حسرت

طزتنطبفعتاطسد

حسرت

طزتنطبفعتاطسد

سینما

سفر اکتشافی بازیگر پیر
در سرزمین جدایی خواهان
سیل در عصر یخ
نیش مفرح مار
سفر اکتشافی بازیگر پیر
ترجمه ها : وصال روحانی
218148.jpg
ریچارد فالکون: فیلم آخر ویم وندرس آلمانی که «نیا التماس کن» نام دارد، شاید بخش سوم یک سه گانه محسوب شود که دو قسمت قبلی آن «پایان خشونت» و «هتل یک میلیون دلاری» بوده اند. هیچ یک از این دو فیلم نه فروش کردند و نه منتقدان شیفته آن شدند و فیلم سوم نیز همان راه را می رود. هر چه هست این فیلم فاقد جذابیت کمتری نسبت به دو کار قبلی نیست.
این فیلم وندرس را دوباره با سم شپارد همکار و همراه می سازد و این ۲۲ سال پس از کار مشترک آنها روی فیلم مشهور «پاریس تگزاس» ۱۹۸۴ است که هنوز تایید شده ترین فیلم او محسوب می شود. وندرس با این فیلم به وادی و حیطه ای پا می گذارد که در آن تخصص دارد و همیشه با مهارت در آن گام برداشته است و شاید موفقیت را نیز فقط در چنان عرصه ای یافته باشد.
در این فیلم یک بازیگر تمام شده و خسته سینما به نام هاوارد اسپنس به لوکیشن و محل تهیه فیلمی بازمی گردد که اولین موفقیت بزرگ را برای او به ارمغان آورده و می خواهد در آنجا هویت خود را از نو کشف و لمس کند و یک بار دیگر در مسیر مناسب قرار گیرد.
با این حال تفاوت های آشکاری وجود دارد که بر روی روند فیلم و به تبع آن توفیق آن اثر می گذارد. در «پاریس تگزاس» شپارد در نوشتن فیلمنامه نیز دست داشت و توانست تصویر تنهایی و بی پناهی آدم ها را در دنیای به اصطلاح مدرن امروز به خوبی به نمایش بگذارد و به وندرس در این راه یاری برساند و این وضعیت در فیلم جدید برقرار نیست. وندرس بیشتر یک فیلمساز مدرن و موج نو اروپایی به حساب آمده و کارش فقط زمانی شکوفا شد که سم شپارد توانست آن را در قالب هایی جای دهد که در فرهنگ روز قرار دارد و چاشنی های ولو غیرمتعارف زمان را به آن بیفزاید.
در شروع فیلم هاوارد را سوار بر اسب در حال گذر از منطقه ای در غرب آمریکا می بینیم که بی شباهت به برخی نماهای «پاریس تگزاس» نیست. برخی می گویند این فضاها و تصاویر صحرای غرب که در هر دو فیلم می آید بیشتر محصول عشق و ارادت وندرس به اساتید سینمای وسترن مثل جان فورد، هاوارد هاکس و جان استرجس است.
هر چه هست هاوارد به آن منطقه آمده تا مادر پیرش با بازی اوا مری سنت را ببیند. مادرش از او می پرسد آیا مثل جسی جیمز معروف در حال فرار و در جست وجوی یک پناهگاه است و جوابی را نمی شنود اما بعدا درمی یابیم که این بازیگر پیشتر در فیلمی شرکت کرده بود که به موضوعی مشابه می پرداخته است. البته در چنان فیلمی کاراکتر اول به دنبال اعضای خانواده ای می گشته است که حدود سه دهه قبل بدون اینکه بداند، خود آن را به راه انداخته و موجب شده و سپس رهایشان کرده است.
شپارد شخصیت هاوارد را طوری بازی می کند که انگار به افسانه ساخته شده توسط خودش باور آورده و آنچه را که درباره یاغی بودنش گفته می شود به جان خریده است.
او را کسی می یابیم که شرح اتفاقات پرشمار زندگی اش در مطبوعات آمده است و حالا این افسانه بر خود او سنگینی می کند. او موبایلش را می شکند و کارت های اعتباری اش را دور می ریزد.
وندرس درباره فیلم «مردان بلند» کار رائول والش در سال ۱۹۶۹ در مقام یک منتقد نوشته بود: «در یک کار وسترن حتما شرایط قصه و مشخصه های محیط باید با یکدیگر همخوانی داشته باشند.» با این حال فیلم جدید وندرس به چنین خواسته و هدفی نمی رسد و با این وجود چیزهایی در آن دیده می شود که در بسیاری از فیلم های دیگر روز آمریکا نیست و سرآمد آنها حس زمان و مکان است. این حسن مهم و ماندگار «نیا التماس کن» محسوب می شود.
خلاصه داستان
آمریکا، زمان حاضر، هاوارد اسپنس ستاره رنگ باخته سینما ۶۰ سالگی را نیز رد کرده و با این وجود هنوز سوار بر اسب در فیلم های جدید شرکت می کند و حالا مشغول بازی در فیلمی در ایالت یوتای آمریکا است. با این حال او فیلمش را ناتمام می گذارد و به سمت الگو در ایالت نوادا می رود تا مادرش را برای اولین بار طی چند دهه ملاقات کند. وقتی به آنجا می رسد مادرش او را در اتاقی قرار می دهد که پر از خاطرات و نشانه های کودکی او است. مسئله تعجب آور این است که او طی این سفر و حضور درمی یابد که ۲۰ سال پیشتر همسر سابقش در آن شهر پسری را به دنیا آورده که او به کلی از آن بی اطلاع بوده است.
آن پسر در شهر بوت به دنیا آمده و او در همان شهر در فیلمی بازی کرده بود که تمامی شهرت و اعتبارش را مدیون آن است.
برای او چاره ای نمی ماند جز اینکه به سمت بوت راهی شود و به جست وجوی همسر سابقش دورین و پسر مورد بحث ارل بپردازد. پسر او حالا جوانی است که به کارهای هنری می پردازد و آواز می خواند. با این حال ارل، هاوارد را نمی پذیرد و وقتی به آپارتمانش بازمی گردد چیزهایی را که متعلق به وی است دور می ریزد و از پنجره به بیرون پرت می کند.
هاوارد سپس اسکای را می بیند که زنی جوان و به واقع دختر زنی است که سال ها پیش می شناخته است. زندگی دیروز او با امروز آمیخته شده است. او آدرس جدید ارل را می یابد و به دیدار وی می رود ولی با وجود صبر تا صبح برای ملاقات وی به نتیجه ای نمی رسد.
چند روز بعد چنین ملاقاتی شکل می گیرد اما نماینده استودیوی سینمایی که برای همراه بردن هاوارد و ادامه تهیه یک فیلم با حضور وی به آن منطقه آمده است، وی را تحت فشار قرار می دهد و او مجبور است بپذیرد و برود، سفر اکتشافی او «با نتیجه و بی نتیجه» می ماند.
نیا التماس کن Dont Come Knocking)
محصول: آلمان، فرانسه و انگلیس ۲۰۰۵
کارگردان: ویم وندرس
بازیگران اصلی: سم شپارد، جسیکا لانگ، تیم روت و اوا مری سنت.
مدت: ۱۱۰ دقیقه

در سرزمین جدایی خواهان
218169.jpg
پل جولین اسمیت: «ال لوبو» یک «تریلر» عالی از میگل کورتوا است و مردی را نشان می دهد که گروه نظامی «اتا» را در آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا هم همراهی کرد و هم آزار داد و هم بازوی اجرایی آن بود و هم مامور و عامل نافرمان آن. این فیلم در کشور مربوطه اسپانیا بسیار موفق بوده و فروش هنگفتی داشته و بیش از ۲ میلیون نفر آن را دیده اند.
کورتوا که حتی نامش هم نشان می دهد فرانسوی تبار باشد، مدعی است که هدفش ایجاد توازن و تعادل بین «نماد» و «محتوا» در آثارش است و به رغم پیشینه او در کارهای تلویزیونی این فیلم بسیار فراتر از آثاری است که معمولا برای این مدیوم ساخته و عرضه می شوند. به عنوان مثال طراحی صحنه و محیط بسیار هنرمندانه و دقیق است و هر کس که در باسک و اطراف آن زندگی کرده باشد می تواند صحت این حرف را گواهی دهد. موسیقی متن فیلم نیز نظرها را تامین می کند و البته تضادهای موجود در اسپانیا را به نمایش می گذارد. به عنوان مثال در یک مراسم عروسی مربوط به اتا موسیقی هایی که پخش می شود، هر گونه تنوعی را که بگویید دربردارد و هم موسیقی های سنتی منطقه را می شنویم و هم کارهای مربوط به گروه «تی رکس» را که یک ترانه اش به نام «پسر قرن بیستم» جلب نظر می کند. با این حال فیلم در درجه اول بر روی شانه های ادواردو نوریه گا که بازیگر رل اول است حرکت می کند و از او خط می گیرد. او کاراکتر تکزیما را به تصویر کشیده که شخصیتی سیاسی و دراماتیک و پیچیده است و در ظاهر یک کارگر ساختمانی در منطقه باسک می نماید. نوریه گا معمولا نقش آدم های پولدار را در فیلم های سینمایی و با لهجه اهالی کاستی لیا بازی کرده است و با این حساب باید گزینش بدی برای این رل بوده باشد، ولی او در این نقش موفق است و ما با بازی وی کسی را روبه روی خود می بینیم که هم به دوستانش سایر تروریست ها دروغ می گوید و هم به خودش. تکزیما ظاهرا آنقدر همسرش را دوست دارد که به وی حقایق مربوط به شغل و وظایف بعدی محوله به خودش را نمی گوید، ولی در غیاب او نیز بسیار راحت نشان می دهد. به این ترتیب با بازی نوریه گا، این کاراکتر آمیزه ای از ثبات و لرزش است. شاید آگاهی بیننده ها از نقش های قبلی نوریه گا به شناسایی بیشتر و بهتر وی توسط آنها منجر شود. در «چشم هایت را باز کن» کار سال ۱۹۹۷ الخاندرو آمه نابار، نوریه گا نقش یک جوان پوچ گرا و خودآزار را بازی می کرد که به آرامی سیمای مناسب اش را از دست می داد. در «ال لوبو» نیز او تن به عمل جراحی پلاستیک می دهد و از قضا به بازیگری در این خصوص توضیح می دهد که در کار قبلی اش نیز اظهارات و اعترافات وی را شنیده بود.
با این وجود شاید تعجب آورترین انتخاب در میان بازیگران خوزه کورونادو بوده باشد. او پیشتر بازیگر فیلم های سطحی و کمدی های پیش پاافتاده و چند سریال تلویزیونی بوده است ولی اینجا ذخایر پنهانی وتعجب آوری از بی رحمی درونی و شقاوت را در کاراکتر ریکاردو از خود بروز می دهد. او یک مامور مخفی و افسر ارشد اجرایی است، اما کوچکترین احساسی را از خود در قبال مسائل مختلف و حتی شکنجه شدن همکارانش بروز نمی دهد. با این اوصاف سیاست ها و خط حوادث در «ال لوبو» پیچیده است و از آنجا که فیلم به یکی از حساس ترین و دشوارترین مقاطع تاریخ اسپانیا می پردازد و فاصله بین مرگ فرانکو تا رسیدن یک دموکراسی لرزان را به تصویر می کشد این اوضاع نباید باعث تعجب شود. مسئله و مشکل این است که هر دو گروه، یعنی چه مبارزان اتا و چه نظامی های دولت اضافه بر جنگ با یکدیگر با خودشان هم ستیز دارند و به عنوان مثال نلسون رهبر مشهور سازمان اتا هنگام صرف ناهار یک گلوله توی سر رقیبش خالی می کند و از همانجا خون به راحتی به درون ظرف و ظروف سرازیر می شود. یک رابط و خبرچین جاسوس ها و سرویس های اطلاعاتی نیز توسط مقام های بالادستش آن قدر شکنجه می شود که از پای درمی آید. این هم از خصایل نه چندان دور از انتظار فیلم است که وقتی همسر تکزیما به این باور می رسد که او تروریست است، وی را از نزد خود می راند و زمانی که درمی یابد از وی برای برخی اهداف سیاسی استفاده شده است، او را خائن می نامد، برای تکزیما یک نطق بلند و افشاگرانه در اواخر «ال لوبو» در نظر گرفته شده است که طی آن وی می گوید: «اتا لزوما بیانگر خواست مردم باسک نیست و برعکس یک گروه قاتل است.» ولی در نمایی دیگر یک مامور امنیتی در اسپانیا می گوید این کشور برای حفظ حیات سیاسی و اجتماعی اش به این نیاز دارد که دائما در مخاطره باشد و احتمال حرکات تروریستی را حس کند.
دیدگاه کورتوا با آنچه نما و فرم فیلم وی عرضه می دارد، همخوانی نشان می دهد و از یک جنس است. او توانسته است از بودجه زیادی که برای ساخت این فیلم در نظر گرفته شده بود، وسیله ای برای سفرهای مکرر و گرفتن صحنه های مورد نظرش در بارسلونا و مادرید اسپانیا و قسمتی از خاک فرانسه بسازد و کار ادیت نیز تیز و سریع صورت پذیرفته و بنابراین سزاوار جایزه «گویا»ای است که در این زمینه به دست آورده است. «ال لوبو» به واقع از معدود فیلم های اروپایی است که در آن حس می کنید حتی یک لحظه هم به هدر داده نشده است و مهمتر اینکه کورتوا به دلیل هرگز نزیستن در اسپانیا توانسته است تصویری صحیح تر و صادقانه تر از تحولات سیاسی این کشور را فراهم آورد و از اهرم هایی سود جوید که فیلمسازان ساکن اسپانیا شاید از آن پرهیز داشته باشند.
خلاصه داستان
اینجا مادرید و زمان اوایل دهه ۱۹۷۰ است. خوزه ماریا لویگوری با لقب تکزیما یا گرگ تحت تعقیب پلیس اسپانیا قرار دارد ولی یک خانه را به زور اسلحه اشغال می کند و تلفنی تقاضای کمک می کند. حوادث به دو سال پیش رجعت می کنند و بیننده ها را به ایالت جدایی خواه باسک می برند. او بدون اینکه خود بخواهد به گروه مسلح «اتا» یاری می رساند تا یک مرد را در روستای محل زندگی اش بکشند و نیروهای امنیتی اسپانیا روی او حساس می شوند. ریکاردو که یک مقام ارشد امنیتی است، پیشنهاد می کند که او مثل یک طعمه برای این نهاد عمل کند و تکزیما بعد از مدتی بررسی می پذیرد. او با برجای نهادن همسر و دخترش به منطقه باسک می رود تا با سران اتا که در خفا هستند تماس برقرار کند ولی در آنجا شاهد یک جنگ قدرت شدید بین اعضای این سازمان می شود. یک نگرش و راهکار مربوط به نلسون می شود که می گوید هنوز باید به راه های خشونت بار برای نیل به اهداف سیاسی سود جست و یکی هم به «آسی یر» بازمی گردد که بر این اعتقاد است با رفتن فرانکو، اتا هم باید به رویکردهای سیاسی متوسل و خلع سلاح شود. در تقابل این دو طرز تفکر، آسی یر به هلاکت می رسد. اما افراد مسلح اتا با وسعتی هرچه بیشتر از نو وارد صحنه سیاسی اسپانیا می شوند و یکی از کاندیداهای بالقوه جانشینی فرانکو را می کشند. تکزیما حالا یکی از فعالان آنها شده است و در قتل ها مشارکتی کامل دارد.
ریکاردو ادعا می کند که اسامی و آدرس همه قاتلان را دارد و باید سریعا بازداشت شوند و با این وجود تکزیما از یک برخورد خونین دیگر جان سالم به در می برد. او عمل جراحی پلاستیک و از این طریق اقدام به زندگی در خفا می کند. با این حال «اتا» هم او را در لیست اهداف خود قرار می دهد تا از دو طرف در خطر مرگ باشد.
ال لوبو EL Lobo
محصول: اسپانیا ۲۰۰۴
کارگردان: میگل کورتوا
بازیگران اصلی: ادواردو نوریه گا، خوزه کورنادو و ملانی دوتی
مدت: ۱۲۴ دقیقه

سیل در عصر یخ
218136.jpg
اندرو ازموند: قسمت دوم «عصر یخ» که «ذوب شدن یخ ها» نام دارد ، فرضیه گرم شدن کره خاکی را به شکلی کمیک و سبک مطرح می کند و از کارتونی که قرار است هدفش سرگرم کردن مردم و فروش هرچه بیشتر باشد انتظاری جز این هم نمی رود، حال آن که مثلا در «داستان تبعیدی ها» کتاب های رمان جولی ین می چنان حوادثی و باز شدن راه تنگه گیبرالتار و جاری شدن آب دریای آتلانتیک به درون مدیترانه به شکلی بسیار جدی به تصویر کشیده می شد.
هرچه هست، «عصر یخ۲» باید وقایع «عصر یخ یک» را ادامه بدهد و این به معنای بازگشت کاراکترهای محبوب فیلم نخست است و در صدر آنها «اسکرت» را می بینیم که همان سنجاب و شخصیت مرکزی فیلم اول است. او از روی یک صخره یخ زده بالا می رود، با این امید که از دل آن غذای محبوبش یعنی فندق ها را بیرون بکشد و بخورد. او ظاهرا موفق می شود و فندقی را از دل یخ درمی آورد اما فشاری که وارد می کند باعث شکاف افتادن در یخ و باز شدن آن و تغییر شرایط زیستی محل می شود. اسکرت بسیار می کوشد یخ ها را دوباره به هم جوش و پیوند بزند اما آب بیرون می زند و دردسر شروع می شود و سیل به راه می افتد. این که کار دیگری از همین دست در سکانس پایانی فیلم باعث قطع سیل و نجات حیوانات می شود از آن اتفاقات شیرین است که فقط در دنیای کارتون می تواند روی دهد.
استودیوی بلو اسکای که تهیه کننده فیلم است نقش و میزان حضور این سنجاب را در فیلم دوم افزایش بخشیده است و برخی سکانس های مربوط به او زیبا و تماشایی است، مثل صحنه ای که در آن او در دنیایی سرشار از فندق به شکلی باله وار و با ترنم روبه روی لشکری از شیرهای دریایی می ایستد و البته کارلوس سالدانیا در مقام کارگردان فیلم به ما می گوید که این اتفاق فقط در رویای اسکرت برای او روی می دهد. هر قطعه مربوط به او مثل یک کار کارتونی مجزا و کوتاه و مستقل می ماند، اما «عصر یخ۲» کاراکتر «سید» (sid) را نیز دارد که یک موجود تنبل است و وقتی دوستان و هم قوم های او برای مراسم سالانه و پایکوبی گرد می آیند او تکان هم نمی خورد. جان لگویی زامو بازیگر تئاتر و سینمای آمریکا به جای این کاراکتر صحبت می کند، اما ایراد «عصر یخ۲» این است که هرچه برخی صحنه ها دیالوگ بیشتری دارد، کاستی های فزون تری چهره نشان می دهد و با این سکانس ها نمی توان کل ماجرا را مثل قطعات یک پازل شرح داد.
با این حال «عصر یخ۲» مثل فیلم اول یک کار جذاب و موفق است و این در حالی است که کریس وج یکی از دو کارگردان فیلم نخست این بار فقط مدیر اجرایی است و سالدانیا به تنهایی کارگردانی می کند. قسمت هایی در فیلم نخست بودند که عده ای معتقد بودند باید بسط یابد و مورد توجه بیشتری قرار گیرد و این امر در قسمت دوم روی داده است. شاید مردم ترجیح می دادند که کاری مثل «شرک» را ببینند و یا با توجه به اختصاص یافتن جایزه اسکار به «والاس و گرومیت» کارهایی از همان دست را در فیلم ببینند. شاید هم بتوان تشابه هایی را در ذهن خلق و تصور کرد. مثلا فیل ماموت فیلم عصر یخ با نام مانی می تواند پسرعموی کاراکتر آردمن در فیلم «والاس و گرومیت» باشد.
اگر گرومیت نمی تواند صحبت کند، مانی قادر به انجام این کار است. اما حضور وسیع و گاه غم انگیز او یک حضور نوستالژیک هم هست و بهترین فضاها و مقدمات برای رویاسازی به وجود می آید. یکی از آنها حضور مانی در کنار یک ماموت دیگر به نام الی و حرکت موزون آنها روی یخ است که تماشاگران را به یاد فیلم کلاسیک «بامبی» می اندازد. کاراکتر مانی و داستان زندگی او با آنچه در فیلم مشهور و بسیار پرفروش «یافتن نمو» دیده ایم، شباهت هایی بسیار دارد زیرا همانند آن یک ارتباط خانوادگی و کوشش یک پدر برای احیای آن روابط را نشان می دهد. مانی در فیلم اول خانواده اش را از دست داده و در نتیجه آنقدرها هم مایل نیست که در فیلم دوم به سرعت خانواده ای جدید را تشکیل بدهد. این در حالی است که هر دو مانی و الی احتمالا آخرین نمونه های باقی مانده از نسل خود هستند و امروز و فرداست که از بین بروند و انقراض یک نسل را فریاد کنند. این امکان و احتمالی است که فیلم به ما گوشزد می کند اما در پایان فیلم خلاف آن را می گوید. صحنه های مربوط به باز شدن یخ ها و سرازیر شدن سیل فقط در اواخر فیلم و بنابراین بسیار دیر از راه می رسند، اما هرچه هست حیوانات بدون اینکه کسی در کار باشد و مستقیما به نجاتشان بیاید، خود راه حرکت و نجات را می یابند و زنده می مانند و به حرکت خود ادامه می دهند تا روزی «عصر یخ۳» را هم ببینیم. در مجموع «عصر یخ۲» از بهترین کارتون های کامپیوتری دوران معاصر است و اگر کمپانی پیکسار را در این مورد بی رقیب بدانیم بلواسکای می تواند خود را رقیب جدی و پایاپای دریم وورکس برای تصاحب عنوان دومین استودیوی برتر در این زمینه بداند.
خلاصه داستان
کره زمین در عصر یخ حیوانات مستقر در یک زمین یخ زده بو می کشند و احساس می کنند که یک فصل گرمای موقتی و به تبع آن ذوب شدن یخ ها و خطر جاری شدن سیل وجود دارد. آنها مطلع می شوند که یک کشتی بزرگ وجود دارد که اگر آن را بیایند و در آن مستقر شوند، نجات خواهند یافت و در سیل تلف نخواهند شد. در میان آنها کاراکتر های سید، دیه گو که یک ببر است و مانی که یک فیل ماموت است، نیز دیده می شوند، ماموت از همه ناراحت تر است زیرا گمان می کند آخرین موجود باقی مانده از نژاد خود است و این نسل رو به انقراض می رود. در همان حال اسکرت، سنجابی که دندان هایش فاصله دار و جالب است، همچنان به تلاش های نافرجام خود برای پیدا کردن فندق در دل یخ ادامه می دهد و بدیهی است که اتفاقات نامساعد و بداقبالانه ای نیز برای او روی دهد. اما آنها تنها نیستند و با حیوانات دیگری از عصر یخ با نام های کرش و ادی برخورد می کنند و از همه عجیب تر آن که خواهر ادی یک ماموت دیگر به نام الی است. بین این دو گروه دوستی شکننده ای دایر می شود. مانی نمی داند چه بکند. به سمت الی برود و یا به خانواده از دست رفته اش فکر کند الی نزد طایفه دیگری از حیوانات بزرگ شده اما سرانجام می پذیرد که یک ماموت است و باید همان طور هم رفتار کند. هرچه هست هر دو گروه به کشتی نزدیک می شوند و با این که سیل سرازیر شده است، مانی به الی یاری می رساند تا سوار کشتی شود و به واقع او را از مرگ نجات می دهد. سیل هم ناگهان متوقف می شود و یک دسته ماموت ظاهر می شوند تا مشخص شود ترس مانی درخصوص انقراض نسل اش قدری زود رس بوده است. با این حال مانی و الی ترجیح می دهند که با دوستان جدید خود بمانند و به دسته ماموت ها نپیوندند.
عصر یخ ذوب شدن یخ ها
(Ice age, The meltdown)
محصول: ۲۰۰۶ آمریکا
کارگردان: کارلوس سالدانیا
صداپیشه ها: ری رومانو، جان لگویی زامو و دنیس لیری
مدت: ۹۱ دقیقه

نگاهی به فیلم «مارها در هواپیما»
نیش مفرح مار
ساسان گلفر
218172.jpg
در این هواپیما مارهایی هست که مردم از آنها به ساموئل ال. جکسون پناه می برند، به آدم یغور کله تاس بد دهنی که نعره می زند: «می خواهم این مارهای لعنتی را از این هواپیمای لعنتی بیندازم بیرون.»
ترس از هواپیما و ترس از مار، شایع ترین موارد هراس های بیمارگونه در میان مردم، در فیلم «مارها در هواپیما» با هم ترکیب شده اند تا هراس بزرگتری تولید کنند، اما حاصل این درهم آمیزی به جای آنکه ترسناک یا هیجان انگیز باشد، بیشتر فیلمی خنده دار و مفرح از کار در آمده است. احتمالا بیش از همه نوجوانانی با آن تفریح می کنند که قاچاقی به سالن می روند تا این فیلم با درجه R را تماشا کنند.
یکی از سرکردگان گروه های جنایتکار به نام ادی کیم بایرون لاوسون در هاوایی دادستانی را با چوب بیسبال به قتل می رساند و پسری موج سوار ناتان فیلیپس که شاهد صحنه قتل است موفق می شود از دست او فرار کند. نویل فلین ساموئل ال. جکسون و جان ساندرز مارک هوتون، دو مامور اف بی آی، باید این شاهد را با پرواز ۱۲۱ پاسیفیک ایر از هونولولو به لس آنجلس برسانند تا در دادگاه شهادت بدهد. اما ادی هم بیکار نمی نشیند و نقشه مبتکرانه ای طراحی می کند: به ماموران فرودگاه رشوه می دهد و ۳۰۰ مار را درون جعبه هایی به داخل هواپیما می فرستد. قرار است این جعبه ها در زمان معینی باز شوند و مارها با پخش عطر خاصی در فضا تحریک شوند و به هر کس که ببینند حمله کنند. مارهای خشمگین به سرنشینان و خدمه حمله می کنند و خلبان را هم نیش می زنند. فلین با کمک یک مهماندار جولیان مارگولیز مسافران را به قسمت جلوی هواپیما منتقل می کند، مانع موقتی در مقابل مارها به وجود می آورد و سعی می کند کنترل هواپیمای بی خلبان را در دست بگیرد.
فیلم در ابتدا «پرواز ۱۲۱» یا «پاسیفیک ایر ۱۲۱» نام داشت اما شرکت نیولاین بعدا تصمیم گرفت عنوان زمخت Snakes on a Plane را بر آن بگذارد، عنوانی که داستان فیلم را لو می دهد و به اختصار Soap می شود که به معنی «آبکی» است. ترجمه فارسی زمخت «مارها در هواپیما» برای این عنوان، به روح آن نزدیکتر است. لزومی ندارد به دنبال عنوانی زیبا بگردید. شرکت تهیه کننده سعی کرد بیشتر به تبلیغ و بازاریابی اینترنتی متکی باشد. مدت ها پیش از تولید سایت های اینترنتی برای تبلیغ فیلم به وجود آمد و از مخاطبان درخواست شد که در مورد داستان پیشنهاد بدهند. تا روز اکران از هرگونه نمایش خصوصی جلوگیری شد تا داستان لو نرود اگر کسی داستان را نمی دانست کافی بود به عنوان فیلم توجه کند و مهمتر از همه، منتقدان نتوانند نقد منفی بر آن بنویسند در این مورد هم جای نگرانی نبود، چون از قرار معلوم مخاطبان کم سن و سال این نوع فیلم ها نه نقد فیلم می خوانند و نه چیز دیگر. ترفند های عجیب و غریب سازندگان بالاخره نتیجه داد و یک فیلم درجه ۲ کم مایه که به تقلید از فیلم های ژانر فاجعه دهه ۱۹۷۰ ساخته شده بود و غیر از ساموئل ال. جکسون هیچ در چنته نداشت، به یکی از پر فروش های گیشه تبدیل شد و لااقل برای یک هفته موفق بود. «مارها در هواپیما» در هفته اول اکران از جمعه ۲۷ مرداد ۲۰ میلیون دلار فروخت و در جایگاه اول قرار گرفت اما هفته دوم با سر به رتبه هفتم سقوط کرد و فقط ۶ میلیون دلار در آورد.
قهرمانان این فیلم بیشتر مارها هستند که بسیاری از لحظات روایت را از زاویه دید کج و معوج و سبز رنگ آنها می بینیم. موجوداتی که اسمشان را باید شخصیت بگذاریم در واقع کاریکاتورهای یک بعدی هستند که در تمام فیلم های این نوع نظیر آنها را می توان دید. به راحتی می توان حدس زد که کدامیک از این تیپ های کلیشه ای زنده می مانند و کدام به نیش مارها مبتلا می شوند: میلیونر انگلیسی غرغرویی که می خواهد در قسمت درجه یک جای خوبی داشته باشد، پسر بچه، دختر بلوند، مادری که کودکی در بغل دارد، مهماندار زیبا، ستاره موسیقی رپ و محافظ چاقش...
مارها هم به طور کلی بر دو دسته هستند، آنهایی که می بینیم نیش می زنند و در یک مورد هم مار بوآی غول پیکری که می خواهد یک مرد درشت اندام را در سته قورت بدهد با جلوه های ویژه CGI بسیار آشکاری ساخته شده اند که عجیب است اگر مادربزرگ داخل هواپیما هم از پشت عینک ضخیمش نتواند تشخیص بدهد و مارهای واقعی که در نماهای زنده کنار بازیگران حرکت می کنند و کاملا مشخص است که سمی نیستند. نویسندگان فیلمنامه جان هافرنان و سباستین گوتیرز بدون توجه به اینکه رئیس گنگسترها برای از بین بردن شاهد و هواپیما می توانست راه ساده تری مانند بمب گذاری را انتخاب کند یا اگر می خواست ابتکار بیشتری به خرج دهد، می توانست همان طور که یک هفته پیش از اکران فیلم اخبار آن بر سر زبان ها افتاد از مایعات منفجر شونده استفاده کند، سعی کردند مارها را به جان سرنشینان بیندازند و انتخاب نقاطی که مارها بدن قربانیان را نیش می زنند، تنوع را رعایت کنند و این خزندگان را به هر جایی که انتظارش می رود یا نمی رود، بفرستند. کارگردان فیلم، دیوید الیس، هم به غیر از شعار «مارها اینجا، مارها آنجا، مارها همه جا» به چیز دیگری اهمیت نداده است.
sasangolfar@yahoo.com
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد