تختی

 

یکشنبه 28 آبان ماه سال 1385
تختی اسطوره کشتی پهلوانی برخاسته از میان مردم تُرک همدان(۲)

 


تختی اسطوره کشتی پهلوانی برخاسته از میان مردم تُرک استان (آذربایجانی) همدان

اصغر رشتبری

اشاره : مردم تُرک استان همدان در طول تاریخ تا به امروزبزرگان بسیاری را در عرصه علوم و معارف و فرهنگ و هنر و سینما و ورزش و .... به جامعه بشری تقدیم کرده اند که هر یک از ایشان در حوزه خود از نوابغ به شمار میروند . به عنوان مثال نابغه تاریخ سینمای ایران یعنی پرویز پرستوئی اهل روستای " چارلی " از توابع شهرستان کبودراهنگ می باشد که بارها با افتخار به ترک بودن خود و روستای محل تولدش اشاره کرده است . " تختی " بزرگمرد دنیای کشتی نیز شخصیت دیگری است که از میان ما ترک های استان همدان برخاست ودر قلبها جاودانه شد . امری که بسیاری از ما تاکنون اطلاعی از آن نداشتیم . مقاله محققانه و مستند آقای اصغر رشتبری که پیش از این در مجله " کیهان ورزشی " مورخه 17 دی ماه 1384 با عنوان " تختی گوهری از جوانمردی ، شرافت و متانت " و نیز در نشریه " نوید آذربایجان "مورخه 20 دی ماه و 27 دی ماه با عنوان " اقای پهلوان " چاپ شده است، ما را در شناخت هر چه بیشتر "پهلوان تختی" کمک خواهد نمود

ادامه صفحه  اول

تختی همیشه آمادة خدمت به مردم بود و اغلب روزها به دنبال کار مردم به ادارات و مؤسسات می رفت.(18) تختی چشم و دل جماعتی بود که غمهایشان با دیدن او، به لبخند شادی تبدیل می شد."یکروز در چلوکبابی ملی واقع در سرچشمه به اتفاق دوستانش نشسته بودند و نهار می خوردند، یکی از کاسب های فقیر محل به اسم احمد پهلوان با دیدن تختی جلو آمد و خواست که دست او را ببوسد ولی تختی نگذاشت و صورتش را بوسید. بعد، احوال او را پرسید، احمد پهلوان گفت: مادر بچه ها مرده و بچه های صغیر را باید نان بدهم، با یک دکة یخ فروشی امورات نمی گذرد. کلمة یخ مثل گلوله ای آتشین، قلب تختی را سوراخ کرد و سوزانید، احساس کرد تمام جانش را به آتش کشیده اند. به یاد پدرش افتاد و مصائبی که کشید و کشیدند. از شدت ناراحتی نتوانست نهارش را تمام کند ،از صاحب چلوکبابی خواست که به احمد پهلوان و بچه های صغیرش غذا بدهد. در موقع پرداخت صورتحساب هم به صاحب رستوران گفت: از این به بعد به حساب من، هم کمک نقدی کن، هم غذا بده، هر روز".(19)

نرگس تختی خواهر بزرگ غلامرضا تختی دربارة دست و دل باز بودن برادرش می گوید: داداش تظاهر نمی کرد، مخفیانه کمک می کرد. یک وقت می آمد، می دیدیم لباسش تو تنش نیست، مادر می گفت: به کسی داده ای، داداش می گفت: مادر، چیکار داری.(20)

یکی از دوستان تختی می گفت: مدیر کل راه آهن (چون تختی کارمند راه آهن بود) بخاطر نتایج درخشان او، مراسم باشکوهی ترتیب داده بود. وقتی مراسم تمام شد، پاکتی را به جهان پهلوان تقدیم کرد. بیرون آمدیم از من پرسید: یخچال صغیرها کجاست؟ گفتم نزدیکی خیابان شهباز، گفت: برویم آنجا، بعد از رسیدن به محل مورد نظر، یکی از بچه ها، ما را به یک یخچال مخروبه ای هدایت کرد، درون یک گودال، اتاقی کاه گلی بود که زنی کنار آن لباس می شست. تختی نام شخصی را از آن زن پرسید و آن زن به اتاق اشاره کرد، وارد شدیم. داخل اتاق یک پلاس پهن بود و گوشة آن یکدست رختخواب فرسوده. جوان افلیجی در رختخواب خوابیده بود. تختی که ظاهراً او را قبلاً دیده بود و می شناخت، احوالش را پرسید، جوان گفت: وضع همین است که می بینید. با دیدن جوان افلیج و آن زن فوراً آنها را شناختم. چند وقت پیش روزنامه ها جار و جنجال به راه انداخته بودند که یک دختر پرورشگاهی و بی سرپرست، می خواهد با یک جوان افلیج ازدواج کند.دستگاه حاکم که با به راه انداختن تبلیغات وسیع سعی می کرد، خود را انسان دوست نشان دهد، بر آنها مراسم عروسی پر خرجی بر پا کرده بودند و بعد از اینکه به اندازة کافی برای خودشان تبلیغ کردند، دیگر سراغ این زوج نرفتند. تختی پس از دلجویی از آن جوان، پاکتی را که مدیر کل راه آهن به او داده بود، بی آنکه حتی در آن را باز کرده باشد، به آن جوان افلیج داد و مدتی بعد هم برای آن جوان دکه ای بر پا کرد تا محل درآمدی برای او و همسرش باشد.(21)

یکی دیگر از ماجراهای جوانمردانة تختی مربوط به او و امامعلی حبیبی(ببر مازندران!!) می شود. "آنها دو قهرمان بودند، که هر دو به مقام قهرمانی رسیده و مورد لطف قرار گرفته بودند. قرار شده بود که به هر یک چند هکتار از زمین های گرگان بصورت رایگان داده شود، حکم رسید و سند زمین بدست هر دو داده شد. دو قهرمان جهان سند در جیب، عازم گرگان شدند، به نزد آشنائی رفتند تا به راهنمائی او زمین را یافته و تصاحب کنند، مرد راهنما که جوانمردی دوستدار ورزش بود، مقدم هر دو را گرامی داشت، پذیرائی کرد و زمین ها را نشان داد و گفت: این زمین ها که به شما عنایت شده تا بدست شما رسد، نیازمند خلع ید می باشد. تختی پرسید: خلع ید از چه کسی. پاسخ شنید که خلع ید از صاحبان اصلی که مال باخته اند. معلوم می شود که ده هکتار زمین مرحمتی، نه یک صاحب بلکه چندین صاحب اصلی دارد و تختی سعی می کند که این صاحبان را پیدا کرده، رضایت آنان را اگر ممکن باشد، جلب کند. چهار پنج نفر زارع رنجور و فقر زده حاضر می شوند و شرح حال می کنند. آنکه همراه تختی رفته بود، چون تردید تختی را می بیند، براه افتاده، خود به ژاندارمری رفته، مأمور آورده و مراسم خلع ید را انجام داده و زمین آزاد شده را به قیمت 200 هزار تومان فروخته به تهران باز می گردد ولی تختی سرانجام لب گشوده، چنین می گوید: این پولها از این گلو پایین نمی رود".(22)

در شهریور ماه 1341، زلزلة وحشتناکی منطقة بوئین زهرا در استان قزوین را در هم کوبید. هزاران هزار انسان بی گناه و بی پناه از پیر و جوان و زن و بچه، زیر آوار مانده و جان باختند. صد ها هزار نفری که جان به در برده بودند، مال باخته، داغدار و مجروح، خرابه نشین شده بودند. حکومت وقت، مثل همیشه با تبلیغ دروغین وانمود می کرد که به زلزله زدگان کمک می کند. اهدای چند پتو، چراغ، چادر و کمپوت را چنان در بوق و کرنا کرده بودند که انگار دیگر مشکلی وجود ندارد، امّا اوضاع بسیار اسفبار بود. عمق فاجعه چنان وسیع بود که حل مشکلات به بسیجی همگانی نیاز داشت. حکومت قادر به این کار نبود، چرا که هم وجهة ملی و مردمی نداشت و هم آنقدر از محنت دیگران بی غم بود که نمی توانست فکری اساسی بکند.(23)

بعد از آن زلزلة وحشتناک، تختی آستین همت بالا زد و در تاریخ 14/6/1341 در نامه ای به روزنامة کیهان، آمادگی خود را جهت جمع آوری اعانه برای زلزله زدگان اعلام کرد.(24) فردای آنروز، ناگهان غوغایی بر پا شد که نگو و نپرس، آنروز در تهران، مردم و تاریخ شاهد یکی از باشکوه ترین و به یادماندنی ترین حماسه های انسانی بودند، مردمی که دهن به دهن خبر دار شده بودند، از دورو نزدیک خودشان را به غلامرضا تختی رساندند و در حد توانایی خودشان کمک می کردند. چند دانشجو کت شان را از تن در آورده و روی تل بزرگی از لباس ها و پتو ها گذاشته بودند، مردم انواع ظروف، وسایل منزل، طلا، جواهر و هر چیزی که داشتند، به تختی سپردند تا به زلزله زدگان برساند. این اولین باری بود که تختی دست نیاز به سوی دیگران دراز کرده بود، آنهم به خاطر مردم، و این دست چه با صمیمیت و شرافتمندانه فشرده شد. جمع آوری کمک های مردمی دو روز طول کشید و مستقیماً به بوئین زهرا برده شد و بین زلزله زدگان تقسیم گردید.(25)

جمع آوری کمکهای مردمی، در مقابل فروشگاه کوروش در چهارراه قوام السلطنه (سی تیر) توسط ساواک متوقف شد و اجازه نداند تا تختی به راه خود ادامه دهد، اما تختی به راه خود ادامه داد و تا آخر مسیر تعیین شده پیش رفت. تختی در تاریخ 18/6/1341 نیز در بیمارستان نجمیه به عیادت مجروحین زلزله رفت و به آنها قول همه گونه کمک و همیاری داد.(26)

در نامة منصور حاجی خانی از زنجان که در تاریخ 11/5/76 در صفحة 21 مجلة کیهان ورزشی به چاپ رسیده بود، آمده است : رسول خادم [قهرمان کشتی آزاد جهان و المپیک و عضو شورای شهر تهران ] چرا به جای سفرهای تبلیغاتی به شهرهای دور و نزدیک به فکر زلزله زدگان خراسانی (همشهریهای خود نبودید؟) شما که در سخنرانیها از جوانمردی و پهلوانی دم می زنید، مگر زلزله زدگان خراسانی همشهری و هموطن شما نبودند؟ آیا شما برای مردم کشتی می گیرید یا برای تویوتای اهدائی شرکتهای چند ملیتی یا دوو؟ مگر مرحوم تختی را به یاد ندارید که برای مردم زلزله زدة بوئین زهرا چه کرد؟ او به مردم روی آورد و شما به بالا دست. چرا این همه استخوان خرد کردة کشتی به مقام مدیریت تیم ملی نرسیدند؟ مگر شعار بی عمل دلیل ترقی و تعالی است؟ تختی در عرصة ورزش هم، نمونة کاملی از یک پهلوان و قهرمان واقعی بود او الگوئی است که به همه آموخت، در اوج قهرمانی می توان متواضع، فروتن و با گذشت بود. از کارهای پهلوان منشانة این قهرمان معروف و بزرگ ترک به چند نمونه اشاره می شود."در المپیک 1960 روم (ایتالیا)، تختی را برای حمل پرچم ایران در مراسم افتتاحیه انتخاب کرده بودند، اما او پرچم را به جعفر سلماسی [اهل سلماس در استان آذربایجان غربی، اولین ورزشکار ایرانی است که به مدال المپیک دست یافته است. وی در مسابقات وزنه برداری المپیک 1948 لندن (انگلستان) در وزن 60 کیلوگرم به مدال برنز المپیک دست یافت.] سپرد و گفت: تو از من پیشکسوت تری. اشک شوق و حق شناسی در چشمان سلماسی درخشیدن گرفت".(27)

در المپیک 1952 هلسینکی (فنلاند)، وقتی زانوی پالم سوئدی ورم کرده و درد داشت، تختی یک بار هم دستش را به سمت پای دردناک پالم دراز نکرد. تختی مرام داشت، او برای خودش فلسفه داشت و برای کشتی گیری اش هم فلسفه داشت.(28)

الکساندر مدوید روسی، دارندة 10 مدال طلای جهان و المپیک در کشتی آزاد، در ورزشگاه آزادی تهران در روز دوازدهم دسامبر 1997 دربارة تختی، حریف قدیمی خود چنین اظهار داشت: غلامرضا تختی برای من دوست پر ارزشی بود، در جریان یکی از مسابقه های بین المللی، زانوی پای راست من هنگام کشتی با حریف بلغاری به نام سعید مصطفی اف آسیب دید. فردای آنروز با تختی کشتی داشتم، دوست خوب و هموطنم الکساندر ایوانتسکی به من توصیه کرد که پای چپ خود را جلو بگذارم و به اصطلاح گارد بگیرم، به او گفتم: نیازی نیست، پیش از مسابقه به تختی خواهم گفت. تختی در کمال مردانگی، حتی یکبار هم به پای آسیب دیدة من حمله نکرد.(29)

تختی در کشتی با حریف نامدار بلغاری به نام پتکوف سیراکف هم کمال مردانگی را به نمایش گذاشت. وی در حال اجرای فن سگک بود که فشار اجرای فن، موجب ناراحتی شدید پای سیراکف شد، او با دست به پایش اشاره کرد، تختی که متوجه ناراحتی او شده بود، سیراکف را رها کرد و از جا بلند شد. فریاد اعتراض تماشاچیان بلند شد که چرا این کار را کردی، سیراکف که این عمل جوانمردانه را از حریف خود دید، منتظر داور نشد و دست تختی را به عنوان برنده بلند کرد. این اتفاق در فینال مسابقات قهرمانی کشتی آزاد جهان در سال 1959 تهران در وزن 87 کیلوگرم افتاده بود.

"تختی از دوران کودکی علایق مذهبی داشت و در هیئت های مذهبی نو باوگان خانی آباد با عشق و علاقه فعالیت می کرد. او. به هیچ مسابقه ای نرفت مگر اینکه مهر و جانمازش را در چمدان نگذاشته باشد، در هیچ مسابقة مهمی شرکت نکرد، مگر اینکه به زیارت امام رضا(ع) نرفته باشد. در بازگشت از هر مسابقه ای هم برای زیارت به مشهد مقدس می رفت".(30) ارتباط غلامرضا تختی با روحانیت به ویژه روحانیت مبارز، شاخصة دیگری از دیانت و مسلمانی او بود. تختی ارادت زیادی به آیت الله طالقانی و آیت الله زنجانی داشت و درد دلهایش بیشتر پیش این دو روحانی بود.(31)در زمانیکه اغلب قهرمانان کشتی و ورزشهای دیگر، وابسته به دربار بودند و سر در کیسة شاه داشتند، تختی ملت را انتخاب نموده بود و به مبارزه با رژیم می پرداخت. علی رغم نارضایتی رژیم از عملکرد تختی و وجود تمام فشارها، در فروردین ماه 1342 مجلة کیهان ورزشی او را بعنوان مرد سال ورزش کشور انتخاب نمود.(32)

عوامل شاه، از هر دری وارد شدند، تا تختی را از راهی که انتخاب کرده بود، منصرف کنند. به او گفته بودند: هر چه بخواهی به تو میدهیم، بشرط آنکه از مبارزه علیه شاه دست برداری، برای او مثال آورده بودند که چی تو از حبیبی کمتره، اون وکیل شده و تو دنبال یک عده از دشمنان مملکت سینه میزنی، تو را هم می توانیم وکیل بکنیم. چی تو از رهنوردی کمتره، ولی تختی می گفت: من چیزی از شما نمی خواهم. گفتند ما ترا نمی گیریم، ما ترا زندانی نمی کنیم که از تو یک امامزاده بسازیم ولی مردن فقط از راه اعدام و تیر باران شدن نیست، تصادف کردن، در آب غرق شدن، فرو ریختن طاق، خودکشی، همه و همه، آن چیزهایی هستند که آدم می تواند بوسیلة آنها از بین برود.(33)

آقای علی دلالباشی یکی از خادمان راستین و زحمت کش ورزش کشتی است که حدوداً از سال 1336 در خدمت فدراسیون کشتی فعالیت کرده است. دلالباشی می گوید: حدود 10 سال در کنار تختی بودم، در ایامی که مورد غضب حکومتیان قرار گرفت، او را ممنوع التمرین کردند، از بالا دستور دادند، تختی دیگر حق ندارد، تمرین بکند. به من هم گفتند، حق ندارد وارد سالن شود، ولی من در را به روی او باز می کردم، تختی تمرین می کرد، دوش می گرفت، نماز می خواند و می رفت. در آن روزهای سخت، سعی داشتم تا آنجا که برایم مقدور بود به او خدمت کنم، به همین خاطر، مرتب تهدید مقامات مسئول بودم. در جریان کشتی ایران و شوروی در سال 1342، تیم شوروی جلو سالن محمد رضا پهلوی (7 تیر کنونی) نشسته بود و من در پشت در ورودی بودم، قبلاً به من گفته بودند، اگر تختی را به سالن راه بدهی، پدرت را در می آوریم. غلامرضا پهلوی [(شاهپور غلامرضا) برادر شاه که علاوه بر سمت نظامی، ریاست کمیتة ملی المپیک ایران و نیابت ریاست عالیة باشگاه هواپیمایی کشور را عهده دار بود.] هم در سالن نشسته بود. من پشت در ورودی بودم که صدای تختی را از بیرون شنیدم که می گفت: علی، علی در را باز کن. نتوانستم طاقت بیاورم و با وجودی که می دانستم چه رفتاری با من خواهند کرد، در را باز کردم و تختی وارد شد. خدایی اش را بگویم اگر مدوید قهرمان شوروی ها او را ندیده بود، شاید این واقعه پیش نمی آمد و تختی در گوشه ای از سالن به دور از انظار می نشست، اما خدا اینطور نمی خواست. مدوید با دیدن تختی جلو آمد و او را به وسط سالن کشید و شد آنچه که نباید می شد، ناگهان فریاد تماشاچیان و کف زدنهای پی در پی و شادی آنان با حضور تختی همه برنامه ها را به هم زد، مردم بیش از دو دقیقه دست می زدند و هلهلة شادی می کردند و شعار می دادند. این در حالی بود که هنگام ورود غلامرضا پهلوی، فقط عده ای از جا بلند شده بودند و چند نفری برای چند ثانیه دست زده بودند. غلامرضا پهلوی قهر کرد و رفت، ناگهان با فریاد یکی از مسئولان وقت روبرو شدم که می گفت: مگر نگفتم او را راه نده، فلان فلان شده! وسیلی محکمی به صورتم زد که بیهوش شدم، مرا به بیمارستان سینا بردند، وقتی چشم باز کردم، دیدم تختی کنارم نشسته و گریه می کند.(34)

براستی کدامین انسان می تواند همچون تختی باشد و با همة مردم از فقیر تا غنی و از کوچک تا بزرگ، مهربان و بزرگوار باشد.(35)

نبی سروری، متولد باکو در جمهوری آذربایجان، قهرمان و ستارة مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان در سال 1957 استانبول (ترکیه) و مربی تیم ملی کشتی آزاد ایران به مدت 12 سال، می گوید: " حتی آنها که تختی به خاطرشان و برای پهلوان شدنشان از خود گذشت، در حق او بدی کردند. یکی از کسانیکه تختی برای پهلوان شدنش کشتی نگرفت، عباس زندی بود، کسی که تختی تلاش کرد تا او به مربیگری تیم ملی برسد. اما او بود که به علی دلالباشی دستور داده بود که تختی را به سالن راه ندهند، امّا دلالباشی با روی باز در را به روی تختی گشود و سیلی محکم عباس زندی پاداش باز کردن درب به روی تختی بود" .(36)

عوامل شاه که از فریب تختی نا امید شده بودند، دستور دادند، حقوق او را از سازمان برنامه و بودجه و فدراسیون کشتی قطع کنند که با قطع این حقوق او در مضیقه افتاد و به مشکل مالی برخورد کرد.(37) تختی در فقر و تنگدستی در سن 36 سالگی (آبان ماه 1345) با خانم شهلا توکلی ازدواج نمود. (38) و به همین علت نتوانست اجارة خانه ای که برای زندگی خود و همسرش تهیه کرده بود، را بپردازد و مجبور شد، پس از 6-7 ماه به خانة پدریش که مادر و خواهرانش در آن زندگی می کردند، باز گردد.(39)

تختی در شهریور ماه 1346 تولد پسرش را جشن گرفت و به احترام قهرمان بزرگ آذربایجان، یعنی بابک (بای بک)، اسم تنها فرزندش را بابک نهاد. سرانجام در روز هفدهم دی ماه 1346 که آسمان خاکستری در فضایی پر از غم، سراسر تهران را فرا گرفته بود، آن شعلة سرکش و چشمة زلال و آن قلب مهربان و گرم که به عشق مردم می تپید، از تپش باز ایستاد و از کالبد رنجورش رها شده و به مرتفع ترین مرتبة آسمانها پرواز کرد و جسم پاکش در ابن بابویة شهر ری به خاک سپرده شد و همچون پوریای ولی (پهلوان بزرگ ترک، که در مکتب تبریز تعلیم دیده بود.) به اسطوره ای بزرگ تبدیل شد.

"تختی به فرمان مستقیم شاه و توسط تیمسار سر تیپ رحیمی رئیس پلیس تهران به قتل رسید".(40) عوامل شاه، برای اینکه از غضب و شورش مردم جلوگیری کنند، شایع کردند که تختی در هتل آتلانتیک خود کشی کرده است. ولی واقعیت این است که تختی پس از به قتل رسیدن، به هتل آتلانتیک که متعلق به شاهپور غلامرضا بود، انتقال داده شده بود. "جسد تختی را در هتل آتلانتیک به طرزی یافتند که پتو بر روی خود داشته و چنانچه سم خورده باشد، مسلماً تشنجاتی به وی دست می داده و در اینجا این سئوال پیش می آید که به چه ترتیب پتو را بر روی خود کشیده بود".(41)

روزنامة الاخبار چاپ بیروت دربارة مرگ تختی اظهار نظر کرد و نوشت: در ایران مقامات امنیتی قهرمان جهان و المپیک را می کشند و سپس جسد او را به هتل آتلانتیک آورده و دروغی می نمایند که قهرمان جهان به خاطر اختلافات خانوادگی خودکشی کرده است ولی همه از وطن پرستی او و از اینکه او خود را شریک غم و درد مردم می دانست، اطلاع دارند. خواستند او را با پول و مقام فریب دهند ولی همه این کوشش ها در برابر مقاومت تختی با شکست روبرو شدند. او در آخر عمرش، هدیة شاه را نپذیرفت و گفت من از یک خانوادة فقیر هستم و این هدیه از اموال عمومی غصب شده می باشد و آرزویم این است که هموطنانم را آزاد و خوشبخت و دور از تسلط استعمارگران و مستبدان ببینم.(42) تختی از کشته شدن نهراسید و هیچ چیز غیر مردمی او را نفریفت و تا دم آخر زندگی از راه مردمی و انسانیت جدا نشد و همه چیز خود را در سر اعتقاد به مردم و ملت و روزبهی آنها فدا کرد.(43)

خانواده های فقیری که مستمری ناچیز تختی را بی کم و کاست هر ماه در خانه هایشان، بدون منت هیچ چشمداشتی تحویل می گرفتند، بعد از رفتن او بی سرپرست ماندند.(44)

مهدی تختی، برادر شادروان تختی می گوید: نزدیک ترین اعضای خانوادة برادرم را مقامات وابستة شاه نمی گذاشتند به مزار او بروند، حتی از نثار یک دسته گل بر سر مزار عزیز از دست رفتة ما، ممانعت می شد. هر وقت میخواستیم یکدسته گل نثار آرامگاه عزیزمان بکنیم در مدخل در ورودی گورستان، دسته گل را مأموران امنیتی از ما می گرفتند و حتی به ما تکلیف می کردند که از پوشیدن لباس عزا خودداری کنیم. وی در بخش دیگری از سخنانش می گوید: دو سال پیش از درگذشت برادرم، یکی از رفقای مجسمه ساز او که اهل ترکیه بود به او پیشنهاد ساختن مجسمه اش را داد. بعد از آنکه برادرم با این پیشنهاد موافقت کرد هر هفته و یا دو هفته یکبار با برادرم به کارگاه این مجسمه ساز واقع در خیابان مازندران حدود میدان فوزیه می رفتیم و آن مجسمه ساز شروع بکار می کرد ... در شرایط فعلی من تقاضایی که از عموم بخصوص طبقة دانشگاهی و دانشجو دارم این است که با توجه به دوستی و وابستگی عمیقی که همیشه بین برادرم و این طبقه از افراد جامعه بود، ترتیبی دهند که این مجسمه که از چند محل نیز صدماتی دیده است، ضمن رفع نقص، توسط دانشجویان هنرهای زیبا در محلی بخصوص نصب یا نگهداری شود. من ضمن اینکه حاضرم هر گونه هزینه ای را در این زمینه تقبل کنم، پیشنهاد می کنم، مجسمه را در مدخل یکی از تالارهای ورزشی دانشگاه تهران نصب کنند. اینکار بخصوص از نظر تعلق خاطری که شادروان برادرم تختی به دانشگاهیان داشت، راحتی روح او خواهد بود.(45)

یاد آور می شوم که در تابستان 1384، مجسمة نیم رخ تختی به همت مدیر کل ادارة تربیت بدنی استان آذربایجان شرقی، جناب دکتر جواد شهلائی، در محوطة استادیوم تختی تبریز نصب گردید که توسط استاد اصلانی ساخته شده بود.

تختی علاوه بر ایران در میان قهرمانان کشتی جهان نیز خاطره ای فراموش نشدنی دارد، چنانچه:
"1- عصمت آتلی کشتی گیر محبوب ترکیه که قهرمان المپیک 1960 روم (ایتالیا) می باشد، می گوید: تختی، خیلی آقا بود. چنین آدمی کمتر پیدا می شود، حتی الان هم مثل تختی، کشتی گیری پیدا نمی شود. از نظر اخلاقی، زبانزد همه بود، من هیچ وقت او را فراموش نمی کنم.

2- گولیکو ساکارادزه کشتی گیر گرجستانی الاصل شوروی سابق که قهرمان جهان در سالهای 1963و1965 می باشد، می گوید: من فکر نمی کنم، دیگر تاریخ کشتی جهان، مردانی امثال تختی ها را به چشم ببیند. به نظر من بهترین کشتی گیر تاریخ ایران تختی می باشد.

3- جیماکوریدزه کشتی گیر گرجستانی الاصل شوروی سابق که قهرمان المپیک 1952 هلسینکی (فنلاند) می باشد، می گوید: تختی را من به خاطر اخلاقش به خاطر انسانیتش، به خاطر معرفتش دوست می داشتم. او عالی بود، یک انسان کامل و من فکر نمی کنم، دیگر کسی مثل تختی پا به عرصة کشتی بگذارد. هنوز هم نمی توانم باور کنم مردی با آن صلابت و نجابت، چهره درنقاب خاک کشیده باشد".(46)

شهریارشیرین سخن نیزبااشاره به کشته شدن تختی توسط رژیم جلاد پهلوی به صراحت می سراید:
بیز بیر دریا قان وئرمیشیـک
زندانلارداجان وئرمیشیک
قیرخ نسلی قربان وئرمیشیک
شریعتی تـک انـسانـلار
تختی کیمی پهلوانلار(47)

امروزه کمتر استادیومی و باشگاهی در شهرها و بخش های مختلف ایران می توان یافت که به نام این پهلوان بزرگ ترک مزین نشده باشد و همه ساله مسابقات بین المللی کشتی جام جهان پهلوان تختی، در شهرهای مختلف ایران برگزار می شود. که هزینة زیادی را برای فدراسیون کشتی ایران تحمیل می کند و این در حالی است که همچنان مزار تختی به حالت اولش رها شده و هیچ گونه بنا یا مقبره ای که در شأن وی باشد، ساخته نشده است و این برای کسی که جان و مالش و در یک کلام کل هستی اش را در راه مردم و وطن فدا کرد، دور از انصاف و جوانمردی است. مقصّر اصلی این بی حرمتی فقط مسئولین نیستند، قهرمانان ملی کشتی نیز مقصرند، آنها که با پول بیت المال به مقام قهرمانی و به همه چیز رسیده اند و با صرف هزینه های سرسام آور برای خود مجموعة ورزشی بنام خودشان می سازند و بعضی از آنها برای تفریح ماهی یکبار به کشورهای خارجی از جمله آلمان و ... می روند، اگر مرام داشتند، اگر غیرت داشتند، اگر به اندازة یک تار موی جهان پهلوان تختی جوانمرد بودند، مزار جهان پهلوان تختی به این روز نمی افتاد. در سال 1382 در مراسم سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختی در ابن بابویه، بابک تختی (پسر تختی) اعتراض خود را در بین حضّار که اکثراً قهرمانان و مسئولین سازمان تربیت بدنی و فدراسیون کشتی بودند، اینچنین بیان کرد: آقایان خجالت بکشید، اسطورة پهلوانی و قهرمانی کشتی شما در این خرابه نگهداری میشود، چرا هر سال فقط وعده و وعید می دهید... .

مجموعة عظیم تلویزیونی "جهان پهلوان" که به سرگذشت شادروان جهان پهلوان تختی می پرداخت، سالهای پیش توسط علی حاتمی شروع شد ولی متأسفانه در نیمه راه ساخت این فیلم اجل به او مهلت نداد و این فیلم نیمه تمام باقی ماند. سپس قرار شد که بهروز افخمی دنبالة فیلم را به عهده بگیرد که این امر صورت نپذیرفت و فیلم همچنان به حالت اولیه رها گردید. گفتنی است که فیلم سینمائی جهان پهلوان تختی، با متنی کاملاً متفاوت از متن علی حاتمی، توسط بهروز افخمی در سال 1379 ساخته شد. در مجموعة تلویزیونی "جهان پهلوان" نقش مرحوم تختی را خسرو نظافت دوست که از قهرمانان سابق کشتی فرنگی ایران و دارندة مدال نقرة بازیهای آسیائی 1974 تهران می باشد، بعهده داشت. در پایان یاد آور می شوم که تمام مدالهای جهان پهلوان تختی در موزة حرم مطهر امام رضا (ع) نگهداری می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:

1- مجله کیهان ورزشی، شنبه 27 آذر 1373، ص 26. 2- مجله کیهان ورزشی، شنبه 26 شهریور 1384، ص 14. 3- باباخانی، خسرو (مولف)، تختی ، دفتر انتشارات کمک آموزشی، چاپ دوم (تهران 1380)، ص 14، 15 و 16. 4- مجله کیهان ورزشی، شنبه 24 اسفند 1370، ص 6. 5- فاطمی، سید عباس (مولف)، زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد، انتشارات جهان کتاب (تهران، 1377 ) ص 13. 6- مجله کشتی، دوشنبه 15 دی 1382، شماره یکم، سال اول، ص 26 . 7- زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد، ص13. 8- تختی، صص 20، 21 و 22. 9- مجله کشتی، یکشنبه 6 اردیبهشت 1383، شماره چهارم، سال اول - ص 9 . 10 - تختی، ص 24، 25و26. 11- مجلة کشتی، دی ماه 1383، شمارة یازدهم، سال دوم، ص34. 12-تختی، ص 26. 13-معظمی پور، حجت اله (مؤلف)، آنچه بر کشتی آزاد ایران و جهان گذشت، انتشارات علم و ورزش، (تهران،1372)،ص 22 تا 80 . 14-مجلة کیهان ورزشی، شنبه 26 شهریور 1384، شمارة 2583، سال پنجاهم، ص14. 15 - www.mashaheer. net و تقویم فدراسیون کشتی 1383 (سال المپیک)، جمشید آرش (مؤلف و گرد آورنده) . 16-زندگی ومرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص 79. 17-تختی، ص 49،43و46. 18- مجلة کشتی، دوشنبه 15 دی ماه 1382، شمارة یک، سال اول، ص 34. 19- تختی، ص 45. 20-مجلة کیهان ورزشی، شنبه 24 اسفند 1370، شمارة 1933، سال اول، ص 3420. 21-تختی، ص 30 و 31. 22- بهمنش، عطاءالله (مؤلف)، من به مردم تعظیم می کنم، انتشارات چاپار، (تهران،؟)، ص 48 و 49 23-تختی، ص 40 و 41 24-زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص 64 و 63 25- تختی، ص 31 26- زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص 64 و 63 27-تختی، ص 31 28-مجلة کشتی، دی 1383، شمارة یازدهم، سال دوم، ص 18 29 - شیشه گران، بهزاد (مؤلف )، سیمای پهلوان تختی، ناشر: هوشنگ رضایی نژادیان،(تهران،1377)،ص 30-تختی، ص 17 و 18 31-زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص 31 32-همانجا، ص 67 33- من به مردم تعظیم می کنم، ص6 و7 34- تختی، ص 51 و 52و53 35- زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص82 36- همانجا، ص 81 37-همانجا، ص 79 38-تختی، ص 7 39- زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینة اسناد، ص 88 و 40- همانجا، ص 121و119 41- همانجا، ص 117 42- همانجا، ص 137 43- من به مردم تعظیم می کنم،ص7 44- مجلة کشتی، دی 1383، شمارة یازدهم، سال دوم، ص 20 45-من به مردم تعظیم می کنم، ص 69و70 46-مجلة کشتی، 15 دی 1382، شمارة یک، سال اول، ص 36و37 47-کلیات اشعار ترکی شهریار، مقدمه و توضیح و تعلیقات: دکتر پرفسور حمید محمد زاده انتشارات نگاه و انتشارات زرین، چاپ دوم، (تهران، 1368) ص 211و212