زبان مـردم آتورپاتکان، زبان ایرانی بوده است
پروفسور اقرار علی اوف
«پروفسور اقرار علیاوف» از دانشمندان برجسته تـاریخشناسی و زبانشناسی جمهوری آذربایجان است که مرتبت و منزلت علمی والای وی به سبب تحقیقات گرانسنگ در گستره شوروی سابق و کشورهایی مانند ایـران و ترکیه، بر همگان روشن است. اقرار علیاوف، عضو هیات علمی آکادمی علوم جمهوری آذربایجان در باکوست.
کتاب «تـاریخ آتورپاتکان» یکی از تالیفات علمی و مهم «پروفسور اقرار علی اوف» می باشد که در هفت بخش تدوین شده و نکتههای بدیع از تـاریخ آتورپاتکان را باز میگوید. یافتههای علمی وی مورد پسند جاهلان و نژادگرایان در جمهوری آذربایجان واقع نشد و گفته میشود که حتی گروهی از جهال کتب وی را جمعآوری کرده و در آتش سوزاندند!
آنچه میخوانید فرازهایی است از کتاب «تاریخ آتورپاتکان» به ترجمه دکتر شادمان یوسف
بـا وجود آن که تـا حال نشانهای از زبان مادیان آتورپاتکان دورههای باستان به دست نیامده است (ما تنها یک نوشته به زبان ارمنی در دوران بعد از قدرت هخامنشینان در «سن کله» نزدیک زنجان داریم که شهادت میدهد در آتورپاتکان و کشورهای همسایه، حتی ارمنیان از آن استفاده میکردهاند. اما علاوه بر این، ما میتوانیم بـا تکیه بر پایههای استوار، تصدیق کنیم که آنچه که زبان مادیان میانه آتورپاتکان به شمار میرود،1 بیشک زبان ایرانیست که به طور وسیع، گسترده بود. در این باره نه تنها به گونهای نسبتا خوب فرهنگ نامگذاری آذربایجان در آغاز عصر میانه، که آن را میتوان متعلق به دورههای باستانی نیز دانست، گواهی میدهد، همچنین اسناد دیگر نیز وجود دارد.
مولفان عرب در برابر دیگر زبانها ولهجهها که در عصر میانه در آذربایجان غربی معمول بودند، زبانهای آذری (azari)، پهلوی
(fahlavi) و فارسی را (iuqat-i furs) را نام میبرند. درباره زبان آذری همچون زبان بخش زیادی از جمعیت آذربایجانغربی مسعودی2 نیز میگوید. درباره این زبان ابنحوقل، یاقوت بلاذری و مولفان دیگر عرب گزارش دادهاند. 3
مقدسی زبان آذری را همچون زبانی مخصوص فارسی معین کرده مینویسد: زبان دشواری است و برخی واژههای آن شبیه زبان خراسانی است.4
برای مقدسی و همچنین بیشتر مولفان قرنهای نهم و دهم معین کردن لغت فرس (یعنی زبان فارسی) معنای اتلاق به گروه زبانهای ایرانی را داشت. اینکه آذری زبان فارسی بوده است، از گفتههای خرد مولفان عرب برمیآید که نوشتهاند: این زبان خوبی نیست برای فهمیدن دشوار است (از نقطهنظر داننده فارسی) و غیره.5 در عین حال استفاده کردن از نام فارسی برای آذری از سوی مقدسی و مولفان دیگری عرب از جمله ابنمقفع* همچنان که اصطلاح (فهلوی) را برای معین نمودن زبان اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان.6 و اصطلاح فهلویات را برای شعرهایی که به لهجههای محلی نوشته شده پیش از همه نشان زبان ماد را معین میکردند.7
آنچه که ما درباره زبان آذری میدانیم که شاید آن را میباید زبان آذربایجانیان نامید (به این تعبیر لغت آذربایجان در نوشتههای بیرونی برمیخوریم.)8 ، میتوان خلاصههای زیرین را برآورد:
1ـ در دوران مولفان عرب، در آذربایجان بـا زبان آذری صحبت میکردند.
2ـ که آن بدون شک زبانی ایرانی بوده است، چون که مولفان عرب آن را برابر دری و پهلوی گاهگاه به نام فارسی یاد میکنند و آن را جدا از زبانهای دیگر قفقاز به شمار میآورند.
3ـ که آذری زبان فارسی امروزی نیست.9 تحقیقهایی که مولفان معروف در زبان آذری کردهاند، حاکی از آن است که این زبان متعلق به گروه زبانهای شرق و غرب ایـران است و آن به زبان تالشی نزدیک بوده.10 زبان تالشی ویژگیهای اساسی صورتی زبان مادها را در خود نگاه داشته است.11
منابع جدی وجود دارند که نشان میدهند لهجههای نزدیک به زبان آذری و تالشی امروز، در دوره عصر میانه (قرون وسطا) در سرزمین آذربایجانی جنوبی گسترش یافته است.12 جالب است که یادآور شویم که براساس سخنان یاقوت، زبان شهروندان مغان (دشت مغان) به زبانهای گیلان و تبرستان نزدیک بوده است.
برخی زبانهای ایرانی آذربایجان جنوبی ] آذربایجان ایـران[ که تـا زمان ما باقی ماندهاند، مانند هرزنی، خلخالی، گرینکانی و دیگران، در خود رابطههای خوبی بـا لهجههای شمال غربی مرکزی ایـران را دارند.14
گروهی از دانشمندان معروف چنین عقیده دارند که لهجههای ایرانی که در سرزمین آذربایجان جنوبی امروز و قرون میانه گسترش داشتهاند باقیمانده زبانهایی هستند که در زمانهای قدیم وجود داشتند و لهجههای امروزی شمال و غرب و مرکزی ایـران نشانگر آنند که در این منطقه زبان یگانهای مشترک بوده است.15 خیلی مهم است که در دوره میانه در آذربایجان به گروهی از لهجههای ایرانی برمیخوریم و نیز لهجههای ایرانی امروزه این منطقه همه متعلق به گروه زبانهای شمال غربی ایـراناند و ویژگیهای نزدیک به هم داشتهاند مانند زبان مادها. 16 از این رو میتوان گفت که زبانهای نامبرده، بازمانده زبان مادی و یا لهجههای مادی میباشند.
در اصل، لهجههای ایرانی که در سرزمین آذربایجان به کار گرفته میشد، حاکی از آن است که آنها نه در دوره میانه و نه بعدتر، از جایی دیگر به این جا نیامدهاند بلکه هم اینجا بودهاند.
موارد زیادی درباره این لهجههایی که از جانب محققان روسی و عالمان شوروی و دانشمندان خارجی گردآوری و تحقیق شده، همچنین پژوهشهای گروهی از عالمان خارجی (دانشمندان خارج از مرز شوروی سابق/ مترجم) در منطقهای که درباره آن سخن میگوییم، حاکی از آن است که هنوز از زبانهای قدیم، زبانها و لهجههای ایرانی پدیدار هستند. به ویژه باید یادآور شد که زبان و لهجههای گروه شمال غربی بر پایه آگاهیهای زبانشناسان از کهنترین زمان تـا امروز از زبانهای گروه فارسی برخاستهاند.
در این جا میباید چند سخن راجع به مفهوم آذربایجان بگویم، چون که در دورههای اخیر در ادبیات علمی، و علمی ـ مردمی کوششهای بسیار به خرج میدهند تـا این که این نام را از محیط آتورپاتکان جدا سازند، که این به تباه کردن اندیشه نسلهایی که در سرزمین ما به سر میبرند میپردازد و پیوندهای خونی و معنوی را که ما بـا آتورپاتکان داریم میگسلاند.
این گفتار توضیح و تفسیر بسیاری از مسایل تـاریخ کشور ما را ایجاب میکند که این سخنان باید محیط آن گردند که هر مورخ از برای خود احترام قایل شده، وظیفه خود بداند که تنها حقیقت تاریخی را بگوید تـا خاطره تاریخی مـردم ما نگاه داشته بشود!
نام آذربایجان تـا زمانی نه چندان دور در ردیف نامهایی قرار میگرفت که هیچگونه اختلاف نظری درباره آن وجود نداشت.
اما در ده سال اخیر در جمهوری آذربایجان برای آنکه معنایی تازه به این مفهوم بدهند، کوششهای فراوان به خرج داده میشود.
این تجدیدنظر، بارها نه از جانب متخصصان بلکه از سوی کسانی که از دانش به دوراند و تخصصی در این زمینه ندارند، ابراز میشود.
این قبیل مردمان به کارهای غیر علمی دست میزنند و چنین گمان میدارند که بـا سخنپردازیهای دور از حقیقت، میتوانند مسایل علمی را حل وفصل کنند! جریان را کاملا ساده کرده و بدون هیچ آگاهی از تحلیل ریشهشناسی و بیآنکه خویش را به دانش زبان شناسی بیارایند بـا تمامی نیرو، کوشش میکنند که وجود ترکان را در سرزمین ما باستانی بنمایانند و در تحلیل خود نام آذربایجان را به کار میگیرند!
آنان که در این باره از خود کوشش بسیار به خرج میدهند، متوجه نیستند که مفهوم نام، گرچه اسناد مهمی برای معین کردن تـاریخ قومی خلق است، ولی استناد تنها براساس یک نام بدون نشانههای دیگر امکانپذیر و دور از اصول علمی است. نیز نمیتوان پیدایش زبان خلق را معنی جدید داد. و تعیین کوششهای تاریخی ـ قومی خلقها بـا استفاده از مفهومی که حتی بـا نام هم ردیف هست، غیر علمی سات و خیلی خطرناک است.
نمیتوان سادهلوحانه گمان کرد که نامهای همگون، در تـاریخ بـا هم همانند بوده باشند. نامهای به ظاهر شبیه که در طول زمانی زیادی از هم جدا بودهاند، اکثرا به گونهای تصادفی شبیه میشوند. «ا.م دیاکونوف» در حالی که تحلیلی جدی از زبانشناسی ندارد، نام خلقها و کشورها را خودسرانه و با سادهاندیشی از روی شباهت ظاهر، به هم نزدیک شمرده است و این کار ما را به حل مسایل قومی کشور نزدیک نخواهد کرد. بـا اصطلاح اصولی دانشمندانی که پیش از این یاد کرده شدند، در حل مشکلترین مسالههای تاریخی منطقه از آنها استفاده مینمایند، این موضوع زیاده از حد، ساده و ابتدایی است و بیش از حد مجاز، به خود روا دیدن را نشان میدهد. «دلایل» بیبنیاد، ایجاد میشود و تمامی کوشها برای این انجام مییابد که برای نامی ]آذربایجان[ که ذکرش را در بالا داشتیم کلمههای شبیه از زبانهای ترکی پیدا بکنند. بـا استفاده از «فال قهوه» و توضیح ریشهشناسی میخواهند که این عقیده را ثابت کنند که نام آذربایجان، ریشه ترکی دارد!
این مولفان نسبت به تمامی قواعد ریشهشناسی تطبیقی بیاعتنایی نشان میدهند. آنها آگاه نیستند که بدون درنظر گرفتن احاطه تاریخی و وضعیت تاریخی، همچنین تـاریخِ خود کلمهها و تغییراتی که در طول تـاریخ واژهها از دیدگاه قانونهای آواشناسی رخ میدهد، سنجش و مقایسه و برابر نهادن واژهها هیچگونه پایه علمی ندارد. چون که جای هیچ باور علمی نیست که این بـا آن اصطلاح درست همان معنا را داشته باشد که در زبانی دیگر بـا تلفظی شبیه به آن به کار میرود! این مولفان بیخبر از آنند که بـا شباهت ظاهری واژهها به یکدیگر، هیچ چیز را نمیتوان اثبات کرد. شباهت تصادفی کلمهها، نامها و غیره در زبانهای گوناگون، یک چیزی معمولا ناگزیر و از دیدگاه قانون احتمالات ریاضی حتمی است.
براساس قانون نظری احتمالات در زبانهای گوناگون میتوان دهها کلمه شبیه به هم را پیدا کرد. میتوان به ریخت کلمههای زیادی اشاره کرد که نه تنها شبیه هم تلفظ میشوند بلکه در این، یا آن زبان، یک معنا را افاده میکنند ولی هیچ عمومیت در پیدایش خود ندارند. همه کوششهایی که به یگانه پنداشتن واژههای زبانهای گوناگون انجام میگیرد که تصادفا شباهت ظاهری دارند، کاملا اشتباه است. همان طور که ذکر گردید کلمههایی که همانند یکدیگر طنینانداز میشوند، ممکن است از دیدگاه نژادشناسی زبان یکی نباشند. 17 میتوان بـا تمامی مسئولیت اظهار نمود که مولفانی که ریشه مـردم آذربایجان را ترکی میدانند، تحمل هیچگونه انتقاد را ندارند. چون که این عقیده، اساس علمی ندارد! و بـا هیچ اصل علمی نمیتوان گفتههای آنها را تصدیق کرد و ممکن نیست که گفتههایی را که هیچ پایه و اساس قانونمند ندارند، در ردیف کار علمی و تحقیقی جای داد. آنهایی که این را درنظر میگیرند و میکوشند، از اصولی واهی در علم استفاده نمایند، هنوز از سده گذشته مورد مسخره و خنده قرار دارند.
هر چند که دلیلهای مولفانی که کوشش میکنند تـا ریشه نام آذربایجان را ترکی بدانند هیچگونه پایه ندارد و لازم نیست که از نقطهنظر زبان شناسی و تـاریخشناسی این گفتههای بیاساس را ردکرد ولی متاسفانه این به اصطلاح «ایده» در کتابهای ادبیات جدی و علمی ـ مردمی و حتی علمی نیز جا باز کرده است و همین، مرا وا میدارد کوشش نمایم تـا نقطهنظری علمی را درباره پیدایش مفهوم آذربایجان که در پایان سده چهارم و آغاز سده سوم پیش از میلاد پیدا شد، به طوری که حتی در دوران باستان آغاز مصر میانه انعکاس پیدا کرد، باز نمایم!
نه تنها مفهوم بلکه زبان آتورپاتکان نیز ایرانی بود. زبان دین زرتشت ایرانی بود و تقریبا تمامی اصطلاحات اجتماعی، اقتصاد، سیاسی و فرهنگی همه ایرانی بودند و در این باره وضعیت دوران ساسانیان شهادت میدهد.
قوم آتورپاتکان که در دوران باستان موجودیت پیدا کرد، این جمعیت کنونی آذربایجان جنوبی نیستند که بـا لهجههای زبانی مادیان میانه سخن میگویند. چنان که یاد کردیم، یک قوم جدید بود که در نتیجه تجانس طایفههای محلی منطقه پیدا گردیده است.
از این گونه مثالها در تـاریخ بسیار است. مثلا میتوان به جریان روس شدن طایفههای فین ـ اوگاریها اشاره کرد. از جمله وسیها، موارمیها، مری و غیره... هیچ یک از محققین واقعیت بین نمیتوانند گواهی بدهند که مـردم شمال و شرقی استانهای روسیه غیر از طوایف فیناوگاری هستند که در هزار سال پیش زبان خود را به سلاونی، زبان روسی تغییر دادهاند. این طایفهها چنان که ما خوب آگاه هستیم در زمانی به روسها تبدیل یافتند که آنها به منطقه «پاوالهژه» و نزدیکیهای «لاواگا» و «پلازر» سلاوتی آمونو18 رفتند.
ترک آناتولی که آن هم تـا اندازهای از دید مـردمشنای، نسل قدیم جمعیت آسیای کوچک است، ولی آنجا را نیز نمیتوان هنوز آسیای کوچک نامید، زیرا که بـا تغییر زبان به زبان ترکی نماینده قومی جدید میباشد که در قرنهای 16، 15 در نتیجه تجانس و آمیزش طایفههای ترک زبان بـا مـردم بومی پیدا شده است.
مصر عربی نیز از نظر مـردمشناسی همان قبط قدیم است. اما مصری معاصر نه تنها مصری قدیم نیست، زبانش به زبان عربی تغییر پیدا کرده است. مصریان از دیدگاه قومشناسی، اعراب جدید هستند که بـا عربهای دیگر منطقه آمیخته، و اشتراک زبانی، فرهنگی، روانی یگانه بـا آن یافتهاند. 19
این همه را میتوان درباره انگلیسیها، فرانسویان، اسپانیان، رومانیاییها، قزاقان، ازبکان، ترکمانان و مردمان بسیار دیگر نیز گفت. این گفتهها معنی آن را ندارند که ما از جدول نامنویسی گذشتگان مـردم آذربایجان، گروههای هوریتی، گوتی، لولوبی، مانایی و طایفههای دیگر را که در منطقه آذربایجان جنوبی و اطراف آن زندگی میکردند، خط زده باشیم. هیچگاه! تیرهها و مردمانی که یاد کردیم، آنها گذشتگان ما، در دوره پیش از تـاریخ ما میباشند و ما از آنها هیچگاه دست نخواهیم کشید.
تمام طایفهها و تیرهها، که در سرزمین کشور ما زندگی میکردند نقشی بزرگ را در روندهای قومی بازی کردهاند. همه آنها در زمانهای گوناگون در تشکیل قومی، پیدایش قومی عمومی در آخر سدههای پیش از میلاد اشتراک داشتهاند، اما نقش حل کننده همه آنها را در یکدیگر مادها داشتند.
نقل از: آران ـ گاهنامه تحقیقی ـ مطالعاتی موسسه فرهنگی آران ـ شماره دوم ـ پاییز 82
نشانی: تبریز ـخیابان عباسی ـ شماره 2 صندوق پستی: 5457 ـ 51575
تلفن: 6561163 (0411)
نمابر: 6561162 (0411)
پینوشتها:
1ـ پریخانیان، ا.گ نوشتههای آرامی از زنگزور، 1965، 4 NQX
در تحقیقات لنتس.و. نیز بـا همین نام آمده است. (ص 262، ii,iv.z). هنینگ.و.ب (ص 195، 1961، 2، Asiya Mayor,x) و دیگران.
2ـ بنگرید: قاسم آو.س.یو. آذربایجان جنوبی در قرنهای lll,vll باکو، 1983، ص 44.
3ـ همان
4ـ همان
5- در این میان یاقوت میگوید که زبان آذری برای همگان قابل فهم است. مگر برای دارندگان آن زبان. بنگرید: میلر ب.و. راجع به مساله زبان و جمعیت آذربایجان تـا زمان ترک زبان شدن این منطقه، یادداشتهای دانشمندان انستیتو خلقهای شرقی M.1.CCCP، 1930، ص 203.
* ابن مقفع یا روزبه پارسی ایرانی است که به زبان عربی کتاب نوشته است. (ف).
6- آرنسکی ای.م، مقدکه زبانشناسی ایرانی. ص 138، 1960، M: نیز بنگرید: قاسم اوس.یو. اثر یاد شده. ص 45.
7- Henning
W.B. Mittrliranisch. Handbush der Orientalistik. l.lv. Iranistik,l. Linguistik.
8- ابوریحان بیرونی، آثار برگزیده، 17، تاشکند، 1974، ص 46، نیز بنگرید: قاسم آو.س.و اثر یاد شده، ص 203.
9- بنگرید میلر: ب.و اثر یاد شده، ص 203
10- همان، ص 217 به بعد.
11- بنگرید: میلر.ب.و. زبان تالشی، ص 53، 1953، مسکو
12- بنگرید: دیاکونف، ای.م، تـاریخ مادها. ص 92، میلر.ب.و «راجع به مساله زبان... قاسم آو.س.و اثر یاد شده، ص 46.
13- بنگرید Schwarz.p نگر... اثر یاد شده، ص 1086 و دیگر.
14- Henning W.b. the ancient tanguage of
15- اثر یاد شده، ص 16Horzfold E,
16-میلر.وب زبان تالشی، ص 53، دیاکونف ای.م تـاریخ مادها، ص 382، 920381.
17- نگر: زبانشناسی عمومی، اصول تحقیقات زبانشناسی، ص 40، 1971، مسکو
18- گارویناوا، ای، ی، تـاریخ قوم بین رودخانههای ولگا و اک 1961.
19- لوتسکی، پ.و : اعراب ص 289.
در فرهنگ و سنن هر قوم و ملتی، روزهایی وجود دارد که ریشه تاریخی وفرهنگی داشته و جلوه ای از باورهایی است که حتی تا مقدسات دینی و مذهبی آنها پیش رفته و هویت فرهنگی و تاریخی آن جامعه را به نمایش گذاشته است. یکی از این روزها آغاز سال نو خورشیدی است که از شایعترین آیین های جهانی به شمار می رود و کمتر تمدنی را خواهیم یافت که از آن تهی باشد، هر قومی بر اساس تاریخ و فرهنگ و مذهب خود آغاز سال نو را در قالب برپایی مراسم و جشن های ملی ومذهبی پاس می دارد. عیدنوروز و جشن های سال نو، در نزد ما ایرانیان با برخورداری از یک فرهنگ و تاریخ اصیل و طولانی و همچنین همزمانی آن با حیات هستی و جان گرفتن مجدد زمین ، این امتیاز خاص را به آن بخشیده که از اعیاد سال نوی اقوام و ملل دیگر متمایز باشد و آیین باستانی آن فراتر از تجدید خاطره ی یک تمدن بلکه حلقه پیوند گذشته ، حال و آینده است به این سبب است که پس از ظهور اسلام در این سرزمین فضیلت بیشتر می یابد و در بزرگداشت آیین و مراسم آن تاکید ورزیده می شود. گفته شده است آفرینش و هبوط آدم به زمین و همچنین بعثت پیامبر اکرم ( ص ) و امامت حضرت علی ( ع ) نیز در این روز آغاز گشت و ایرانیان باستان نیز عقیده داشتند که با آغاز مجدد حیات طبیعت روح رفتگان باز گشته و چند روزی را در سرای دنیوی با بستگانشان می گذرانند. مجموعه این عوامل باعث گردید که علی رغم گذر سالیان بسیار و سیر پر فراز و نشیب تاریخ، نوروز نه تنها در ایران بلکه هر آنجایی که فرهنگ و تمدن کهن ایران اثری دارد همچنان پایدار واستوار بماند .
برگ برگ صفحات تاریخ ایران گواهی می دهد که نوروز باستانی همواره کهن ترین سنت و عزیزترین روز سال نزد ایرانیان بوده است. نوروز برجای مانده از روزگاری است که جز با کمک خیال و جز به مدد افسانه و اسطوره راهی به آن دیار نیست. در گردونه ی سالانه ی تکرار ، نوروز یک تنوع روحی و یک انبساط روانی است که قوم ایرانی دوام خویش را در فراز و نشیب تاریخ مدیون این سنت دیرینه و خردمندانه است. با طلوع اسلام در این سرزمین نوروز زیباتر شد و بزرگترین حادثه تاریخ اسلام به خصوص تشیع یعنی اعلام ولایت علی ( ع ) در روز غدیر خم از سوی پیامبر اکرم ( ص ) در نخستین روز بهار مصادف با نوروز باستانی بوده است. تشیع از همان ابتدا که با فرهنگ ایرانیان عجین شد نه تنها به نوروز بی مهری نکرد بلکه آن را مورد تقدیر قرار داد چرا که هر جزئی از آیین نوروز نمادی از ستایش زیبایی و اخلاق انسانی و مهر و دوستی است.
نوروز در ایران اگر چه یک سنت ملی و برآمده از روزگاران بسیار دور است در عین حال با حال و هوایی معنوی و روحانی عجین شده است.
یکی از جشن های بزرگ مردم آذربایجان نوروز است به طوریکه این جشن سال ها پیش از میلاد در آذربایجان برگزار می شده است ؛ مردم برخی احساسات بشر دوستانه و جهان بینی خود را با این جشنواره مربوط می دانند زیرا در اوستا کتاب مقدس زرتشتیان نوروز به منزله جشن ستایش مقدسات محسوب شده، گفته می شود که نوروز عید فراوانی کشت و سرآغاز تندرستی و برکت و وفور است. در جمهوری آذربایجان در خصوص پیدایش جشن نوروز اسطوره ها و افسانه های گوناگونی نقل شده است . از این افسانه ها یکی را برای مثال نقل می کنیم:" در روایتی در خصوص نوروز آمده است، سیاوش پسر کیکاووس به کشور افراسیاب سفر می کند افراسیاب از وی به نحو قابل توجهی پذیرایی می کند و حتی دخترش را به عقد وی در می آورد و سیاوش به یاد سفرش از دیار افراسیاب دیوار بخارا را بنا می کند. ولی دشمنان که از این امر ناخرسند بوده اند میان سیاوش و افراسیاب را بر هم زده به طوری که افراسیاب تصمیم به قتل سیاوش می گیرد و پس از هلاکت سیاوش دستور می دهد جناره اش را روی کنگره های دیوار بخارا قرار دهند. آتش پرستان جسد وی را برداشته و در قدمگاه دروازه شرقی دفن می کنند و مرثیه های بسیاری در وصف سیاوش و مرگش می سرایند، و این مرثیه ها بین مردم گسترش یافت و آتش پرستان در همین سیاوش مرثیه ها روز دفن سیاوش را نوروز نامیدند. " مردم جمهوری آذربایجان به واسطه اعتقادات شدید به آیین و مراسم نوروز برای با شکوه تر انجام شدن جشن نوروز برای این مراسم تدارک ویژه ای می بینند از قبیل سرودن ترانه ها پیش از نوروز، تدارک بساط شادی این ایام ، تهیه لوازم و مواد مورد نیاز سفره نوروز، طرح چیستان های نوروزی ، ستایش ها و نفرین ، پند و امثال و اعتقادات نوروزی .
درمیان مردم آذربایجان رسم بر این است پیش از رسیدن نوروز پوشاک نو خریده ،به خانه و حیاط سر و سامان داده ، فرش و پلاس نو بافته و به استقبال نوروز می روند، در عید نوروز آداب ورسومی درباره فال نیک رواج دارد به طوری که در شب چهارشنبه سوری دختران نو رسیده در دل فالی گرفته و و مخفیانه پشت درنیمه باز به انتظار ایستاده و اگر در این هنگام حرف خوب وموافقی بشنوند اشاره ایی به برآورده شدن آرزویشان ، و اگر حرف نامناسبی بشنوند اشاره از عملی نشده نیتشان است . بنا براین سنت و آیین به هنگام عید نوروز مردم از بد گویی و حرف نامناسب دوری می جویند. از دیگر مراسم خاطره انگیز نوروزی می توان به ارسال خوان سمنو، انداختن کلاه پوستین به درها، آویزان کردن کیسه و توبره از سوراخ بام در شب عید و درخواست تحفه عید در آذربایجان اشاره کرد.
مردم قزاقستان نوروز را اعتدال بهاری دانسته ، بر این باورند که در این روز ستاره های آسمانی به نقطه ابتدایی می رسند و همه جا وهمه چیز تازه می شود و زمین را شادمانی فرمی گیرد. همچنین قزاق ها معتقدند که نوروز آغاز سال است و در میان آنان عبارات زیبایی درباره ی نوروز وجود دارد : نوروز روزی است که یک سال منتظرش بوده اند ، نوروز روزی است که خیر بر زمین فرود آمده و بالاخره نوروز روزی است که سنگ نیلگون سمرقند آب می شود ، در شب سال تحویل صاحبخانه دو عدد شمع در بالای خانه اش روشن می کند ، خانه را خانه تکانی کرده و چون مردم قزاق عقیده بر این دارند که تمیز بودن خانه در آغاز سال نو باعث می شود افراد آن خانه دچار بیماری و بدبختی نشوند آنان بر این مساله ایمان داشته ، آن را هر ساله رعایت می کنند. در شب نوروز دختران روستایی قزاق با آخرین گوشت باقیمانده از گوشت اسب که "سوقیم" نام دارد غذایی به نام "اویقی آشار" می پزند و از جوان هایی که دوستشان دارند پذیرایی می کنند . آنان نیز در قبال آن به دختران آینه و شانه و عطر هدیه می کنند که این هدایا را " سلت اتکیتر" می نامند که به معنای علاقه آور است. در عید نوروز ساعت سه صبح جوانان یک اسب سرکش را زین کرده و به همراه عروسکی که به گردن آویز زنگوله ای دارد رها نموده تا از این طریق مردم را بیدار نمایند. عروسک در حقیقت نمادی از سال نو است که آمدن خود را سوار بر اسب به همه اعلام می کند.نوروز برای قزاق ها بسیار مقدس بوده و اگر در این روز باران یا برف ببارد آن را به فال نیک گرفته و معتقدند سال خوبی پیش رو خواهند داشت. در عید نوروز مردم لباس نو و سفید به تن می کنند که نشانه شادمانی است. دید و بازدید اقوام دراین ایام با زدن به شانه های یکدیگر از آیین و رسوم مردم قزاق در این ایام است ، قزاقها در نوروزغذایی به نام نوروز گوژه (گوژه = آش ) طبخ می کنند که تهیه آن به معنای وداع با زمستان و غذاهای زمستانی است این غذا از هفت نوع ماده غذایی تهیه می شود . مسابقات معروفی نیز در ایام نوروز در قزاقستان برگزار می شود که از مهمترین آنان می توان به " قول توزاق" اشاره نمود که بین گروههای مرد و زن برگزار می شود. اگر برنده زن ها باشند قزاق ها معتقدند آن سال خوب و پربرکتی است اگر مردها پیروز شوند آن سال نامساعد خواهد بود. از دیگر مسابقات می توان به "کوکپار" (برداشتن بز از مکانی مشخص توسط سواران) ، "آودار یسپاق" ، "قیزقوو" و "آلتی باقان" اشاره نمود، در عصر نوروز نیز مسابقه "آیتیس" که نوعی مشاعره است، آغاز می شود .
عید نوروز برای مردم تاجیکستان بخصوص بدخشانیان تاجیکستان عید ملی و اجداد است و از آن به عنوان رمز دوستی و زنده شدن کل موجودات یاد می کنند و به " خیدیر ایام"یا عید بزرگ معروف است. مردم تاجیکستان بخصوص بدخشانیان تاجیک در ایام عید نوروز خانه را پاک کرده و به اصطلاح خانه تکانی می کنند، همچنین ظروف خانه را کاملا" شسته و تمیز می کنند تا گردی از سال کهنه باقی نماند . برابر با رسمی دیرینه ، قبل از شروع عید نوروز بانوی خانه هنگامی که خورشید به اندازه یک سر نیزه بالا آمده دو جاروی سرخ رنگ را که در فصل پاییز از کوه جمع آوری کرده و تا جشن نوروز نگاه داشته اند در جلوی خانه می گذارند، رنگ سرخ برای این مردم رمز نیکی ، پیروزی و برکت است. پس از طلوع کامل خورشید هر خانواده ای سعی دارد هر چه زودتر وسایل خانه را بیرون آورده و یک پارچه قرمز بالای سردر خانه بیاویزد و با باز کردن در و پنجره به نوعی هوای نوروزی و بهاری را که معتقدند حامل برکت وشادی است وارد خانه نماید. در این سرزمین پختن شیرینی مخصوص و غذاهای متنوع جز رسوم این ایام است، همچنین برگزاری مسابقاتی از قبیل تاب بازی، تخم مرغ بازی، کبک جنگی، خروس جنگی، بزکشی، کشتی محلی نیز در این ایام به شادی آن می افزاید در ایام نوروز غذای معروفی به نام " باج " با کله و پاچه گوسفند و گندم پخته و دیگران را مهمان می کنند.
در کشور ترکمنستان طبق رسم قدیم و جدید دوبار در سال جشن نو گرفته می شود. یکی از این جشن ها با استناد به تقویم میلادی که به تایید سازمان ملل رسیده به عنوان جشن بین المللی ( سال نو ) شناخته می شود و دیگری برگزاری عید نوروز به نشانه ی احیای دوباره ی آداب و رسوم دیرینه مردم ترکمنستان است. مردم ترکمنستان عقیده دارند زمانی که جمشید با عنوان چهارمین پادشاه پیشدادیان بر تخت سلطنت نشست آن روز را نوروز نامیدند. مردم ترکمنستان دراین ایام با پختن غذاهای معروف نوروزی مانند : نوروز کجه، نوروز بامه، سمنی ( سمنو) و اجرای بازی های مختلف توسط جوانان ترکمن حال وهوای دیگری به این جشن و شادی می دهند. در ایام نوروز مسابقات مختلفی در ترکمنستان برگزار می شود که می توان به مسابقات اسب دوانی، کشتی، پرش برای گرفتن دستمال از بلندی، خروس جنگی، شاخ زنی میش ها، شطرنج بازی، مهره بازی و تاب بازی اشاره نمود. دید و بازدید در ایام نوروز در میان مردم ترکمن از جایگاه خاصی برخوردار می باشد. نوروز در قرقیزستان عید نوروز در قرقیزستان تنها یک روز آن هم در روز اول یا دوم فروردین ماه است که به 29 روز یا 30 روز بودن اسفند بستگی دارد. اگر اسفند 29 روز باشد اول فروردین و اگر 30 روز باشد در روز دوم فروردین برگزار می شود. تا قبل از فروپاشی شوروی سابق این مراسم به دست فراموشی سپرده شده بود ولی پس از فروپاشی دوباره حیات یافت و هر ساله با شکوه تر از سال قبل برگزار می شود. مراسم جشن نوروز در میادین بزرگ شهرها توسط دولت و در روستاها توسط بزرگان و ریش سفیدان در بیابان های اطراف برگزارمی شود. در قرقیزستان در این روز پختن غذاهای معروف قرقیزی مثل " بش بارماق " ، "مانته برسک " و "کاتما" مرسوم است که به صورت رایگان بین حاضران در جشن توزیع می شود. در قرقیزستان در این روز علاوه بر برگزاری جشن ، مسابقاتی مانند سوارکاری نیز مرسوم است که به نحو چشمگیری دنبال شده، جوایز ارزنده ای به نفرات برتر اعطا می شود.
در پاکستان نوروز را "عالم افروز" به معنای روز تازه رسیده که با ورود خود جهان را روشن و درخشان می کند می نامند. در میان مردم این سرزمین تقویم و روز شمار و یا سالنمای نوروز از اهمیت خاصی برخوردار است از این رو گروه ها و دسته های مختلف دینی و اجتماعی در صفحات اول تقویم های خود به تفسیر و توضیح نوروز و ارزش و اهمیت آن می پردازند و این تقویم را در پاکستان " جنتری " می نامند.
از آداب و رسوم عید نوروز در میان مردم پاکستان می توان به خانه تکانی و یا به عبارتی پاکیزه کردن خانه و کاشانه ، پوشیدن لباس و تهیه انواع شیرینی مانند " لدو " گلاب حامن، رس ملائی ، کیک ، برفی ، شکرپاره، کریم رول، سوهن حلوا، و همچنین پختن غذاهای معروف این ایام و عیدی دادن و گرفتن و دید و بازدید اقوام اشاره نمود.در ایام نوروز مردم پاکستان از گفتار نا مناسب پرهیز نموده و با محبت ، احترام و اخلاص یکدیگر را نام می برند. همچنین سرودن اشعار نوروزی به زبان های اردو، دری و عربی در این ایام مرسوم است که بیشتر در قالب قصیده و غزل بیان می شود. پاکستانی ها بر این باورند که هدف نوروز، امیدواری ،درامنیت ، صلح و آشتی نگهداشتن جهان اسلام و عالم انسانیت است تا آنجا که آزادی و آزادگی، خوشبختی و کامیابی، محبت و دوستی و برادری و برابری همچون بوی خوش گلهای بهاری در دل و جان مردمان جایگزین می گردد. نوروز در افغانستان نوروز در افغانستان یا به عبارتی در بلخ و مرکز آن مزار شریف هنوز به همان فر و شکوه پیشین برگزار می شود. در روزهای اول سال دشت های بلخ ودیوار و پشت بام های گلی آن پر از گل سرخ می شود گویی بلخ سبدی از گل سرخ است یا به عبارتی مانند اجاق بزرگی که در آن لاله می سوزد این گل فقط در بلخ به وفور و کثرت می روید و از این رو جشن نوروز و جشن گل سرخ هر دو به یک معنی به کار می رود.
در صبح اولین روز عید نوروز علم "مبارک علی ( ع )" با مراسم خاص و با شکوهی برافراشته می شودکه به معنای آغاز رسمی جشن نوروز نیز می باشد و تا چهل شبانه روز ادامه می یابد و در این مدت حاجتمندان و بیماران برای شفا در پای این علم مقدس به چله می نشینند. گفته شده بسیاری از بیماران لاعلاج در زیر همین علم شفا یافته اند. مردم این سرزمین بر این باورند که اگربه هنگام بر افراشتن ،علم به آرامی و بدون لرزش و توقف از زمین بلند شود سالی که در پیش است نیکو و میمون خواهد بود. از آیین و رسم نوروزی در سرزمین بلخ می توان به شستشوی فرش های خانه و زدودن گرد و غبار پیش از آمدن نوروز و انجام مسابقات مختلف از قبیل بزکشی، شتر جنگی، شتر سواری، قوچ جنگی و کشتی خاص این منطقه اشاره نمود. نوروز در ترکیه در این روز حکیم باشی معجون مخصوصی که ( نوروزیه ) نامیده می شد و مخلوطی از چهل نوع ماده مخصوص بود ، جهت پادشاهان و درباریان تهیه می نمود که که شفابخش بسیاری از بیماری ها و دردها بوده و باعث افزایش قدرت بدنی می شده است. مردم این سرزمین نوروز را آغاز بهار طبیعت و شروع تجدید حیات و طراوت در جهان و برخی روز مقدس در مقابل شب قدر و شب برائت و برخی عامل اتحاد و همبستگی و حتی آن را سالروز تولد حضرت علی ( ع ) و تعیین ایشان به خلافت و سالروز ازدواج ایشان با حضرت فاطمه ( س ) دانسته اند . قابل ذکر است نوروز تا نخستین سال های اعلام جمهوری در میان ترکان پایدار ماند و سپس رفته رفته اهمیت پیشین خود را از دست داد و فقط در پاره ای از مناطق شمال رسم وآیین نوروز موجودیت خود را حفظ کرده است .
|
|
|
|
پیشینه تبریز |
|
تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی است . در 46درجه و 25 دقیقه طول شرقی و 38درجه و دو دقیقه عرض شمالی از نصف النهار گرینویچ واقع شده است. ارتفاع آن از سطح دریا 1340 متر می باشد. با وسعتی حدود 11800 کیلومتر در قلمرو میانی خطه آذربایجان و در قسمت شرقی شمال دریاچه ارومیه و 619 کیلو متری غرب تهران قرار دارد . در150 کیلو متری جنوب جلفا ، مرز ایران و جمهوری آذربایجان قرار گرفته است. جمعیت تبریز بیش از یک و نیم میلیون نفر می باشد. تبریز از سمت جنوب به رشته کوه منفرد همیشه پر برف سهند و از شمال شرقی به کوه سرخ فام عون علی (عینالی) محدود می شود. رودخانه آجی چای (تلخه رود) از قسمت شمال و شمال غرب تبریز می گذرد و بعد از طی مسافتی قابل توجه در دشت تبریز به دریاچه ارومیه می ریزد و مهرانرود از میانه تبریز می گذرد که اکثرا در فصول مختلف سال بی آب است. تبریز زمانی دارای باغات و مزارع فرح انگیز و پر آوازه ای بود به همراه قنات ها و چشمه های متعدد که امروز تمامی آن همه باغات و مزارع از میان رفته یا درحکم از میان رفتن است و گستره شهر پیرامون خود را به مناطق مسکونی، تجاری ، اداری ، و صنعتیو خدماتی مبد ل ساخته است. شرح تبریز از گذشته ها ی دور تا به امروز هرگز د ر قاموس سطر ها و نوشته ها نگنجیده است. پیشینه تبریز همواره درهاله ای از ابهام مستور بوده و امروز نیز حکایتگر غرایب است . تاریخ تبریز در پیش ا زظهور اسلام اسیر ظن ها وگمان ها و گاهی اغراض هاست و بعد از ظهور اسلام سیمای پرشکوهش نظر جهانیان را معطوف می سازد و در گستره وسیع حکومت اسلامی به " قبه السلام " مشهور می شود . سپس در شاه راه ابریشم ، شرق را با غرب پیوند می دهد و رونق اقتصادیش به بنیان بازارها و کاروانسرا هایی می انجامد که عظیم ترین مکان مسقف پهنه گیتی می گردد واز این رو – رشک انگیز – دارای شکوهمند ترین ابنیه اعصار و مترقی ترین دانشگاه آنزمان ها – ربع رشیدی – می شود. بنیاد شهر تبریز و وجه تسمیه نامش افسانه ای را می ماند ، گاهی بوی اغراض می دهدو برخی موارد نیز از ظن ها و گمان ها نشات می گیرد. زنده یاد عبدالعلی کارنگ درآثار باستانی آذربایجان (آثار و ابنیه تاریخی شهرستان تبریز) در باب وجه تسمیه تبریز می نویسد: کلمه تبریز را جغرافی نویسان عرب چون سمعانی ویاقوت حموی به " کسرتاء " و جغرافی نویسان ایرانی وترک چون حمدالله مستوفی و کاتب چلپی به " فتح تاء " و مورخان رومی و روسی چون فاوست ، آسولیک، ورطان و خانیکف به" فتح تاء " ، قلب " باء" ، به " واو" یعنی به صورت "تورز"Tavrez و " تورژTaverz " ، " تورشTavres" و " دورژ Davrez " ذکر کرده اند. درباره بنا و وجه تسمیه شهر تبریز حمدالله مستوفی و یاقوت حموی می نویسند : بنای تبریز از زبیده زن هارون الرسید است . وی به بیماری تب نوبه مبتلا بوده، روزی چند در آن حوالی اقامت کرده ، در اثر هوای لطیف و دل انگیز آنجا بیماری زبیده زایل شده، فرموده شهری در آن محل بنا کنند و نام آن را " تب ریز " بگذارند اولیا چلبی کلمه " تبریز را به معنی ستمه دوکوجو" (ریزنده تف و تاب) و این نام را باآتشفشانی دیرین کوه سهند مربوط دانسته است. زنده یاد کارنگ درادامه می افزید: مورخان ا رمنی هم اسم تبریز را " تورژ یا دورژ" محرف عبارت " د، ای ، ورژ " به معنی انتقام گاه دانسته و نوشته اند : بانی تبریز خسرو ارشاکی (233-217م) حکمران ارمنستان است که آن شهر را به یاد گرفتن انتقام " ارتبانوس" یا " اردوان" آخرین پادشاه پارتی ا زاردشیربابکان بنیاد نهاده ونام آن راDa-i-vrez) ) گذاشته است. مولف آثار باستانی آذربایجان با افسانه شمردن موارد ذکر شده می نویسد : قدیمی ترین ذکر نام تبریز را درکتیبه سارگن دوم پادشاه آشور خواهیم یافت. شرقشناس شهر فقید ولادیمیر مینورسکی می نویسد : " سارگن دوم د رسال 714 قبل از میلاد به قصد تصرف ممالک اورارتو سفری به شمال غربی ایران کرد. از ناحیه سلیمانیه کنونی (واقع د رکردستان عراق) داخل کردستان مکری شد، از پارسوا parsua (پسه کنونی ) و ساحل جنوبی دریاچه ارومیه گذشت ، از سوی شرقی دریاچه به راه خود ادامه داد و پس ازپشت سر گذاشتن " اوشکایا" (اسکوی کنونی) قلعه "تارومی" یا "تاروئی " و "ترماکیس" را گشود . بعید نیست یکی از این دو کلمه نام قدیمی تبریز کنونی باشد. چنانچه درابتدا اشاره شد پیشینه تبریز همواره در هاله ای از ابهام مستتر بوده است و بنیاد و وجه تسمیه نامش گاهی افسانه ای ، گاهی مغرضانه و گاهی نشات گرفته ازظن ها . گمان ها می گردد. این که تبریز قبل از اسلام مکانی آباد ویا غیر آباد بوده است هنوز سند محکمه پسندی در میان نیست حتی در اوایل ظهور اسلام نیز در حمله اعراب به آذربایجان نامی ا زتبریز دیده نمی شود، تنها اشاره دقیق و مستند مربوط به زمان سلسله روادیان است که در زمان خلافت متوکل عباسی ، رواد ازدی و فرزندانش تبریز رو به آبادی نهاد و دور شهر رابارو کشیدند .از آن زمان به بعد تبریز با سپری ساختن وقایع تلخ و شیرین اوازه ای جهانی یافت . اوصافی که درطول تاریخ از تبریز شده است به اجمال چنین است: در قرن چهارم هجری یاقوت حموی تبریز را مشهورترین شهر آذربایجان می خواند. ابو حوقل در367 و ابن مسکوبه در421 و ناصر خسرو در 438 تبریز را بزرگترین و آبادترین شهر آذربایجان می خوانند. در سال 618 لشگر مغول به پشت دروازه های تبریز می رسند ، اما تدابیر شایان تقدیر بزرگان شهر تبریز را از حمله مغولان مصون نگه می دارد و مردم تبریز با بذل مال شهر را ازکشتار و ویرانی رها می سازند. البته این اتفاق سه بار تکرار می شود ودر هر سه بار مردم متمول تبریز همان تدبیر را به کار می بندند تا این که د رسال 638 ه. ق مغول ها به سراسر آذربایجان مسلط می شوند و تبریز را پایتخت خود قرار می دهند که در زمان غازان خان تبریز شکوه ویژه ای می یابد . شنب غازان خان با ابهت تاریخی اش چشم ها را خیره می سازد ، خواجه رشیدالدین فضل الله وزیر اندیشمند ایلخانیان ربع رشیدی را بنیاد می نهد که در زمان خود عظیم ترین مرکز علمی – فرهنگی به شمار می رود و از آن همه مجد و عظمت اینک ویرانه های از برج های ربع رشیدی در میان محله ای باقی مانده است. این شهر در طول تاریخ دوره های طلایی متعددی را سپری ساخته است. دوران پایتختی، دوران ولیعهدنشینی، دوران شکوفای تجاری ، اقتصادی، هنری و... زمانی مکتب تبریز در عرصه هنر تحول شگرفی را موجب می گردد که امروز آثار کم نظیر آن دوره زینت بخش موزه های جهان است. مردان و زنان نامداری ا زاین شهر برخاسته اند. کعبه ملای روم ، میعادگاه عرفا، شعرا، اندیشمندان و بزرگان بوده است .به همین خاطر تبریز یگانه شهری است که صاحب مقبره الشعرا است . مقبره ای که خاقانی ها ، همام ها، قطران ها، و... سرانجام واپسین مقتدر آسمان شعر و ادب شهریار شیرین سخن درآن مکان مقد س آرمیده است . اگر چه از بلایای زمینی وآسمانی درامان نمانده است ، زلزله ها ، سیل ها، بیماریهای واگیر ، جنگ ها و ... همه تبریز را آشفته ، اما باز این شهر همیشه سرافراز به قول آقای یحیی ذکاء ، هر بار از زیر ویرانه ها و خاکستر های شهرپیشین همچون سمندری ، زنده تر و سرافرازنه تر قد برافراشته ، زندگی از سرگرفته و هیچگاه زبون پیشامد ها و بازی های روزگار نگردیده است. میر علی تبریزی واضع خط نستعلیق ، پیر سید احمد تبریزی استاد کمال الدین بهزاد و... از جمله هنرمندانی بودند که تحولی در عرصه دنیای هنر ان روزگار پدید آوردند. در زمان صفویه این اقتدار هنری در تبریز به اوج خود رسیده اما جنگ صفویان با دولت عثمانی آنچه را که بافته شده بود پنبه ساخت و از آن همه مجد و عظمتش جز کشتزارهایی سوخته و کوشک هایی ویران چیزی بر جای نماند و پایتخت به اصفهان منتقل شد و هر چه استاد و هنرمند و اندیشمند بود به اصفهان کوچید و بناهای عظیم اصفهان مه امروز مایه مباهات کشورمان است به دست کوچندگان تبریز و هنرمندان این خطه بنیاد شد و پادشاهان صفوی که پادشاهانی فرهنگ دوست و هنرپرور بودند اصفهان را نگین ایران ساختند و همای سعادت ا زفراز آذربایجان بویژه تبریز پرکشید و بر سر اصفهان سایه افکند. تبریز گذشته ا زآنچه ذکرش رفت، در امور بنیادی نیز هموارهپیشگام بوده است که شاهد آن بوده ایم و هستیم. نقش بنیادی تبریزدرنهضت تنباکو به استناد مدارک موجود حقانیت مبدا نهضت تنباکو ازتبریز را به اثبات می رساند که در پی آن میرزای شیرازی فتوای معروف خود را صادر می کند و شرح واقعه به قلم پژوهشگر ارجمند آقای صمد سرداری نیا تحت عنوان "تبریز درنهضت تنباکو " به انجام رسیده است. قیام عظیم مشروطیت و نقش تبریز در اعطای مشروطه به مردم آن زمان امر مبرهنی است که حکایتگر دلیری مردان پولادین اراده ای چون زنده یادان ستارخان سردار ملی ، باقر خان یالار ملی ، ثقه الاسلام ، شیخ محمد خیابانی، علی مسیو، حسین خان باغبان و...است. بعد از قیام مشروطه و وقایع مختلف ،تبریز پس از سپری ساختن سالهای بحرانی 20الی 25 درسال 1332 در نهضت ملی ساختن نفت یکی از ارکان حرکت های آن زمان در سراسر کشور به شمار می رفت و گواه این ادعا ، صفحه های حاکی شور و حال انقلابی مطبوعات تبریز در آن سال هاست و ملاقات های شادروان سید اسماعیل پیمان با آیت ا.. کاشانی و دکتر مصدق می باشد. درنهضت 15 خرداد سال 1342 نیز بازاریان تبریز با بستن بازار و خطبای تبریز باایراد سخنرانی های مهم و پخش شب نامه ها و حرکت های اصیل انقلابی دین خود را ادا کردند و سرانجام در29 بهمن سال 56 با حرکتی توفنده بنیاد شاهنشاهی 2500 ساله را به لرزه درآوردند و عظمت واقعه به قدری غیر منتظره و خارق العاده بود که رژیم شاهی را دچار سردرگمی ساخت و ساواک با تمامی ادعاهای پر طمطراق خود عاجزانه به تقلا برخاست. آنچه رفت مختصری بود از تبریز و وقایع تاریخی فرهنگی آن . اینک به شرح مختصر یکایک موارد شایان توجه اکتفا می شود . با این امید که این سطور درشناساندن سیمای تبریز برای هر صاحب اشتیاقی سودمند واقع شود. |
| |
زبان مـردم آتورپاتکان، زبان ایرانی بوده است پروفسور اقرار علی اوف «پروفسور اقرار علیاوف» از دانشمندان برجسته تـاریخشناسی و زبانشناسی جمهوری آذربایجان است که مرتبت و منزلت علمی والای وی به سبب تحقیقات گرانسنگ در گستره شوروی سابق و کشورهایی مانند ایـران و ترکیه، بر همگان روشن است. اقرار علیاوف، عضو هیات علمی آکادمی علوم جمهوری آذربایجان در باکوست. کتاب «تـاریخ آتورپاتکان» یکی از تالیفات علمی و مهم «پروفسور اقرار علی اوف» می باشد که در هفت بخش تدوین شده و نکتههای بدیع از تـاریخ آتورپاتکان را باز میگوید. یافتههای علمی وی مورد پسند جاهلان و نژادگرایان در جمهوری آذربایجان واقع نشد و گفته میشود که حتی گروهی از جهال کتب وی را جمعآوری کرده و در آتش سوزاندند! آنچه میخوانید فرازهایی است از کتاب «تاریخ آتورپاتکان» به ترجمه دکتر شادمان یوسف بـا وجود آن که تـا حال نشانهای از زبان مادیان آتورپاتکان دورههای باستان به دست نیامده است (ما تنها یک نوشته به زبان ارمنی در دوران بعد از قدرت هخامنشینان در «سن کله» نزدیک زنجان داریم که شهادت میدهد در آتورپاتکان و کشورهای همسایه، حتی ارمنیان از آن استفاده میکردهاند. اما علاوه بر این، ما میتوانیم بـا تکیه بر پایههای استوار، تصدیق کنیم که آنچه که زبان مادیان میانه آتورپاتکان به شمار میرود،1 بیشک زبان ایرانیست که به طور وسیع، گسترده بود. در این باره نه تنها به گونهای نسبتا خوب فرهنگ نامگذاری آذربایجان در آغاز عصر میانه، که آن را میتوان متعلق به دورههای باستانی نیز دانست، گواهی میدهد، همچنین اسناد دیگر نیز وجود دارد. مولفان عرب در برابر دیگر زبانها ولهجهها که در عصر میانه در آذربایجان غربی معمول بودند، زبانهای آذری (azari)، پهلوی مقدسی زبان آذری را همچون زبانی مخصوص فارسی معین کرده مینویسد: زبان دشواری است و برخی واژههای آن شبیه زبان خراسانی است.4 برای مقدسی و همچنین بیشتر مولفان قرنهای نهم و دهم معین کردن لغت فرس (یعنی زبان فارسی) معنای اتلاق به گروه زبانهای ایرانی را داشت. اینکه آذری زبان فارسی بوده است، از گفتههای خرد مولفان عرب برمیآید که نوشتهاند: این زبان خوبی نیست برای فهمیدن دشوار است (از نقطهنظر داننده فارسی) و غیره.5 در عین حال استفاده کردن از نام فارسی برای آذری از سوی مقدسی و مولفان دیگری عرب از جمله ابنمقفع* همچنان که اصطلاح (فهلوی) را برای معین نمودن زبان اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان.6 و اصطلاح فهلویات را برای شعرهایی که به لهجههای محلی نوشته شده پیش از همه نشان زبان ماد را معین میکردند.7 آنچه که ما درباره زبان آذری میدانیم که شاید آن را میباید زبان آذربایجانیان نامید (به این تعبیر لغت آذربایجان در نوشتههای بیرونی برمیخوریم.)8 ، میتوان خلاصههای زیرین را برآورد: 1ـ در دوران مولفان عرب، در آذربایجان بـا زبان آذری صحبت میکردند. 2ـ که آن بدون شک زبانی ایرانی بوده است، چون که مولفان عرب آن را برابر دری و پهلوی گاهگاه به نام فارسی یاد میکنند و آن را جدا از زبانهای دیگر قفقاز به شمار میآورند. 3ـ که آذری زبان فارسی امروزی نیست.9 تحقیقهایی که مولفان معروف در زبان آذری کردهاند، حاکی از آن است که این زبان متعلق به گروه زبانهای شرق و غرب ایـران است و آن به زبان تالشی نزدیک بوده.10 زبان تالشی ویژگیهای اساسی صورتی زبان مادها را در خود نگاه داشته است.11 منابع جدی وجود دارند که نشان میدهند لهجههای نزدیک به زبان آذری و تالشی امروز، در دوره عصر میانه (قرون وسطا) در سرزمین آذربایجانی جنوبی گسترش یافته است.12 جالب است که یادآور شویم که براساس سخنان یاقوت، زبان شهروندان مغان (دشت مغان) به زبانهای گیلان و تبرستان نزدیک بوده است. برخی زبانهای ایرانی آذربایجان جنوبی ] آذربایجان ایـران[ که تـا زمان ما باقی ماندهاند، مانند هرزنی، خلخالی، گرینکانی و دیگران، در خود رابطههای خوبی بـا لهجههای شمال غربی مرکزی ایـران را دارند.14 گروهی از دانشمندان معروف چنین عقیده دارند که لهجههای ایرانی که در سرزمین آذربایجان جنوبی امروز و قرون میانه گسترش داشتهاند باقیمانده زبانهایی هستند که در زمانهای قدیم وجود داشتند و لهجههای امروزی شمال و غرب و مرکزی ایـران نشانگر آنند که در این منطقه زبان یگانهای مشترک بوده است.15 خیلی مهم است که در دوره میانه در آذربایجان به گروهی از لهجههای ایرانی برمیخوریم و نیز لهجههای ایرانی امروزه این منطقه همه متعلق به گروه زبانهای شمال غربی ایـراناند و ویژگیهای نزدیک به هم داشتهاند مانند زبان مادها. 16 از این رو میتوان گفت که زبانهای نامبرده، بازمانده زبان مادی و یا لهجههای مادی میباشند. در اصل، لهجههای ایرانی که در سرزمین آذربایجان به کار گرفته میشد، حاکی از آن است که آنها نه در دوره میانه و نه بعدتر، از جایی دیگر به این جا نیامدهاند بلکه هم اینجا بودهاند. موارد زیادی درباره این لهجههایی که از جانب محققان روسی و عالمان شوروی و دانشمندان خارجی گردآوری و تحقیق شده، همچنین پژوهشهای گروهی از عالمان خارجی (دانشمندان خارج از مرز شوروی سابق/ مترجم) در منطقهای که درباره آن سخن میگوییم، حاکی از آن است که هنوز از زبانهای قدیم، زبانها و لهجههای ایرانی پدیدار هستند. به ویژه باید یادآور شد که زبان و لهجههای گروه شمال غربی بر پایه آگاهیهای زبانشناسان از کهنترین زمان تـا امروز از زبانهای گروه فارسی برخاستهاند. در این جا میباید چند سخن راجع به مفهوم آذربایجان بگویم، چون که در دورههای اخیر در ادبیات علمی، و علمی ـ مردمی کوششهای بسیار به خرج میدهند تـا این که این نام را از محیط آتورپاتکان جدا سازند، که این به تباه کردن اندیشه نسلهایی که در سرزمین ما به سر میبرند میپردازد و پیوندهای خونی و معنوی را که ما بـا آتورپاتکان داریم میگسلاند. این گفتار توضیح و تفسیر بسیاری از مسایل تـاریخ کشور ما را ایجاب میکند که این سخنان باید محیط آن گردند که هر مورخ از برای خود احترام قایل شده، وظیفه خود بداند که تنها حقیقت تاریخی را بگوید تـا خاطره تاریخی مـردم ما نگاه داشته بشود! نام آذربایجان تـا زمانی نه چندان دور در ردیف نامهایی قرار میگرفت که هیچگونه اختلاف نظری درباره آن وجود نداشت. اما در ده سال اخیر در جمهوری آذربایجان برای آنکه معنایی تازه به این مفهوم بدهند، کوششهای فراوان به خرج داده میشود. این تجدیدنظر، بارها نه از جانب متخصصان بلکه از سوی کسانی که از دانش به دوراند و تخصصی در این زمینه ندارند، ابراز میشود. این قبیل مردمان به کارهای غیر علمی دست میزنند و چنین گمان میدارند که بـا سخنپردازیهای دور از حقیقت، میتوانند مسایل علمی را حل وفصل کنند! جریان را کاملا ساده کرده و بدون هیچ آگاهی از تحلیل ریشهشناسی و بیآنکه خویش را به دانش زبان شناسی بیارایند بـا تمامی نیرو، کوشش میکنند که وجود ترکان را در سرزمین ما باستانی بنمایانند و در تحلیل خود نام آذربایجان را به کار میگیرند! آنان که در این باره از خود کوشش بسیار به خرج میدهند، متوجه نیستند که مفهوم نام، گرچه اسناد مهمی برای معین کردن تـاریخ قومی خلق است، ولی استناد تنها براساس یک نام بدون نشانههای دیگر امکانپذیر و دور از اصول علمی است. نیز نمیتوان پیدایش زبان خلق را معنی جدید داد. و تعیین کوششهای تاریخی ـ قومی خلقها بـا استفاده از مفهومی که حتی بـا نام هم ردیف هست، غیر علمی سات و خیلی خطرناک است. نمیتوان سادهلوحانه گمان کرد که نامهای همگون، در تـاریخ بـا هم همانند بوده باشند. نامهای به ظاهر شبیه که در طول زمانی زیادی از هم جدا بودهاند، اکثرا به گونهای تصادفی شبیه میشوند. «ا.م دیاکونوف» در حالی که تحلیلی جدی از زبانشناسی ندارد، نام خلقها و کشورها را خودسرانه و با سادهاندیشی از روی شباهت ظاهر، به هم نزدیک شمرده است و این کار ما را به حل مسایل قومی کشور نزدیک نخواهد کرد. بـا اصطلاح اصولی دانشمندانی که پیش از این یاد کرده شدند، در حل مشکلترین مسالههای تاریخی منطقه از آنها استفاده مینمایند، این موضوع زیاده از حد، ساده و ابتدایی است و بیش از حد مجاز، به خود روا دیدن را نشان میدهد. «دلایل» بیبنیاد، ایجاد میشود و تمامی کوشها برای این انجام مییابد که برای نامی ]آذربایجان[ که ذکرش را در بالا داشتیم کلمههای شبیه از زبانهای ترکی پیدا بکنند. بـا استفاده از «فال قهوه» و توضیح ریشهشناسی میخواهند که این عقیده را ثابت کنند که نام آذربایجان، ریشه ترکی دارد! این مولفان نسبت به تمامی قواعد ریشهشناسی تطبیقی بیاعتنایی نشان میدهند. آنها آگاه نیستند که بدون درنظر گرفتن احاطه تاریخی و وضعیت تاریخی، همچنین تـاریخِ خود کلمهها و تغییراتی که در طول تـاریخ واژهها از دیدگاه قانونهای آواشناسی رخ میدهد، سنجش و مقایسه و برابر نهادن واژهها هیچگونه پایه علمی ندارد. چون که جای هیچ باور علمی نیست که این بـا آن اصطلاح درست همان معنا را داشته باشد که در زبانی دیگر بـا تلفظی شبیه به آن به کار میرود! این مولفان بیخبر از آنند که بـا شباهت ظاهری واژهها به یکدیگر، هیچ چیز را نمیتوان اثبات کرد. شباهت تصادفی کلمهها، نامها و غیره در زبانهای گوناگون، یک چیزی معمولا ناگزیر و از دیدگاه قانون احتمالات ریاضی حتمی است. براساس قانون نظری احتمالات در زبانهای گوناگون میتوان دهها کلمه شبیه به هم را پیدا کرد. میتوان به ریخت کلمههای زیادی اشاره کرد که نه تنها شبیه هم تلفظ میشوند بلکه در این، یا آن زبان، یک معنا را افاده میکنند ولی هیچ عمومیت در پیدایش خود ندارند. همه کوششهایی که به یگانه پنداشتن واژههای زبانهای گوناگون انجام میگیرد که تصادفا شباهت ظاهری دارند، کاملا اشتباه است. همان طور که ذکر گردید کلمههایی که همانند یکدیگر طنینانداز میشوند، ممکن است از دیدگاه نژادشناسی زبان یکی نباشند. 17 میتوان بـا تمامی مسئولیت اظهار نمود که مولفانی که ریشه مـردم آذربایجان را ترکی میدانند، تحمل هیچگونه انتقاد را ندارند. چون که این عقیده، اساس علمی ندارد! و بـا هیچ اصل علمی نمیتوان گفتههای آنها را تصدیق کرد و ممکن نیست که گفتههایی را که هیچ پایه و اساس قانونمند ندارند، در ردیف کار علمی و تحقیقی جای داد. آنهایی که این را درنظر میگیرند و میکوشند، از اصولی واهی در علم استفاده نمایند، هنوز از سده گذشته مورد مسخره و خنده قرار دارند. هر چند که دلیلهای مولفانی که کوشش میکنند تـا ریشه نام آذربایجان را ترکی بدانند هیچگونه پایه ندارد و لازم نیست که از نقطهنظر زبان شناسی و تـاریخشناسی این گفتههای بیاساس را ردکرد ولی متاسفانه این به اصطلاح «ایده» در کتابهای ادبیات جدی و علمی ـ مردمی و حتی علمی نیز جا باز کرده است و همین، مرا وا میدارد کوشش نمایم تـا نقطهنظری علمی را درباره پیدایش مفهوم آذربایجان که در پایان سده چهارم و آغاز سده سوم پیش از میلاد پیدا شد، به طوری که حتی در دوران باستان آغاز مصر میانه انعکاس پیدا کرد، باز نمایم! نه تنها مفهوم بلکه زبان آتورپاتکان نیز ایرانی بود. زبان دین زرتشت ایرانی بود و تقریبا تمامی اصطلاحات اجتماعی، اقتصاد، سیاسی و فرهنگی همه ایرانی بودند و در این باره وضعیت دوران ساسانیان شهادت میدهد. قوم آتورپاتکان که در دوران باستان موجودیت پیدا کرد، این جمعیت کنونی آذربایجان جنوبی نیستند که بـا لهجههای زبانی مادیان میانه سخن میگویند. چنان که یاد کردیم، یک قوم جدید بود که در نتیجه تجانس طایفههای محلی منطقه پیدا گردیده است. از این گونه مثالها در تـاریخ بسیار است. مثلا میتوان به جریان روس شدن طایفههای فین ـ اوگاریها اشاره کرد. از جمله وسیها، موارمیها، مری و غیره... هیچ یک از محققین واقعیت بین نمیتوانند گواهی بدهند که مـردم شمال و شرقی استانهای روسیه غیر از طوایف فیناوگاری هستند که در هزار سال پیش زبان خود را به سلاونی، زبان روسی تغییر دادهاند. این طایفهها چنان که ما خوب آگاه هستیم در زمانی به روسها تبدیل یافتند که آنها به منطقه «پاوالهژه» و نزدیکیهای «لاواگا» و «پلازر» سلاوتی آمونو18 رفتند. ترک آناتولی که آن هم تـا اندازهای از دید مـردمشنای، نسل قدیم جمعیت آسیای کوچک است، ولی آنجا را نیز نمیتوان هنوز آسیای کوچک نامید، زیرا که بـا تغییر زبان به زبان ترکی نماینده قومی جدید میباشد که در قرنهای 16، 15 در نتیجه تجانس و آمیزش طایفههای ترک زبان بـا مـردم بومی پیدا شده است. مصر عربی نیز از نظر مـردمشناسی همان قبط قدیم است. اما مصری معاصر نه تنها مصری قدیم نیست، زبانش به زبان عربی تغییر پیدا کرده است. مصریان از دیدگاه قومشناسی، اعراب جدید هستند که بـا عربهای دیگر منطقه آمیخته، و اشتراک زبانی، فرهنگی، روانی یگانه بـا آن یافتهاند. 19 این همه را میتوان درباره انگلیسیها، فرانسویان، اسپانیان، رومانیاییها، قزاقان، ازبکان، ترکمانان و مردمان بسیار دیگر نیز گفت. این گفتهها معنی آن را ندارند که ما از جدول نامنویسی گذشتگان مـردم آذربایجان، گروههای هوریتی، گوتی، لولوبی، مانایی و طایفههای دیگر را که در منطقه آذربایجان جنوبی و اطراف آن زندگی میکردند، خط زده باشیم. هیچگاه! تیرهها و مردمانی که یاد کردیم، آنها گذشتگان ما، در دوره پیش از تـاریخ ما میباشند و ما از آنها هیچگاه دست نخواهیم کشید. تمام طایفهها و تیرهها، که در سرزمین کشور ما زندگی میکردند نقشی بزرگ را در روندهای قومی بازی کردهاند. همه آنها در زمانهای گوناگون در تشکیل قومی، پیدایش قومی عمومی در آخر سدههای پیش از میلاد اشتراک داشتهاند، اما نقش حل کننده همه آنها را در یکدیگر مادها داشتند. نقل از: آران ـ گاهنامه تحقیقی ـ مطالعاتی موسسه فرهنگی آران ـ شماره دوم ـ پاییز 82 نشانی: تبریز ـخیابان عباسی ـ شماره 2 صندوق پستی: 5457 ـ 51575 تلفن: 6561163 (0411) نمابر: 6561162 (0411) پینوشتها: 1ـ پریخانیان، ا.گ نوشتههای آرامی از زنگزور، 1965، 4 NQX در تحقیقات لنتس.و. نیز بـا همین نام آمده است. (ص 262، ii,iv.z). هنینگ.و.ب (ص 195، 1961، 2، Asiya Mayor,x) و دیگران. 2ـ بنگرید: قاسم آو.س.یو. آذربایجان جنوبی در قرنهای lll,vll باکو، 1983، ص 44. 3ـ همان 4ـ همان 5- در این میان یاقوت میگوید که زبان آذری برای همگان قابل فهم است. مگر برای دارندگان آن زبان. بنگرید: میلر ب.و. راجع به مساله زبان و جمعیت آذربایجان تـا زمان ترک زبان شدن این منطقه، یادداشتهای دانشمندان انستیتو خلقهای شرقی M.1.CCCP، 1930، ص 203. * ابن مقفع یا روزبه پارسی ایرانی است که به زبان عربی کتاب نوشته است. (ف). 6- آرنسکی ای.م، مقدکه زبانشناسی ایرانی. ص 138، 1960، M: نیز بنگرید: قاسم اوس.یو. اثر یاد شده. ص 45. 7- Henning W.B. Mittrliranisch. Handbush der Orientalistik. l.lv. Iranistik,l. Linguistik. 8- ابوریحان بیرونی، آثار برگزیده، 17، تاشکند، 1974، ص 46، نیز بنگرید: قاسم آو.س.و اثر یاد شده، ص 203. 9- بنگرید میلر: ب.و اثر یاد شده، ص 203 10- همان، ص 217 به بعد. 11- بنگرید: میلر.ب.و. زبان تالشی، ص 53، 1953، مسکو 12- بنگرید: دیاکونف، ای.م، تـاریخ مادها. ص 92، میلر.ب.و «راجع به مساله زبان... قاسم آو.س.و اثر یاد شده، ص 46. 13- بنگرید Schwarz.p نگر... اثر یاد شده، ص 1086 و دیگر. 14- Henning W.b. the ancient tanguage of 15- اثر یاد شده، ص 16Horzfold E, 16-میلر.وب زبان تالشی، ص 53، دیاکونف ای.م تـاریخ مادها، ص 382، 920381. 17- نگر: زبانشناسی عمومی، اصول تحقیقات زبانشناسی، ص 40، 1971، مسکو 18- گارویناوا، ای، ی، تـاریخ قوم بین رودخانههای ولگا و اک 1961. 19- لوتسکی، پ.و : اعراب ص 289. |
||
صفحه بعد | توفان نوح در اساطیر بین النهرین و تورات | صفحه قبل | |
سید حسن حسینى (آصف) هنگامى که جرج اسمیت، (1) دانشمند انگلیسى و از کارکنان موزه بریتانیا، لوحه یازدهممنظومه گیلگمش (2) را کشف کرد و کلید رمز آن را گشود، معلوم شد که داستان توفان نوحساخته و پرداخته نویسندگان تورات نبوده است. وى در روز سوم دسامبر 1782م طىبازدیدى از انجمن تازه تاسیس یافته «باستانشناسى کتاب مقدس» نطقى ایراد و در آناعلام کرد که بر روى یکى از لوحههاى کتابخانه کهن آشوربانیپال، (3) پادشاه آشور در قرنهفتم قم، داستان توفانى را خوانده که شباهتبسیارى با داستان توفان در سفر پیدایشدارد. اعلام این موضوع شور و هیجان زایدالوصفى در محافل علمى آن زمان برانگیخت.پس از اعلام این خبر، اسمیت تفسیر کلدانى توفان نوح و به همراه آن شرح کلى متنداستان گیلگمش را منتشر کرد، اما لوحه توفان ناقص بود. بنابراین جستوجو براى یافتنلوحههاى بیشتر جهت تکمیل لوحههاى پیشین آغاز شد. روزنامه دیلى تلگراف، (4) که درلندن انتشار مىیافت، براى ادامه حفارى در نینوا، که جرج اسمیتبراى موزه بریتانیاانجام مىداد، مبلغى مساعده داد. سمیتبلافاصله پس از رسیدن به نینوا خطوطگمشده شرح توفان نوح را، که از آن زمان تا کنون کاملترین و دست نخوردهترین قسمتکل حماسه است، پیدا کرد. لوحههاى بیشترى در همان سال و سال بعد یافتشد واسمیت توانست نواقص طرح کلى متن آشورى را برطرف سازد. او در سال 1876م، بهدلیل سازگار نبودن آب و هواى آن منطقه با مزاجش، بر اثر بیمارى در سى و ششسالگى در نزدیکى حلب درگذشت. (5) اما در آن هنگام باب جدیدى در زمینه مطالعه وتحقیق متون تورات، خصوصا مقایسه آن با سایر آثار باستانى گشوده بود که راهنماىدانشمندان و پژوهشگران پس از وى شد. نام نخستین انسانها از آدم تا نوح، در بابهاى چهارم و پنجم سفر پیدایش تورات،تردیدى باقى نمىگذارد که این حکایت همان روایتسومرى است که هزاران سال پیشسخن از ده پادشاهى آورده بود که قبل از حدوث توفان حکمروایى داشتند. بنابرافسانهها سلطنت این شاهان، که همگى منصوب خدایان بودند، یکصد و بیستسارن (6) یعنى 432000 سال، به طول انجامیده است. آخرین این شاهان قهرمان توفان بود کهسومرىها آن را زىسودرا (7) یا زیوسودرا (8) به معناى «آن که زیستن مىداند» و اکدىها وبابلىها او را اوتناپیشتیم (9) به معناى «حیات را دید» مىنامیدند. (10) داستان توفان سومرى همانطور که گفته شد، کشف جرج اسمیت ریشه آشورى - بابلى داستان توفان نوحمذکور در تورات را بر همگان آشکار کرد. البته باید گفت داستان توفان بابلى هم به نوبهخود از افسانههاى سومرى اخذ شده، با این تفاوت که روایتسومرى مختصرتر وپراکندهتر است، اما شکل بابلى آن داراى انسجام و شرح و بسط بیشترى است. پروفسورساموئل کریمر، (11) سومرشناس برجسته آمریکایى، در کتاب معروف خویش، الواحسومرى، متن کامل داستان توفان سومرى را ذکر کرده است. (12) در این مقال به تناسبقسمتهایى از آن را نقل مىکنیم. از روایتسومرى، که داراى افتادگىهاى بسیارى است و فقط قطعاتى چند از آن دردسترس است، چنین برمىآید که با و انلیل (14) اراده مىکنند بشر را با توفانى عظیم از میان بردارند.یکى از ایشان، موسوم به انکى (15) ،ارزشهاى زىسودرا شاه، یعنى فروتنى، فرمانبردارىو پارسایى را به خدایان یادآور مىشود. هموست که پنهانى زىسودرا را در شوروپاک یاشروپک (16) از این تصمیم آن و انلیل آگاه مىکند. (17) پروفسور کریمر مىنویسد: زىسودراهنگام خواب و در ساعات خواندن ادعیه و اوراد منتظر وحى و الهام آسمانى است. تااین که روزى که در کنار دیوارى ایستاده است، نداى یکى از خدایان او را متوجهمىسازد. به وى اطلاع داده مىشود که خدایان در مجمع خود مصمم شدند نوع بشر رانابود کنند. زىسودرا در کنار همان دیوار ایستاده بود که ندایى شنید: «در کنار دیوار و در سمت چپ بایست ...; (18) رازى با تو در میان مىنهم، گوش دار; به سخنان من گوش فرا ده: طبق ... ما، توفانى مراکز پرستش را واژگون مىکند، و نسل بشر را به نابودى مىکشد ...; چنین است نظر و راى مجمع خدایان. به فرمان آن و انلیل ... سلطنت و حکومتش [به آخر مىرسد].» (19) پروفسور کریمر در ادامه مىنویسد: لابد در متن اصلى افسانه به زىسودرا اندرزمىدهند که کشتى بزرگى بسازد و خود را از مرگ و نیستى نجات دهد. اما شکستگىچهل خط از متن سند مانع دستیافتن به این بخش از داستان شده است. پس از آن کهمتن سند مفهوم مىشود درمىیابیم که پس از هفتشبانهروز توفان بنیانبرانداز، اوتو (20) ،خداى خورشید، بار دگر بر جهان مىتابد; زىسودرا در پیشگاه وى به خاک مىافتد و بهدرگاهش قربانى مىفرستد: گردبادهاى بنیانکن یکجا روى آوردند، و در همانحال توفان پرستشگاهها را از میان برداشت. پس از هفتشب و هفت روز، توفان زمین را رفت; توفان کشتى غولآسا را بر روى آبهاى ژرف به هر سو پرتاب مىکرد; اوتو سر زد و زمین و آسمان را روشن ساخت; زىسودرا پنجرهاى در کشتى عظیم خود گشود; اوتوى قهرمان پرتوش را به درون کشتى افکند. زىسودرا شاه، در برابر اوتو سجده کرد; پادشاه گاوى و گوسفندى قربانى کرد. پروفسور کریمر در پایان مىافزاید: سى و نه خط دیگر از متن در این جا خرد شدهاست. در چند خط آخر افسانه به زىسودرا مقام خدایى عنایت مىشود. زىسودرانخست در برابر آن و انلیل سجده مىکند. آنان به وى زندگى خدایان و عمر جاویدانمىبخشند و سپس او را به «دیلمون»، (21) جایى که خورشید برمىآید، مىبرند: آن و انلیل زندگى در زمین و آسمان دمیدند و بر اثر ... ایشان ... روى زمین گسترشیافت; از زمین گیاه رویید. زىسودرا پادشاه، در برابر آن و انلیل سجده کرد. آن و انلیل وى را گرامى داشتند، و زندگى خدایان بدو عنایت کردند، و عمرى جاودان بدو بخشیدند. آن گاه زىسودرا پادشاه، کسى که نسل بشر و گیاه را حفظ کرد، در گذرگاه، در سرزمین «دیلمون»، آن جا که آفتاب برمىدمد، سکونت گزید. (22) داستان توفان بابلى برخلاف داستان توفان سومرى که تا اندازهاى دچار پراکندگى است، شکل بابلى آن تاحد بسیارى بسط یافته است و قسمتى از حماسه مشهور گیلگمش را تشکیل مىدهد.این اثر ادبى بسیار برجسته را که در آن تلفیقى از اسطوره، داستان حماسى و تاریخى بهچشم مىخورد، به حق مىتوان شاهکار جاویدان ادبیات آشورى - بابلى به شمار آورد.پروفسور اشپایزر در اهمیت و ارزش این حماسه چنین مىگوید: براى نخستین بار در تاریخ جهان تجربه عمیقى در چنین ابعاد پهلوانى، در سبکىشکوهمند امکان بیان داشته است. چشمانداز و میدان عمل این حماسه، همراه باتوانایى شعرى آن سبب شده است که این حماسه جاودانه، توجه همگان را به خودجلب کند. در دوران باستان، زبانها و فرهنگهاى گوناگونى زیرنفوذ این شعر قرارگرفتند. (23) البته با همه اهمیت و جذابیتى که این حماسه داراست، در این مقال مجال پرداختنبدان نیست و فقط بخشى از آن که مربوط به داستان توفان بابلى است در این جا ذکرمىگردد. (24) همان طور که اشاره شد، داستان توفان بابلى با حماسه گیلگمش پیوند یافته و بخشىاز ماجراهاى این پهلوان اسطورهاى را تشکیل مىدهد. این حماسه مشهور در دوازدهلوح منقوش شده و در یازدهمین لوح آن داستان توفان آمده است. البته این نکته قابل ذکراست که از دوازده لوحى که به حماسه گیلگمش مىپردازد، لوحه یازدهم از همهطولانىتر و نسبتبه الواح دیگر سالمتر باقى مانده است. و اینک خلاصه داستان توفانبابلى: بزرگ ایزدان آنو (25) ،انلیل، نینورتا (26) و انوگى (27) در شهر شوروپاک، که در سواحل فراتواقع است، گرد هم آمدند و بر آن شدند که زمین را طى توفانى غرقه سازند. اما اآ (28) ،کهدر آن گردهمایى حضور داشت، به حال انسان دل سوزاند و راز تصمیمگیرى ایزدان را بهکلبهاى نئین سپرد. همان گونه که اآ تصمیم گرفته بود، راز مزبور را یکى از ساکنانشوروپاک به نام اوتناپیشتیم شنید: انسان شوروپاک، فرزند اوبارا - توتو (29) ،خانهات را ویران کن; کشتىاى بساز. ثروتهایت را نجات بده; حیات خویش را بجوى; و بذرهاى حیات را در آن انبار کن! (30) اوتناپیشتیم به پند اآ گوش فراداد و بىدرنگ دستبه کار شد. کشتى بزرگى ساختکه: «صد و بیست ذراع اضلاع آن، و صد و چهل ذراع ارتفاع آن بود.» (31) اوتناپیشتیم بعدها سرگذشتخود را براى گیلگمش پهلوان چنین نقل کرده است: وقتى از ساختن کشتى، که محوطه کف آن یک جریب و اندازه هر طرف عرشه آنیکصد و بیست ذراع بود و چهارگوشهاى ایجاد مىکرد، در مدت هفت روز فارغ شدم،در روز هفتم بدنه کشتى را قیراندود ساختم. آن گاه کسان و خاندان خود را به کشتىبردم، و نیز طلا و نقره و خزندگان مزرعه و دام و دد صحرا، اعم از وحشى و اهلى، وپیشهوران هر صنف را سوار آن کردم. چون زمانى که شمش (32) ،ایزد خورشید، مقدر کردهبود، با گفتن «غروب، وقتى که خالق توفان رگبار نیستى نازل مىکند، داخل کشتى شو وتختههایش را محکم ببند» (33) به سرعت فرا رسید، پس من به درون کشتى رفتم و درها رامحکم فروبستم. لحظه موعود نزدیک شد. از افق ابرهاى سیاهى برخاست و رعدى هولناک در محلىکه اداد (34) ،خداوندگار توفان، حکم و «هنیش» (36) پیشقراولان توفان در حرکتبودند. سپس خدایان مغاکژرف برآمدند; نرگال (37) موانع آبهاى زیرزمینى را برداشت; نینورتا، خداوندگار جنگ،سدها را در هم شکست و هفت داور جهنم «انوناکى» (38) مشعل افراشتند و همهجا را با نورکبود آن روشن کردند. فریاد سرگشتگى و اندوه وقتى که خدایان توفان روشنى روز را بهتاریکى بدل کردند، وقتى که او سرزمین را چون جامى درهم شکست، به آسمانبرخاست. (39) یک روز تمام توفان خشمناک به هر سو رفت و آشوب به پا کرد. سیلاب تمامسطح جهان را فرا گرفت و آب از قلل کوهها بالاتر رفت و آب جاروى فنا بر روى نوعانسان کشید. هیچ کس به یاد دیگرى نبود و هیچ کس اقتسربرداشتن و برآسماننگریستن نداشت. حتى خدایان از سیل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بناى استوار«آنو» گریختند. آنها چون سگها به لانهها خزیدند و در کنار دیوارها قوز کردند. سپسایشتر (40) ،ملکه خوشآواى آسمان، چون زنى در هنگام زایمان فریاد زد: «افسوس کهروزگار کهن به خاکستر تبدیل شده است، چرا که ارادهام بر شر قرار گرفت. چرا درهمراهى با خدایان به شر حکم راندم؟ جنگها را مامور نابودى مردمان کردم; اما آیا آنهامردم من نبودند، چون من مایه اعتلاى آنان شدم؟ اینک آنان چون تخم ماهیان در آبپراکندهاند.» (41) خدایان بزرگ آسمان و دوزخ گریستند و چهره خود را پوشاندند. شش روز و شش شب باد وزید. با آغاز سپیده روز هفتم توفان از سمت جنوبفروکش کرد. دریاها ساکن شدند و سیلاب خاموش گشت. من دریچه کشتى را گشوده،به آن دریاى بىکران نظر افکندم و شیون و زارى آغاز کردم، ولى همه آدمیان در گل فرورفته بودند. به عبث در جست و جوى زمین نگریستم، چرا که در هر سو آب بىحاصلبود. لیکن چهارده فرسنگ آنسوتر کوهى نمایان شد و در آن جا کشتى پهلو گرفت. روىکوه نیسیر (42) کشتى ثابت ماند. کشتى شش روز روى کوه نیسیر ماند و تکان نخورد. با آغازسپیده روز هفتم، من کبوترى را رها کردم و به بیرون فرستادم. آن پرنده پرواز کرد و رفت،اما چون جایى براى نشستن نیافتبازگشت. پس پرستویى را پرواز دادم. او نیز به هر سوپرید و چون جایى پیدا نکرد، ناگزیر بازگشت. پس بار دیگر کلاغى را آزاد کردم. او فرورفتن آبها را دید. پس آوازى داد و دیگر بازنگشت. سپس من هر چه داشتم در معرضچهار باد گذاشتم و بر فراز قله کوه قربانى گذرانیدم و شراب مقدس نوشیدم. (43) در ادامه داستان مىخوانیم وقتى خدایان بوى مطبوع قربانى را استشمام مىکنند،همچون مگسان برگرد آن حلقه مىزنند. آن گاه ایشتر فرا مىرسد. گردنبند لاجوردىخویش را بلند کرده، به آن سوگند یاد مىکند که هرگز این رخداد را به فراموشى نسپارد.ایشتر انلیل را به خاطر این که باعث نابودى قوم او شده استسرزنش مىکند. آن گاهانلیل بر سر قربانیان مىرسد و از این که کسى توانسته از نابودى در امان بماند، بسیارخشمگین مىشود، نینورتا اآ را به خاطر افشاى راز خدایان مورد عتاب قرار مىدهد، و اآانلیل را دوستانه سرزنش مىکند و با وى چنین مىگوید: اى خردمندترین خدایان، انلیل دلاور، چگونه توانستى اینسان بىرحمانه سیل بهراه اندازى؟ گناه را برگردن گناهکار بگذار، تجاوز را بر گردن متجاوز. به هنگام زیادهروى قدرى تنبیهش کن، او را زیاد آزار مده که خواهد مرد. شاید اگر شیرى بشر را بدراند، که بهتر از سیل. شاید اگر گرگى نوع بشر را بدراند، که بهتر از سیل. شاید اگر خشکسالى جهان را نابود کند، که بهتر از سیل است. لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم، مرد خردمند آن را در رؤیایى آموخت.اینک تدبیر کن که با او چه باید کرد؟ سپس انلیل به کشتى درآمد و براى تبرک پیشانى من و همسرم را لمس کرد و گفت:«در روزگاران گذشته اوتناپیشتیم مردى روحانى بود. از این پس او و همسرش دردوردست، در دهانه رودها خواهند زیست.» بدین سان بود که خدایان مرا برگزیدند ودر اینجا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمه رودها زندگى کنم. (44) توفان نوح در تورات توفان نوح در تورات در سفر پیدایش از باب ششم تا نهم (6:1 تا 9:29) چنین آمده است: چون آدمیان در روى زمین شروع به تزاید کردند و از آنها دخترانى متولد شدند،پسران خدا دیدند که دختران انسان چه زیبا هستند و از آنها براى خود همسرانىاختیار کردند. پس یهوه گفت: «روح من دیگر نباید براى همیشه در انسان باقى بماند،زیرا که او نیز از گوشت است، لیکن عمر او صد و بیستسال خواهد بود.» در آن ایاممردان تنومند در زمین بودند و بعد از هنگامى که پسران خدا به دختران آدمیاندرآمدند و آنها از ایشان اولاد زاییدند، ایشان جبارانى بودند که در زمان سلف مرداننامور شدند. یهوه دید که شرارت بشر در روى زمین افزایش یافته است و توجه و دلاو پیوسته به بدى و شر مىگراید. پس یهوه پشیمان شد که انسان را در روى زمینساخته است و در دل محزون گشت. یهوه گفت: «انسان را که خلق کردهام از روىزمین محو سازم و با او همه حیوانات، خزندگان و پرندگان هوا را; چون که از خلقتآنها پشیمانم.» اما نوح در نظر یهوه التفات یافت. (پیدایش، 6: 1-9). یهوه براى نابود کردن همه مخلوقات زمین به نوح فرمان مىدهد که براى خود یککشتى بسازد که طول آن سیصد و عرض آن پنجاه و ارتفاعش سى ذراع باشد و درون وبیرونش را قیراندود کند. «زیرا اینک من توفان آب را بر زمین مىآورم تا هر جسدى را کهروح حیات در آن باشد از زیرآسمان هلاک گردانم و هر چه بر زمین استخواهد مرد»(پیدایش، 6:17). یهوه عهد خود را با نوح استوار مىسازد و به وى اطمینان مىدهد که«تو و پسرانت و زوجهات و ازواج پسرانتبه کشتى درخواهید آمد.» آن گاه یهوه از نوحمىخواهد تا از جمیع حیوانات جفتى به کشتى ببرد تا زنده بماند و از هر آذوقهاى کهخوردنى است ذخیره نماید. در گزارش دیگرى آمده: «از همه بهایم پاک هفت هفت نر وماده با خود بگیر و از بهایم ناپاک دو به دو نر و ماده. و از پرندگان آسمان نیز هفت هفتنر و ماده را تا نسلى بر روى تمام زمین نگاه دارى» (پیدایش، 7: 2-3). آنگاه یهوه به نوح اعلام مىکند که بعد از هفت روز دیگر، چهل روز و چهل شبباران مىباراند و جمیع موجودات را در زمین از بین مىبرد. پس آن روز (روز هفدهم ازماه دوم سال ششصدم عمر نوح) فرا رسید. یهوه بارانى عظیم بر روى زمین جارى کرد وجمیع چشمههاى لجه آسمان را باز کرده، چهل روز تمام آب بر زمین فرو ریخت تا همهجا را سیل فرا گرفت و قله کوهها نیز در آب فرو رفتند. و یهوه محو کرد هر موجودى را که بر روى زمین بود از آدمیان و بهایم و حشرات وپرندگان آسمان; و نوح با آنچه همراه وى در کشتى بود فقط باقى ماند. و آب بر زمینصد و پنجاه روز غلبه یافت (پیدایش، 7: 23 و 24). عاقبتبه خواستیهوه آبها ساکن گردید و باران بند آمد و در روز هفدهم از ماههفتم کشتى بر کوههاى ارارات (45) قرار گرفت. بعد از چهل روز نوح دریچه کشتى را بازکرد. ابتدا زاغى را رها کرد; او بیرون رفت و بازگشت. پس کبوترى را رها کرد تا ببیند آیاآب از روى زمین کم شده استیا نه; اما کبوتر چون مکانى براى نشستن نیافتبه کشتىبرگشت. هفت روز دیگر باز کبوتر را رها کرد. در وقت عصر کبوتر بازگشت و در منقاروى برگ زیتون تازهاى بود، پس نوح دانست که سطح آب پایین رفته است. پس هفت روزدیگر کبوتر را باز رها کرد و او دیگر برنگشت. عاقبت در روز اول از ماه اول سال ششصدو یکم از عمر نوح زمین خشک شد و نوح و همراهانش به دستور یهوه در روز بیست وهفتم از ماه دوم از کشتى خارج شدند و دوران جدیدى براى نشو و نماى موجودات وآدمیان در جهان آغاز شد. در این روز نوح مذبحى براى یهوه برپا کرد و از همه حیواناتو پرندگان پاک گرفته، بر مذبح قربانىهاى سوختنى تقدیم کرد. یهوه بوى خوش بویید و در دل گفت: «بعد از این دیگر زمین را به سبب انسان لعنتنکنم; زیرا باطن انسان از طفولیتبا شرارت آمیخته است و بار دیگر همه حیواناترا هلاک نکنم، چنان که کردم. مادامى که جهان باقى است زرع و حصاد و سرما وگرما و زمستان و تابستان و روز و شب موقوف نخواهد شد» (پیدایش، 8: 21 و 22). در پایان این داستان مىخوانیم یهوه با نوح و اولاد او عهد و میثاق مىبندد تا آنها را برروى زمین افزایش دهد و همه موجودات دیگر هراسى از آنان در دل داشته باشند. یهوهفرمود که انسان از همه حیوانات و نباتات مىتواند تغذیه کند; فقط از گوشتى که در آنهنوز خون وجود دارد نباید بخورد. یهوه هرگز توفان دیگرى نخواهد فرستاد و زمین رافاسد و خراب نخواهد کرد. نشان این میثاق نیز رنگینکمانى است که یهوه در آسمانارائه مىدهد تا هرگاه بر آن مىنگرد به یاد این میثاق افتد. (46) مقایسه روایات توفان نوح و جمعبندى بحث داستان توفان نوح و به راه افتادن سیل بزرگ و نابودى موجودات زمین، تقریبا قدمتى سههزارساله دارد و در افسانهها و داستانهاى عامیانه از جایگاه خاصى برخوردار بودهاست. این واقعه، بنابر شواهد علمى و نظریه برخى از دانشمندان، در اصل احتمالا بهدوره آب شدن آخرین یخچالهاى دوره یخبندان مربوط مىشود. این افسانه در یاد وخاطره ملل مختلف جهان و اقوامى که از دوران ماقبل تاریخ نیز زنده بودند، به اشکالمختلف نمایان شده است. در تعداد بسیارى از این روایات که در سطوح مختلفى ازفرهنگها و ادیان و مذاهب بشرى در سراسر دنیا مشهود است، توفان نتیجه گناه و یاخطاى مذهبى انسان تلقى شده، و نیز گاهى فقط و فقط خواستیک موجود الهى درپایان بخشیدن به وجود بشر است. روشن کردن علتحدوث این توفان در روایاتبینالنهرین کار دشوارى است. از بعضى اشارات چنین درک مىشود که خدایان به سبب«معصیتکاران» چنین اراده کردهاند، و بر طبق روایتى دیگر هیاهوى غیرقابل تحملانسانها موجب شد تا خشم انلیل برانگیخته شود. بنابراین اگر در فرهنگهاى دیگر نیزبه بررسى اسطورههایى بپردازیم که توفان قریبالوقوعى را پیشبینى کردهاند، چنیندرمىیابیم که علت اصلى این توفان به طور کلى در گناهکارى انسانها، و یا در کهنگى وفرتوتى عالم خلاصه مىشود. به حکم تنها واقعیت موجود، یعنى واقعیتى زنده وسودمند، عالم خود به تدریج ویران مىشود و به سبب ناتوانى زوال مىیابد و این دلیلىاستبراى آن که عالم دوباره آفریده و بازسازى شود. به عبارتى دیگر توفان نوح در بعدجهانى وقوع حادثهاى است که به صورت نمادین در جشن سال نو روى مىدهد; یعنى«پایان کار عالم» و کار بشرى گناهکار، جهت امکان بخشیدن به خلقتى نوین است. (47) درباره توفان نوح بیش از ششصد نوع مختلف افسانه و داستان گوناگون در میان اقوامو ملل باستانى رواج دارد که در چهارگوشه دنیا نسل به نسل به ارث رسیده است.تفاوتهایى که در این افسانهها دیده مىشوند، عموما در نوع برداشت هر قوم از کم وکیف این فاجعه خودنمایى مىکند; به طورى که هر یک از آنها نوع کشتى نجات، دلایلتفسیرى خشم خدایان و آسمان، روش زندگى بعدى نجاتیافتگان و حتى احتمال تکرارمجدد این فاجعه را با توجه به محل جغرافیایى و زیستگاه خود تبیین و تعریف کردهاند.افسانههایى از این دست که در طول قرون به یاد بشر ماندهاند، جملگى نشان مىدهندکهاین فاجعه سیلى عالمگیر بوده و بعضا سیلابهایى مهیب توام با آتش و زمینلرزه نیزروایتشده است. بنابر روایات، عامل چنین توفانى برخورد زمین با شهابى عظیم و یاآب شدن ناگهانى یخچالها و کوههاى یخ بوده که سبب انحراف سیاره زمین، جابهجایىرشته کوهها، و همینطور غرق شدن جزایر بزرگ در اقیانوسها شده است. (48) در فرهنگهاى جوامع پیش از مسیحیت، در سواحل غربى اروپا، خاطراتى ازشهرهایى که ناگهان در اعماق دریاها فرورفتهاند باقى مانده است. در این وقایعسیلابهاى وحشتناکى همه چیز را غرق کرده و جزایر متعددى از اقیانوس اطلس همراهبا ساکنان آنها یکى پس از دیگرى به عمق آبها فروغلتیده و تنها اندکى از فاجعه نجاتیافتهاند. (49) توصیف واضحترى از این فاجعه هولناک را مىتوان در حماسهاى از سرزمینایسلند به نام ادآ (50) یافت: «کوهها با شدتى بسیار به هم مىخورند و آسمان نیز به دو نیممىشود. خورشید به خاموشى مىگراید، و زمین به اعماق دریاها فرو مىرود. ستارگانتابناک ناپدید شده و همه جا را آتش فراگرفته و شعلههاى آن زبانه کشیده و تا اوج آسمانبالا مىرود». (51) در داستانها و افسانههاى آمریکاى باستان نیز بارها به بروز حوادث ناگهانى وتوفانهایى اشاره شده است که علت اصلى آنها چیزى جز باران آسمان بوده است. درافسانههاى قبایل سرخ پوست هوپى (52) ساکن بخشهاى غربى ایالات متحده، به توفانىاشاره شده است که بدون باریدن باران و تنها بر اثر امواج کوهپیکرى که از دریا برخاستهو خشکىها را فرا گرفته، به وجود آمده است: «... قارهها از هم شکافتند و در اعماقامواج فرو رفتند. ...». در این حادثه قوم هوپى به کوهى پناه برده و نجات یافتند; در حالىکه «... تمام شهرهاى بزرگ و ساکنان متکبرشان را آب فرا گرفته بود ...». (53) بابلیان و سومرىها نیز در اساطیر خویش طورى از امواج کوهپیکر و باران یاد کردهاندکه گویى همه از ژرفاى اقیانوس سرچشمه گرفتهاند. شاید هم همزمانى فجایع آسمان باامواج سهمگین برخاسته از اقیانوس گویاى این واقعیتباشد که در واقع سیل نیز فاجعهاصلى نبوده، بلکه نتیجه مجموعهاى از بلایا و حوادث وحشتناکترى بوده است. به هرحال، وقوع توفان نوح، به هر علتى که بوده باشد، در این جا مورد بحث نیست،ولى با پیش رو داشتن سه داستان توفان سومرى، بابلى و آنچه در تورات ذکر شده استمىتوان به مقایسه و تطبیق آنها پرداخت. البته همان طورى که در ابتداى بحث اشاره شد،داستان توفان بابلى، که به طور قطع از روایتسومرى اخذ شده، داراى شرح و بسطبیشترى نسبتبه داستان سومرىهاست، و از سویى در روایتبابلى، همانند آنچه درتورات آمده، در جریان گزارش واقعه به جزئیات حادثه و چگونگى آن توجه بیشترىشده است. در نتیجه مىتوان نوعى هماهنگى و همانندى بین دو داستان بابلى و روایتتورات مشاهده کرد. این شباهتبه قدرى آشکار است که محققان متفقا آنها را دوصورت از یک حکایت مىدانند. با این همه، موارد اختلافى نیز بین دو داستان مشاهدهمىشود. به طور کلى تشابهات موجود بین این دو داستان را مىتوان به ترتیب ذیل خلاصهکرد: 1. خبر سیل و توفان قریبالوقوعى توسط خدا به قهرمان داستان (زیوسودراىسومرى، اوتناپیشتیم بابلى و نوح تورات) داده مىشود; 2. به او ساختن یک کشتى بزرگ، همراه با دادن نقشه و مختصات دقیق آن، توصیهمىشود (در روایتبابلى اضلاع این کشتى صد و بیست و ارتفاع آن صد و چهل ذراع،اما در روایت تورات طول آن سیصد و عرضش پنجاه و ارتفاع آن سى ذراع قید شدهاست); (54) 3. بدنه کشتى براى جلوگیرى از نفوذ آب به داخل قیراندود مىشود; 4. وى انواع جانوران را به صورت جفت، اعم از پرنده و چرنده و درنده و خزنده،وحشى و اهلى، با خود به کشتى مىبرد. (البته در گزارش دیگرى از تورات [پیدایش، 7: 2و 3] آمده: «از همه بهایم پاک و پرندگان آسمان هفت هفت نر و ماده و از بهایم ناپاک دودو نر و ماده»); 5. زمان و مدت توفان معین مىشود (در روایتبابلى توفان هفت روز به طولمىانجامد اما در تورات چهل روز و چهل شب); 6. بر اثر جارى شدن سیل تمامى موجودات و انسانها که در خارج کشتىاند نابودمىشوند; 7. پس از انقضاى مدت تعیین شده توفان و سیل فرو مىنشیند و کشتى بر قله کوهىآرام مىگیرد (نام این کوه در وایتبابلى نیسیر و در تورات آرارات ذکر شده است); (55) 8. شخص نجاتیافته جهت اطلاع از وضعیتخشکى، پرندگانى را از کشتى بیرونمىفرستد که آخرین آنها باز نمىگردد (در روایتبابلى سه پرنده رها شده به ترتیبکبوتر، پرستو و کلاغاند، اما در نقل تورات ابتدا زاغ و پس از آن سه بار و به فاصله هفتروز، کبوترى رها مىشود، البته با این تفاوت که کبوتر تورات با آوردن برگ زیتون تازهپیامى از امید مىآورد; در حالى که طبق داستان بابلى، کلاغ از کشتى نجات یافته دورشده، به دلیل دستیافتن به غلات و دانههاى دورمانده از یغماى سیل دیگربازنمىگردد); 9. وى پس از یافتن خشکى و به شکرانه نجات یافتن، براى خدا یا خدایان قربانىمىگذراند (در روایتبابلى پس از گذرانیدن قربانى شراب مقدس مىنوشد، اما درروایت تورات از تقدس شراب خبرى نیست و نوح به شکرانه نجات، فقط از همهحیوانات و پرندگان پاک بر مذبح ساخته خویش قربانىهاى سوختنى تقدیم مىکند); 10. خدا یا خدایان قربانى را مىپذیرند; 11. به او از جهت آینده اطمینان داده مىشود. (56) با برشمردن این تشابهات، باید اذعان کرد که بین این دو روایت از نظر دینى و اخلاقىبه اختلافات و تضادهایى نیز برمىخوریم: 1. در سفر پیدایش مىخوانیم که توفان براى تنبیه انسانهاى گنهکار و نابودىشریران فرستاده شد: «یهوه به نوح گفت: انتهاى تمامى بشر به حضورم رسیده است;زیرا که زمین به سبب ایشان پر از ظلم شده است و اینک من ایشان را با زمین هلاکخواهم ساخت» (پیدایش، 6:13); در حالى که در روایتبابلى این واقعه به خاطر هوىو هوس خدایان (و به روایتى دیگر به جرم ایجاد سر و صداى آدمیان و بر هم زدنآرامش خدایان) رخ مىدهد. 2. به نظر نویسنده یا نویسندگان سفر پیدایش، نوح چون شخص برگزیدهاى بود وخدا او را در حضور خود عادل دید، از خطر توفان محفوظ ماند; در حالى که در داستانبابلى شخص نجات یافته (اوتناپیشتیم) به کمک یکى از خدایان (اآ) که ظاهرا هواخواه ودوستدار او بود و در نقش جاسوسى راز تصمیم خدایان را بر وى فاش کرد، از خطر جانسالم به در مىبرد. 3. داستان تورات مبتنى بر یکتاپرستى است، در حالى که روایتبابلى به ابتدایىتریننوع شرک و اعتقاد به خدایان متعدد متکى است; به این معنا که در روایتبابلى این فکربه طور کاملا آشکار مشهود است که خدایان خود نیز بعد از انگیزش توفان از آن واقعهسختبه هراس افتادند، چنان که پس از فرار به آسمان «به لانهها خزیدند و در کناردیوارها قوز کردند; لیکن در روایت تورات خداوند (یهوه) را از شدت توفان هرگز بیم وهراسى روى نداد. 4. بنا به روایتبابلى یکى از خدایان با وجود خشم و عدم رضایت دیگران شخصىرا از خطر سیل مىرهاند و در آخر به کسى که نجات یافته، عمر جاوید عطا شده است ودر میان خدایان جایى بدو واگذار مىشود، در حالى که به نوح تورات نه عمر جاوید دادهمىشود و نه مقام خدایى. (57) با این همه، از این اختلافات که بگذریم، باید بگوییم که این دو روایت نقل یک واقعهبا شالودهاى یکسان است که یکى مؤید دیگرى است. دکتر ادوارد شىیرا (58) این پرسش رامطرح مىکند که آیا تطابق این دو داستان، شاهد صحت کلام تورات استیا نه؟ و خودپاسخ مىگوید: «بعضى خواهند گفت: آرى، چنین است! این خود برهانى مؤکد استبروقوع حادثه توفان; ولى بعضى دیگر خواهند گفت: نه، چنین نیست، بلکه این دلیلمحکمى است که یهود اساطیر خود را از بابلىها اقتباس کردهاند». (59) این گفته ادواردشىیرا دقیقا نظریه دکتر هاوارد تیپل (60) و برخى از ناباوران است که اعتقاد به داستان نوح وکشتى او را نه تنها اشتباه، بلکه گمراهکننده مىدانند. دکتر تیپل در کتابى موسوم به یاوهاىبه نام کشتى نوح آورده که چگونه یهودیان و پیشگامان مسیحیت توانسته بودند افسانهسومرى - بابلى را به خود اختصاص داده و در سراسر جهان به عنوان داستان بسیارمهیجى گسترش دهند، در حالى که هیچ گونه مدرک تاریخى و زمینشناسانهاىنداشتند. (61) البته با وجود نظریاتى از این دست، باید گفت که به هیچ وجه نمىتوان داستان توفاننوح را از اصل مورد شک و تردید قرار داد. زیرا همان طور که مىدانیم، علاوه بر عقیدهپیروان ادیان الهى (یهود، مسیحیت و اسلام)، این داستان در افسانهها و اساطیر اقوام وملل مختلف جهان نیز وجود داشته و از جایگاه خاصى برخوردار بوده است. | |||
صفحه بعد | صفحه قبل |
صفحه نخست ![]() ![]() ![]() | ||||||||||||||||||||||||
![]() |
|
![]() | ||||||||||||||||||||||
|