمانی‌ که‌ هنوز پانزده‌ سال‌ بیشتر نداشتم‌،اولین‌ فیلم‌ (پلیسی‌ - جنایی‌) را دیدم‌ و هنوزدقیقا آن‌ را در ذهن‌ به‌ یاد دارم‌. در این‌ فیلم‌ یک‌دزد حرفه‌ای‌ از دیوار یک‌ عمارت‌ مجلل‌ بالا رفت‌و خیلی‌ ماهرانه‌ پنجره‌ را باز کرده‌ و داخل‌ عمارت‌شد... این‌ فیلم‌ تاثیر عمیقی‌ بر روی‌ من‌ گذاشت‌ ومسیر زندگی‌ مرا به‌ سوی‌ جرم‌ و جنایت‌ سوق‌ داد.من‌ مدتی‌ پس‌ از دیدن‌ این‌ فیلم‌ مقداری‌ وسایل‌مورد نیاز برای‌ دزدی‌ را در یک‌ کیف‌ قرار دادم‌ واز خانه‌ فرار کردم‌. اوایل‌ خیلی‌ در کارم‌ موفق‌نبودم‌ چرا که‌ ترس‌ بر من‌ غلبه‌ می‌کرد، من‌نمی‌دانستم‌ چکار باید بکنم‌ فقط می‌دانستم‌ که‌می‌خواهم‌ مرزها را بشکنم‌ و به‌ یک‌ جهان‌ بی‌قانون‌ وارد شوم‌، هیچ‌ کس‌ در آن‌ زمان‌ مانع‌کارهای‌ من‌ نشد. او در ادامه‌ می‌گوید: من‌ اعتقاددارم‌ وقتی‌ فردی‌ باهوش‌ و پرتلاش‌ است‌، اگر ازاستعدادهایش‌ به‌ طور صحیح‌ استفاده‌ نکند این‌استعداد به‌ بی‌راهه‌ خواهد رفت‌ و در هر راهی‌ که‌قدم‌ بگذارد موفق‌ خواهد شد، متاسفانه‌ این‌موضوع‌ در مورد من‌ هم‌ صدق‌ می‌کند، اما من‌ به‌سوی‌ کارهای‌ خلاف‌ رو آوردم‌.
    
    بیداری‌ وجدان‌
    من‌ تا چندی‌ پیش‌ در دنیای‌ دیگری‌ زندگی‌می‌کردم‌ و در آن‌ دنیا وجدان‌ را کنار گذاشته‌بودم‌ و هیچ‌ احساس‌ گناه‌ و تقصیری‌ نمی‌کردم‌ اماسعی‌ کردم‌ وجدانم‌ را دوبار ه‌ بدست‌ آورم‌ و آن‌را پیدا کنم‌.
    دولت‌ و قوانین‌ به‌ عنوان‌ دشمنان‌ سرسخت‌من‌، همواره‌ در مقابل‌ من‌ قرار داشتند.(لودویگ‌) در مورد زندان‌ می‌گوید: زندان‌ برایم‌جای‌ بدی‌ نبود، در حقیقت‌ دنیای‌ دیگری‌ بود که‌برخلاف‌ نظر خیلی‌ها، من‌ در آن‌ به‌ آزادی‌ دست‌یافتم‌ اول‌ به‌ آزادی‌ و مدتی‌ پس‌ از آن‌ به‌شکوفایی‌ فکری‌ و ذهنی‌ رسیدم‌. بعضی‌ها زندان‌را جهنم‌ می‌دانند، اما به‌ نظر من‌ زندان‌ جهنم‌نیست‌، بلکه‌ حداقل‌ برای‌ من‌ بیشتر شبیه‌ برزخ‌ بودکه‌ انسان‌ در آن‌ سبک‌ می‌شود، زندان‌ می‌تواندبهترین‌ جنبه‌های‌ درونی‌ وجدان‌ انسان‌ها راشکوفا سازد و هم‌ می‌تواند انسان‌ را کاملا خراب‌کند. من‌ تا چندی‌ پیش‌ فکر می‌کردم‌ با پولی‌ که‌ ازدزدی‌هایم‌ بدست‌ می‌آورم‌ راه‌های‌ زیادی‌ را به‌روی‌ خودم‌ باز می‌کنم‌. اما این‌ طور نبود من‌ درپایان‌ راه‌ احساس‌ می‌کردم‌ در تنگنا قرار گرفته‌ام‌.این‌ زندانی‌ سابقه‌دار در ادامه‌ می‌گوید: همیشه‌احساس‌ خطر می‌کردم‌. من‌ لذتی‌ از زندگی‌ نبردم‌و روی‌ آرامش‌ را در زندگی‌ ندیدم‌. همیشه‌ فرار واضطراب‌ و ترس‌ و یک‌ زندگی‌ مخفی‌... من‌ اکنون‌که‌ بانک‌های‌ فرانکفورت‌ را می‌بینم‌، احساس‌می‌کنم‌ که‌ این‌ بانک‌ها در آن‌ زمان‌ چقدر مرا زیرنظر داشتند. آنها مانند غول‌هایی‌ بودند که‌ من‌آن‌ها را به‌ مبارزه‌ می‌طلبیدم‌ و آنها در کمین‌بودند که‌ مرا در دام‌ بیندازند.
    
    و نویسندگی‌...
    (لوگ‌ مایر) در مورد رو آوردن‌ به‌ نویسندگی‌ واستفاده‌ از قدرت‌ تفکر خود می‌گوید: من‌ ازکودکی‌ به‌ ادبیات‌ علاقه‌مند بودم‌ و به‌ دنبال‌فرصت‌ مناسب‌ بودم‌ تا بنویسم‌...اما همیشه‌ فکرمی‌کردم‌ که‌ باید خودم‌ تمام‌ قهرمان‌های‌داستان‌ها مثل‌ قاچاقچی‌ها و شخصیت‌هایی‌ که‌همیشه‌ خطر در کمین‌ آنهاست‌ را تجربه‌ کنم‌، تابتوانم‌ به‌ خوبی‌ درباره‌ آنها بنویسم‌. من‌ همواره‌اشتیاق‌ بسیاری‌ به‌ فرازها، فرودها و خطرات‌داشتم‌، من‌ فکر می‌کردم‌ اگر بخواهم‌ یک‌ نویسنده‌خوب‌ باشم‌ باید یک‌ گانکستر خوب‌ باشم‌ و بتوانم‌آن‌ را تجربه‌ کنم‌. اما حالا پیامم‌ به‌ جوان‌ها این‌است‌ که‌ من‌ با این‌ همه‌ جرم‌ و جنایت‌هایی‌ که‌انجام‌ داده‌ام‌، اصلا صلاحیت‌ این‌ که‌ کسی‌ رانصیحت‌ کنم‌ ندارم‌ و به‌ هیچ‌ عنوان‌، کارهایی‌ که‌در گذشته‌ انجام‌ داده‌ام‌ را ستایش‌ نمی‌کنم‌.زندگی‌ من‌ تا به‌ حال‌ یک‌ زندگی‌ منهای‌ اخلاق‌ ووجدان‌ بوده‌ است‌...پر از سختی‌ها و شکست‌ها...اما حالا این‌ را به‌ خوبی‌ می‌دانم‌، که‌ دیگر زندگی‌گذشته‌ام‌ را تکرار نخواهم‌ کرد، (لوگ‌ مایر) 56ساله‌ سارق‌ حرفه‌ای‌ و معروف‌ چندی‌ پیش‌، اکنون‌نویسنده‌ای‌ محبوب‌ و دوست‌ داشتنی‌ است‌ که‌کتاب‌های‌ او که‌ رمان‌های‌ اجتماعی‌ است‌ و درخلال‌ آن‌ پیام‌های‌ اجتماعی‌ زیادی‌ به‌ خواننده‌منتقل‌ می‌شود، در تیراژ بالایی‌ به‌ فروش‌ می‌رود.
    در مقدمه‌ تمامی‌ کتاب‌های‌ او آمده‌ است‌ (من‌انسانی‌ بودم‌ که‌ همیشه‌ تاریکی‌ها را می‌دیدم‌، امازمانی‌ که‌ به‌ فکر فرو رفتم‌ متوجه‌ شدم‌ زندگی‌روشنایی‌ هم‌ دارد، تنها کافی‌ است‌ آنهارا پیداکنید و خود را به‌ روشنایی‌ برسانید. من‌ انسانی‌بودم‌ که‌ تمامی‌ تاریکی‌ها را تجربه‌ کردم‌، اما حالابه‌ خود آمدم‌ و دوست‌ دارم‌. روشنایی‌ها را تجربه‌کنم‌، من‌ حالا به‌ خودم‌ افتخار می‌کنم‌ که‌ توانستم‌درست‌ زندگی‌ کردن‌ را یاد بگیرم‌ و درداستان‌هایم‌ آن‌ها را به‌ شما انتقال‌ بدهم‌...درست‌ زندگی‌ کردن‌ را بیاموزید و به‌ دیگران‌ یادبدهید.
    لودویگ‌ لوگ‌مایر
    
     کلیه حقوق این سایت متعلق به مجله خانواده سبز می باشد.
 استفاده از مطالب و تصاویر تنها در صورت ذکر نام نشریه و نشانی ksabz.net مجاز می باشد.