صفحه بعد | ادله اثبات دعواى کیفرى در آیین یهود | صفحه قبل | |
حسین سلیمانى خبر باطل را انتشار مده و با شریران همداستان مشو که شهادت دروغ دهى.پیروى بسیارى براى عمل بد مکن و در مرافعه، محض متابعت کثیرى، سخنىبراى انحراف حق مگو ... حق فقیر خود را در دعوى او منحرف مساز. از امر دروغاجتناب نما و بىگناه و صالح را به قتل مرسان; زیرا که ظالم را عادل نخواهمشمرد. و رشوت مخور; زیرا که رشوت بینایان را کور مىکند و سخن صدیقان راکج مىسازد. و بر شخص غریب ظلم منما; زیرا که از دل غریبان خبر دارید، چونکه در زمین مصر غریب بودید. سفر خروج، 23:1 - 9 پیشگفتار در حقوق کیفرى، آنچه ضامن اجراى عدالت است، آیین دادرسى سنجیده و هماهنگى استکه در آن نه براى بزهکاران راه گریزى باشد و نه بىگناهان کیفر ببینند. قوانین ماهوى، (1) حتى اگر ناعادلانه باشد، به سان مسائل آیین دادرسى حساس ومشکلساز نیست; چرا که این قوانین ناظر به مرحله ثبوت بوده و همه شمول است. از اینگذشته، فرض بر این است که بزهکار از این قانون ظالمانه آگاهى داشته و با وجود این، دستبه انجام چنین بزهاى زده است. ولى قوانین آیین دادرسى، مربوط به مرحله رسیدگى است واز آنجا که در این مرحله متهم فراروى ماست و با تشخیص مجرمیتیا بىگناهى وى وسرانجام صدور حکم سروکار داریم، همیشه این نگرانى وجود دارد که روند رسیدگى نتواندعدالت کیفرى را تامین نماید. در این میانه، نقش ادله اثبات جرم بسیار برجسته است; چرا که اجراى عدالت را ادلهاثباتى تضمین مىکند که از یک سو بزهکار نتواند از خلا آن سود جسته، از زیربار کیفر شانهتهى کند، و از طرف دیگر چنان ما را به آگاهى و یقین رهنمون شود که هیچ بىگناهى کیفرگناهى ناکرده را پذیرا نشود. براى دستیابى به این هدف، بررسى ادله اثبات کیفرى و چگونگى اثبات بزه، درنظامهاى گونهگون سودمند تواند بود. در میان ادیان زنده جهان، دو دین به شریعت ارجى وافر نهادهاند: اسلام و یهودیت.مطالعه و بررسى حقوق کیفرى یهود به دو دلیل مىتواند مفید باشد: نخست آنکهحقوقکیفرى یهود، مانندگى فراوانى با حقوق کیفرى اسلام دارد و چون نظامکیفرى ما بر پایه آموزههاى دینى استوار است، سنجش این دو نظام سودمند خواهد بود. دیگر آنکه با بررسى سپهر حقوق کیفرى یهود، با دوراندیشى و سنجیدگى دادگاههاىیهود و نگاهبانى حقوق متهم و دقت در استوارى حکم، که بیش از بیست قرن پیش در میانیهودیان رایجبوده است، آشنا خواهیم بود; چیزى که نظام حقوق کیفرى امروزى ما براى«اجراى عدالت» سختبدان نیازمند است. مقدمه الف) دادگاههاى یهود در نظام حقوقى یهود، سه دادگاه مهم به امور مدنى، کیفرى و دینى رسیدگى مىکرد: 1. دادگاه سنهدرین کبیر: این دادگاه داراى 71 عضو بود و به مسائل بسیار مهممىپرداخت. سنهدرین کبیر صرفا یک نهاد قضایى نبود، بلکه در حقیقت دادگاه عالى شریعتو تجلى اقتدار دینى بود. حق اعلان جنگ، صدور مصوبات جدید براى قوم، تعیین قضاتدادگاه جنایى و ... از اختیارات این دادگاه بود. افزون بر این، کسانى را که متهم به ارتکابجرایم سنگین علیه کاهن و پادشاه بودند (و استحقاق مجازات مرگ داشتند) محاکمهمىکرد. همچنین مجازات پیامبر دروغین و عالم متعدى از وظایف آن بود. 2. دادگاه جنایى (سنهدرین کوچک): این دادگاه مرکب از 23 قاضى حقوقدان بود و بهجرایم جنایى، که مجازاتشان اعدام بود، رسیدگى مىکرد. جرایمى چون قتل، زنا و کفر درصلاحیت این دادگاه بود. این دادگاه آیین دادرسى ویژهاى داشت و در رسیدگى و به ویژهپذیرش دلیل بسیار دقیق و ضابطهمند بود. 3. دادگاه مدنى: این دادگاه داراى سه قاضى حقوقدان بود و به دعاوى مدنى، جرایم مالى(مثل سرقت و ...) و نیز به جرایم جسمانى و انواعى از زنا که مجازات آنها اعدام نبود،رسیدگى مىکرد. (2) آنچه بیشتر به بحث ما مربوط مىشود، دلیل در دادگاه جنایى است; البته به دادگاهمدنى نیز، هنگامى که به جرایم رسیدگى مىکند، خواهیم پرداخت. ب) ادله اثبات جرم نظامهاى حقوقى، درباره ادله اثبات، دو دیدگاه مختلف دارند: 1. برخى از نظامها سیستم ادله قانونى را پذیرفتهاند. در این نظام، قانونگذار ادله را احصاکرده و ارزش و اعتبار هر یک از ادله را ذکر نموده است. 2. برخى دیگر از نظامها سیستم ادله معنوى را پذیرفتهاند. در این سیستم ادله احصانشدهاند و اثبات جرم به اقناع وجدانى قاضى و اوضاع و احوال پرونده واگذار شده است. مىتوان گفت نظام کیفرى یهود، سیستم دلایل قانونى را پذیرفته است; چرا که ادلهاثباتى و اعتبار آنها بیان شده است: «به گواهى دو شاهد یا به گواهى سه شاهد هر امرى ثابتشود» (سفر تثنیه، 19:15). در دادگاههاى یهود، به ویژه دادگاه جنایى، قراین و امارات ارزش اثباتى ندارند و دربیشتر موارد تنها دلیل اثبات، شهادت با شرایط ویژه آن است. ج) منابع ادله اثبات کیفرى یهود 1. کتاب مقدس: اولین منبع حقوق جزاى یهود و درنتیجه ادله اثبات، کتاب مقدس و بهویژه اسفار خمسه (تورات) است. تورات شامل پنجسفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد وتثنیه است. سفر پیدایش، خلقت آدم تا درگذشتیوسف را دربرمىگیرد. چهار سفر بعدى بهتولد موسى و خروج از مصر به همراه بنىاسرائیل و نزول شریعت (ده فرمان) در سینا و نیزمسائل مختلف شرعى و حقوقى مىپردازد. در لابهلاى شریعتیهودى، حقوق جزا و ادلهاثبات مطرح شده است. پس از تورات، کتب انبیا و تواریخ بنىاسرائیل قرار دارد که در این کتب نیز گاهى بامسائل مربوط به حقوق جزا، به ویژه اجراى شریعت، برمىخوریم. 2. تلمود: پس از آوارگى یهود در سال هفتاد میلادى، یهودیان پراکنده شده، بهسرزمینهاى مختلف کوچیدند. جمعى از دانشمندان یهود، به منظور حفظ شریعتیهودى،در میدارشها (مدارس) به تالیف کتابى به نام میشنا اهتمام ورزیدند. میشنا تفسیر تورات وشامل فتاوى و احکام علما و ربانیون اعصار گذشته به انضمام تاویلات و شروح و حواشىدانایان زنده در آن عصر بود. میشنا خود مورد شرح و تفسیر واقع شد و کتابى به نام گمارا (بهمعناى تکمیل) پدید آمد. بعدها دو مجموعه میشنا و گمارا را تلفیق کردند و کتابى عظیم به نام «تلمود» (به معناىآموزش) پدید آورند. تلمود، گنجینه بسیار بزرگ و گرانبهاى یهود است که دو بخش دارد:یکى هگادا به معناى روایت و داستان است و دیگرى هلاخا به معناى راه و روش، و مشتمل برقوانیندین و شریعتیهود است.در این مجموعهعظیم، مسائل فقهى و حقوقى و موضوعاتکیفرى و ادله اثبات و دادگاهها و صدور و اجراى حکم و ... به تفصیل ذکر شده است. از آنجا که در تلمود علاوه بر شریعت موسى، اندیشه دهها دانشمند و فقیه یهودى درشرح و تفسیر شریعت درج شده است، این کتاب مهمترین منبع فقه و حقوق یهود است. جان ناس در اهمیت این کتاب مىنویسد: اختتام تلمود در اواخر قرن پنجم میلادى مىباشد و با ایجاد آن شاهکار بزرگ،ورق جدیدى در کتاب تاریخ مذهب ایشان [یهود] گشوده شده است، و از آن روزکه آن مجموعه عظیم مدون شد، تاکنون، با وجود مخالفتها و ممانعتها، در انتشارآن وقفهاى روى نداد و آن را فهرست جامع شرعى و رسمى و مجموعه اوصاف وتعاریف قوم یهود مىتوان دانست که سراسر تفصیلات دین و آیین و معتقدات وآداب ایشان از اصول و فروع جزئى و کلى در آن مندرج است. آن کتاب، کههمچنان در شش باب و 36 مجلد تالیف شده، براى یهودیان بدبخت که هموارهدر قرون وسطى از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق در حال سرگردانى وآوارگى بودند، مایه بقا و قوام گردید. (3) 1. شهادت شهادت یکى از مهمترین ادله اثبات دعوى در تمام نظامهاى حقوقى است. از گذشته دور،شهادت داراى اعتبار فراوان بوده است. در قانوننامه حمورابى، قانون بابل و دیگر قوانیندنیاى باستان، شهادت دلیلى پسندیده بوده است و اکنون نیز یکى از پرارجترین ادله، و دربرخى نظامها پرقدرتترین آنهاست. در حقوق اسلامى «بینه» در کنار اقرار، دو دلیل محکم و متقن اثبات جرم شمرده شدهاست. قانون مجازات اسلامى نیز به تبع آن، شهادت را در عداد ادله اثبات جرم قرار دادهاست: قتل (م. (4) 231) ،سرقت (م. 199)، محاربه (م. 189)، شرب خمر (م. 170)،زنا (م. 74) و ... . در حقوق جزاى یهود، شهادت اعتبارى خاص دارد، چرا که در بسیارى از دعاوى، تنهادلیل مورد قبول دادگاه، شهادت است. چنان که بعدا ذکر خواهد شد، دادگاه جنایى یهود کهمرکب از 23 قاضى بود و به دعاوى مستوجب کیفر اعدام رسیدگى مىکرد، تنها شهادت را، باشرایط دشوار و فراوان آن، براى اثبات جرم کافى دانسته است. شرایط شهادت و شهود، بهتفصیل در تورات و تلمود ذکر شده است. الف) تعریف شهادت در تعریف شهادت گفتهاند: «شهادت عبارت است از اخبار صحیح از وقوع امرى به منظورثبوت آن در جلسه دادگاه». (5) و نیز گفتهاند: «شهادت عبارت است از اعلام حقیقت وجودىامرى که شاهد، علم شخصى نسبتبه آن دارد، اعم از اینکه امر مزبور را به چشم خود دیده،یا اینکه آن را شنیده باشد.» (6) آنچه در بحثحاضر اهمیتى به سزا دارد، و البته در جاى خود بیان خواهد شد، ایناست که در نظام جزایى یهود، شهادت تنها در صورتى ارزش دارد که گواهان، وقوع جرم را باچشمان خویش مشاهده کرده باشند و علمگواهان، اگر از راه دیگرى جز مشاهده مستقیمحاصل شود، اعتبارى ندارد. ب) تعداد شهود در حقوق جزاى اسلامى، تعداد شهود در جرایم مختلف متفاوت است. مطابق قانون مجازاتاسلامى، جرایمى چون قتل (م. 237)، سرقت (م. 199)، محاربه (م. 189)، قذف (م. 153)و قوادى (م. 137) با شهادت دو مرد عادل اثبات مىشود; ولى در زنا (م. 74)و لواط (م. 117) چهار گواه لازم است. قتل غیرعمد (م. 237) با یک شاهد، به انضمام یکقسم قابل اثبات است. در حقوق جزاى یهود بنا به نص صریح تورات، براى اثبات جرم حداقلدو شاهد لازم است: هر که شخصى را بکشد، پس قاتل به گواهى شاهدان کشته شود و یک شاهد براىکشته شدن کسى شهادت ندهد (سفر اعداد، 35 : 30). از گواهى دو یا سه شاهد، آن شخص که مستوجب مرگ است کشته شود. ازگواهى یک نفر کشته نشود (سفر تثنیه، 17 : 6). یک شاهد بر کس برنخیزد بهر تقصیر و هر گناه از جمیع گناهانى که کرده باشد، بهگواهى دو شاهد یا به گواهى سه شاهد هر امرى ثابتشود (سفر تثنیه، 19 : 15). چنانکه از آیات فوق، به ویژه آخرین آیه، برمىآید در تمام جرایم حداقل دو شاهد باید بهشهادت برخیزند تا جرمى اثبات شود و بین جرایم مختلف از این جهت تفاوتى نیست. ج) شرایط شهود در قوانین یهود، براى شاهد شرایط بسیارى مقرر شده است. افزون بر این، افراد بسیارىصلاحیت اداى شهادت را ندارند. نویسنده کتاب گنجینهاى از تلمود مىنویسد: کشف حقیقت و برقرار ساختن آن تنها به لیاقت و شایستگى و انصاف داورانبستگى ندارد، بلکه به درجه بیشترى به قابل اعتماد بودن گواهان بسته است. بدینجهت، قانون تلمود، عالیترین مراتب شایستگى را که از قضات انتظار دارد، ازشهود نیز خواستار است. تا شخص به پاکدامنى و نیکنامى مشهور نباشد وشهادت او کاملا بىطرفانه و عارى از منافع شخصى تلقى نگردد، گواهى اوپذیرفته نمىشود. (7) 1. شرایط لازم براى شهادت شرایطى که قوانین یهودى براى شاهد برشمردهاند از این قرار است: 1) مرد بودن: مطابق مقررات جزایى اسلام و قانون مجازات اسلامى، شاهد باید مرد باشدو تنها در موارد اندکى شهادت زنان به انضمام مردان پذیرفته شده است: قتل غیرعمد(م.237) و زنا (م.74 و 75). گفتنى است که طبق این مقررات، شهادت زنان استقلالا جرمىرا اثبات نمىکند (م.76). مطابق مقررات یهود نیز فقط مردان مىتوانند در دادگاه شهادت دهند و بر اساس تلمود«زن براى شهادت شایسته نیست.» (یروشلمى یوما، 7 ب). 2) بلوغ: قوانین یهود شهادت صغار را نمىپذیرد و تنها شهادت کسانى را مىپذیرد که بهسن قانونى رسیده باشند. مطابق ماده 1313 قانون مدنى ایران، بلوغ از شرایط شاهد است و شهادت اطفالى که بهسن قانونى نرسیدهاند، فقط ممکن استبراى مزید اطلاع استماع شود (م.1314). 3) آزاد بودن: دادگاههاى یهودى شهادت بردگان را نمىپذیرند و تنها اشخاص آزادمىتوانند اقامه شهادت نمایند. 4) شایستگى: چنان که در ابتداى این بحث اشاره شد، گواهان باید افرادى مورد اعتمادباشند تا از شهادت آنها اطمینان حاصل شود. این افراد باید به پاکدامنى و نیکنامى شهرهباشند و لذا افرادى که این صفات را ندارند، نمىتوانند شهادت دهند. شریعت افراد بسیارىرا برشمردهاست که باتوجه بهعدم شایستگى، حقشهادت ندارند و ذیلا به آنها اشاره مىشود. در حقوق اسلامى عدالتیکى از شرایط شاهد است که دال بر اطمینانبخش بودناظهارات وى مىباشد. 2. کسانى که شهادتشان پذیرفته نیست علاوه بر زنان، کودکان و بردگان، حقوق یهود افراد دیگرى را نیز براى اداى شهادت صالحنمىداند: 1) افرادى که سوء سابقه قضایى دارند: شهادت فقط در صورتى معتبر است که شاهدقبلا مرتکب جرایم جزایى از هیچ نوعى نشده باشد (8) و لذا افرادى که پیشتر مجرم بودهاند،نمىتوانند شهادت بدهند. 2) ناقضان شریعت: کسانى که آگاهانه قوانین شریعت را نقض مىکنند یا آن را نادیدهمىگیرند، نمىتوانند شهادت دهند. (9) 3) خویشاوندان: الف) شهود نباید با هم نسبتخویشاوندى داشته باشند. ب) شهود نباید با قضات نسبتخویشاوندى داشته باشند. ج) شهود نباید با طرفین دعوى نسبتخویشاوندى داشته باشند. کسانى که با یکى از طرفین دعوى نسبتخویشاوندى دارند، مجاز نیستند که در آندعوى گواهى دهند. به گفته تلمود خویشاوندان عبارتند از: پدر، برادر، عمو، دایى، شوهرخواهر، شوهر عمه، شوهر خاله، شوهر مادر، پدر زن، باجناق، هم با خود ایشان و همپسرانشان و دامادهایشان و نیز ناپسرى انسان. (10) خویشان نمىتوانند به سود یا زیان اقوام خود در دعوى شهادت دهند. در تلمود آمدهاست: مقصود این آیه چیست: «پدران به خاطر فرزندانشان کشته نشوند و فرزندان نیز بهخاطر پدران به قتل نرسند» (تثنیه، 24:16)؟ اگر غرض آن است که پدران نباید بهخاطر گناهى که فرزندانشان مرتکب گشتهاند اعدام شوند و بالعکس، مگر نه اینکه این مطلب صریحا در جاى دیگر اظهار شده است: «هر کس به خاطر گناهخودش کشته شود» (دنباله آیه فوق). پس مقصود آن است که پدران نباید بر اثرشهادت فرزندانشان اعدام شوند و بالعکس (سنهدرین، 27 ب). (11) 4) دوست و دشمن: شهادت دوست و دشمن در دادگاه پذیرفته نمىشود، (میشناسنهدرین، 3:5). 5) شهادت کسانى که مشکوک به خیانتبه مال دیگران هستند، پذیرفته نمىشود. 6) شهادت کر و لالان پذیرفته نمىشود. 7) شهادت قماربازان حرفهاى، رباخواران، غاصبان و ستمکاران پذیرفته نمىشود(توسیفتا سنهدرین، 5:5). 8) اشخاصى که محصولات سال هفتم را خرید و فروش مىکنند، نمىتوانند در دادگاهشهادت دهند. (12) جمعبندى همان گونه که گذشت، شهادت در دادگاههاى یهودى شرایط بسیارى دارد و در خصوص آنبسیار سختگیرى شده است تا مبادا کسانى که به شهادتشان اطمینان نیست، علیه یا به نفعکسى شهادت دهند. افزون بر این براى شهادت دروغ نیز مجازات سنگینى وضع شده استکه در جاى خود ذکر خواهد شد. د) کیفیت اطلاع شاهد از وقوع جرم در حقوق اسلامى، شرط شهادت «مشاهده» است. ماده 77 قانون مجازات اسلامى بر اینمساله تاکید دارد: «شهادت باید روشن و بدون ابهام و مستند به مشاهده باشد و شهادتحدسى معتبر نیست». به علاوه برابر ماده 1320 قانون مدنى «شهادت بر شهادت در صورتى مسموع است کهشاهد اصل وفات یافته یا به واسطه مانع دیگرى مثل بیمارى و سفر و حبس و غیره نتواندحاضر شود». در حقوق جزایى یهود، مشاهده عینى وقوع جرم، شرط اساسى پذیرش شهادت است. دردادگاههاى جنایى، که به جرایم مستوجب اعدام رسیدگى مىکردند، بر این مساله اصراربسیارى مىشد. این دادگاهها به هیچ وجه شهادتى را که از روى حدس و مبتنى بر قراینبود، نمىپذیرفتند، هر چند که این قراین معقول و متقاعدکننده بودند و هر چند که تبیینواقعیتبهشکل دیگرىممکن نبود. تلمود یک نمونه افراطى از لزوم این شرط را نقل مىکند: اگر شهود بگویند که ما دیدیم متهم شمشیر در دستبه دنبال مرد دیگرى مىدودو هر دو به دنبال هم به ساختمانى وارد شدند; پس از مدتى فرد تعقیبکننده تنها وبا اسلحه خونآلود از ساختمان خارج شد و ما شخص دیگر را در داخلساختمان، کشته یافتیم، در اینجا متهم را نمىتوان بر اساس شهادت این شاهدانمحکوم کرد. (توسیفتا سنهدرین، 8:2). (13) از گفته تلمود چنین برمىآید که شاهدان تنها مىتوانند بر آنچه واقعا با چشمان خویشدیدهاند، گواهى دهند و حدس، نظریه و شهادت بر شهادت (14) پذیرفته نمىشود. افزون بر این، دادگاههاى یهودى شهادت مکتوب (15) را نمىپذیرفتند، بلکه شاهد بایدشخصا در دادگاه حاضر مىشد و هنگام شهادت برپاى مىایستاد. گرچه در دعاوى مدنى،سند همانند شهادت معتبر فرض مىشد، اما در حقوق جزا این مساله صادق نبود. (16) ه ) نحوه تحقیق از شهود در دادگاههاى جنایى یهود، از شاهدان به دقتبازجویى به عمل مىآمد و اگر تناقض مهم وصریحى در شهادتشان یا در شهادتهاى مختلف بود، شهادت به کلى رد مىشد. «در موردىبازپرسى چنان دقیق بود که شاهدان تنها در صورتى مىتوانستند در برابر آن تاب بیاورند کهدقیقا از وقایع مطلع بوده، به آن یقین داشتند و اعتراف مىکردند که برخى جزئیات رافراموش کردهاند». (17) در جرایم مستوجب اعدام، بازجویى بسیار دقیق بود. دادگاه در ابتدا اهمیت موضوع را بهگواهان گوشزد مىکرد و به آنها اخطار شدیدى مىداد. نمونهاى از این اخطار در تلمود ذکرشده است: شاید شهادتى که مىخواهید بدهید مبنى بر حدسى است که مىزنید و یا متکى برشایعاتى است که شنیدهاید، یا این شهادت را از قول شاهد دیگرى نقل مىکنید،یا قصد دارید بگویید که این موضوع را از شخص قابل اعتمادى شنیدهاید و یاشاید نمىدانید که ما شما را در معرض بازپرسى و بازجویى دقیقى قرار خواهیمداد. باید بدانید که محاکمات جنایى مانند محاکمات مالى نیست. در محاکماتمالى، اگر شاهدى شهادت دروغ بدهد، تاوان خسارتى را که وارد آورده استمىپردازد و گناهش بخشوده مىشود، ولى در محاکمات جنایى (اگر شاهدىشهادت دروغ بدهد و بر اثر آن شخص بىگناهى اعدام شود) خون شخص اعدامشده و خون اولاد او (که دیگر به جهان نخواهند آمد) تا آخر عالم به گردن اوخواهد بود (سنهدرین 4:5). (18) پس از این اخطار، قضات از گواهان تحقیق مىکنند و این سؤالات را مىپرسند: در کدام دوره هفتساله این جنایت رخ داد؟ کدام سال؟ چه ماهى؟ چندم ماه؟ کدام روزهفته؟ چه ساعتى از روز؟ کجا؟ آیا شما متهم را مىشناختید؟ آیا به او اخطار کردید؟ (19) بر اساس تلمود «هر چند قاضى از گواهان بیشتر بازجویى کند بهتر است. درباره ربانیوحانان بن زکاى گفتهاند، در یک بازجویى حتى از گواهان درباره ضخامت و نازکىدمانجیرهایى که طبق اظهار نظر شهود، جنایت زیر درخت آن اتفاق افتاده بود سؤالاتىکرد». (20) به علاوه درباره اوضاع و احوال ملازم با عمل جزایى نیز سؤالاتى مطرح مىشد. (21) بدین صورت از تکتک گواهان بازجویى به عمل مىآمد و اگر اظهارات ایشان ضد ونقیض بود، شهادت پذیرفته نمىشد. به گفته Philip Birnbaum «حتى اگر صد شاهد وجود داشته باشد و یکى از آنها نتواند بهسؤالات راجع به تاریخ، زمان و مکان [ارتکاب جرم] پاسخ گوید، شهادت همه آنها ردمىشود». (22) نکتهاى که در باب شهادت باید ذکر شود این است که در روند دادرسى، شهود مجازنبودند که به نفع یا ضرر متهم سخن بگویند، بلکه صرفا حق داشتند که مشهودات خود رابیان کنند. (23) پس از ادعاى شهادت و بازجویى از شهود، قضات به سنجش ارزش و اعتبار شهادتمىپرداختند. و) شهادت بر قصد مجرمانه یکى از مباحثى که در حقوق، و به ویژه حقوق جزا مطرح است، این است که آیا جهل بهقانون رافع مسؤولیت هستیا نه؟ یعنى اگر مجرم از وضع قانون خاصى آگاه نباشد و نداند کهقانونگذار عملى را جرم دانسته است، آیا به خاطر ارتکاب آن عمل مجازات مىشود یا نه؟ معمولا قوانین کشورها مدتى را براى لازمالاجرا بودن قوانین معین کردهاند (این مدتمطابق ماده 2 قانون مدنى در مصوبات قانونى کشور ما پانزده روز پس از انتشار قانون است).پس از انقضاى این مهلت قانونى فرض بر این است که همه افراد کشور از آن آگاهند و لذا اگرشخص مرتکب عمل ممنوع گردد، ولو ادعا کند که به قانون آگاه نبوده، مجازات مىشود. (24) قانونگذار یهودى در جرایمى که مجازات اصلى آن اعدام است، در صورتى حکم بهمجازات اعدام را مجاز مىشمارد که علاوه بر اثبات فعل، قصد مجرمانه نیز اثبات گردد و براىاین منظور تاسیسى را به نام «اخطار» (25) پیشبینى کرده است. منظور از «اخطار» این است که شهودى که به ارتکاب جرم شهادت مىدهند، باید ایننکته را نیز تایید کنند که به مجرم پیش از ارتکاب جرم، ممنوع بودن عملى را که درصددانجام آن بوده، گوشزد کردهاند; یعنى گفتهاند که قانون این عمل را جرم مىداند و اگر وى اینقانون را نقض کند، مجازاتش اعدام خواهد بود. به علاوه شهود باید تایید کنند که متهم ایناخطار را شنیده و به آن توجه کرده و گفته است: «مىدانم، اما خودم را به مخاطره مىافکنم».مفهوم این قاعده این است که باید اطمینان حاصل نمود که مجرم هم از منع قانونى اینعمل و هم از نوع دقیق مجازاتى که در انتظار اوست آگاه است. (26) پس آنچه در اثبات جرایم مستوجب مجازات اعدام اهمیت دارد، این است که: 1. شهود باید شهادت دهند که مجرم جرم را مرتکب شده است و ایشان به چشم خوددیدهاند. 2. شهود باید شهادت دهند که به مجرم اخطار دادهاند و درنتیجه متهم نمىتواند ادعاکند که وى به منع قانونى این عمل آگاه نبوده و مجازات آن را نمىدانسته است. به عبارت دیگر صرف انتشار قانون کافى نیست، بلکه اطلاع مجرم از آن نیز شرط ضرورىمجازات اعدام است; یعنى عدم اخطار به مجرم، رافع مجازات اعدام است. گفتهاند که این تاسیس (اخطار) به این خاطر است که علماى یهودى همیشه مایلبودهاند که مجازات اعدام اعمال نشود. (27) نکتهاى که در اینجا باقى مىماند این است که جهل به قانون، تنها رافع مجازات اعداماست و مجازات را به طور کلى رفع نمىکند، لذا اگر شهود بر اصل وقوع جرم شهادت دادند،اما بر «اخطار» شهادت ندادند، بر اساس تورات، مجازات قاتل حبس ابد است (میشناسنهدرین، 9:5). ز) شهادت دروغ شهادت دروغ، در تورات علمى نکوهیده شمرده شده است و از یهودیان خواسته شده که باشهادت دروغ در دادگاه حق دیگران را پایمال نکنند: خبر باطل را انتشار مده و با شریران همداستان مشو که شهادت دروغ دهى.پیروى بسیارى براى عمل بد مکن و در مرافعه محض متابعت کثیرى سخن براىانحراف حق مگو (سفر خروج، 23:1-3). منع از شهادت دروغ، تنها یک قاعده اخلاقى نیست، بلکه قاعدهاى کیفرى است که نقضآن مجازات سنگینى دارد. ضمانت اجراى این قاعده در جاى دیگر تورات بیان شده است: اگر شاهد کذبى بر کسى برخاسته، به معصیتش شهادت دهد، آنگاه هر دو شخصکه منازعه در میان ایشان استبه حضور خداوند و به حضور کاهنان و داورانى کهدر آن زمان باشند، حاضر شوند و داوران نیکو تفحص نمایند و اینک اگر شاهد،شاهد کذب است و بر برادر خود شهادت دروغ داده باشد، پس به طورى که اوخواستبا برادر خود عمل نماید با او همان طور رفتار نمایند تا بدى را از میانخود دور نمایى. و چون بقیه مردمان بشنوند خواهند ترسید و بعد از آن مثل اینکار زشت در میان شما نخواهند کرد. و چشم تو ترحم نکند، جان به عوض جانو چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دستبه عوض دست و پا بهعوض پا» (سفر تثنیه، 19:16-21) . همان گونه که از آیات فوق برمىآید، مجازات شهادت دروغین بسیار سنگین است وفاعل آن به مجازات همان جرمى محکوم مىشود که وى دیگرى را به ارتکاب آن متهم کردهاست. اگر کسى به دروغ شهادت دهند که فلان شخص قاتل است، به جاى وى کشته شود واگر بر آسیب جسمانى شهادت دهد، مجازات مقرر آن درباره وى اعمال شود. تلمود پس از اینکه به شدت و سختى مجازات شاهد دروغین اشاره مىکند، به بحث وجدل دو فرقه یهودى در اینباره مىپردازد. فرقهاى از یهودیان (فریسیان) مىگفتند: گواهانى که شهادت دروغ دادهاند، (28) فقط در صورتى اعدام مىشوند که محاکمهشخص متهم به پایان رسیده و حکم صادر شده باشد و سپس دروغ بودن شهادتشهود به ثبوت برسد. مطابق این نظر، صرف صدور حکم درباره متهم، براى مجازات شاهد کاذب کافى است. اما فرقه دیگر یهودى (صدوقیان) نظر دیگرى داشتند. آنان مىگفتند تنها در صورتى کهمتهم به ناحق اعدام شده باشد، شهود کاذب نیز اعدام خواهند شد. یوسفوس، مورخ معروف یهودى، نظر اول را پذیرفته، مىنویسد: «اگر ثابتشود که کسىشهادت دروغ داده است، باید با همان مجازاتى کیفر بیند که ممکن بود شخصى که علیه اوشهادت داده است آن را تحمل نماید». (29) ح) استنکاف از شهادت شرایط و مقررات فراوان و دستوپاگیر شهادت، به ویژه در رسیدگیهاى جنایى، شاید اینگمان را در ذهن ایجاد کند که اساسا شریعتیهودى در پى آن است که افراد در دادگاهشهادت ندهند; اما این فرضیه درست نیست; گرچه مقررات شهادت بسیار سنگین و حتىتهدیدآمیز است، اما استنکاف از شهادت بسیار نکوهش شده است. در تورات آمده است: اگر کسى گناه ورزد و آواز قسم را بشنود و او شاهد باشد، خواه دیده یا دانسته اگراطلاع ندهد، گناه او را متحمل خواهد بود (سفر لاویان، 5:1). براى اینکه مقصود آیه فوق روشنتر شود، ترجمه آن را از ترجمه تفسیرى کتاب مقدسنیز نقل مىکنیم: هرگاه کسى از وقوع جرمى اطلاع داشته باشد، ولى در مورد آنچه دیده یا شنیدهدر دادگاه شهادت ندهد، مجرم است. از آیه فوق برمىآید که استنکاف از شهادت، جرمى است که مجازات دارد و مجازات آننیز نظیر شهادت دروغ، مجازات همان جرمى است که رخ داده است. اما این برداشت، موردتایید تلمود نیست. تلمود گرچه کمک به امر قضاوت را به وسیله شهادت دادن امرى مقدسمىشمرد، اما براى آن مجازات دنیوى فرض نمىکند: آن کس که مىتواند درباره همنوع خود شهادتى بدهد ولى این کار را نمىکند، دردادگاه بشرى مجرم شناخته نمىشود، لکن محکمه الهى او را گناهکار مىداند(باواقما، 55 ب). و نیز آمده است که: ذات قدوس متبارک، سه نفر را دشمن مىدارد و از آنان متنفر است ... [دوم] آنکس که مىتواند به نفع دیگرى شهادت دهد، لکن از براى او گواهى ندهد(پساحیم، 113 ب). (30) همچنین تلمود پس از نقل اخطارهاى شدید دادگاه به یهود، براى اینکه افراد از زیربارمسؤولیتشهادت شانه خالى نکنند مىافزاید: شاید بگویید (از آنجا که مسؤولیت این قدر سنگین است) پس چرا این دردسر رابر خود بسازیم؟ ولى قبلا گفته شده «اگر کسى گناه ورزد و آواز قسم را بشنود و اوشاهد باشد، خواه دیده یا دانسته، اگر اطلاع ندهد، گناه او را متحمل خواهد بود»(سفر لاویان 5:1). یا شاید بگویید چرا سبب ریخته شدن خون این شخصبشویم؟ ولى قبلا گفته شده است «وقتى که شریران از میان برداشته شوند فریادشادى بلند مىشود» (امثال سلیمان، 11:10); (میشنا سنهدرین، 4:5). (31) از آنچه ذکر شد، روشن مىشود که اگرچه خوددارى از اداى شهادت جرم نیست ومجازاتى ندارد، اما مجازات اخروى آن باقى است و از نظر دینى، گناهى است که عقوبتشدیدى در پى خواهد داشت. ط) رسیدگى بر اساس شهادت مسموع 1. محاکمه متهم: اگر دادگاه نهایتا شهادت گواهان را مىپذیرفت، قضات به رسیدگىپرونده مىپرداختند بر اساس دیدگاههاى خود به بحث و استدلال پرداخته، به محکومیتیابرائت متهم راى مىدادند. در رسیدگیهاى جنایى، قضات در طول رسیدگى نیز، اگر دلیلى به نفع متهم ارائه مىشد،آن را مىپذیرفتند; حتى قضات موظف بودند که به دنبال دلیل معتبرى به نفع وى باشند. 2. اجراى حکم: دادگاههاى جنایى همیشه به عدم محکومیت متهم تمایل داشتند وهمیشه از صدور مجازات مرگ، حتىالمقدور، خوددارى مىکردند. با این همه، اگر متهم درآخر محکوم مىشد، گریزى از اعدام وى نبود. مجازات اعدام به چهار صورت اجرا مىشد: سنگسار، خفه کردن، سوزاندن، گردن زدن; والبته هر مجازاتى براى جرایم خاصى بود، نه اینکه به اختیار دادگاه باشد. بهگفتهتورات،با شهادت دو نفر و بیشتر،شخص مرتکبعملمستوجباعدام را مىکشتند: اولا دستشاهدان به جهت کشتن بر او افراشته شود و بعد از آن دست تمامىقوم. (سفر تثنیه، 17:7) تلمود نیز بر این مساله تاکید دارد که حکم سنگسار را شهودى که علیه مجرم شهادتدادهاند، اجرا مىکنند. (32) این مساله در قوانین اسلامى نیز در باب زناى محصنه پذیرفته شدهاست: مطابق ماده 99 قانون مجازات اسلامى اگر زناى وى با شهادت شهود ثابتشده باشد،اول شهود سنگ مىزنند ... ى) شهادت و نظم عمومى: از آنجا که شرایط بسیار دقیق، و عملا امکانناپذیر شهادت، در عمل راه را براى اعمالمجازات در دادگاههاى جنایى مسدود مىکرد و درنتیجه مجرمان آسوده و فارغبال مرتکبجرم مىشدند، دانشمندان یهودى به این فکر افتادند که چگونه باید از هرج و مرج وبىقانونى در کشور جلوگیرى کرد و چگونه مىتوان مانع از سوءاستفاده مجرمان از ایناحتیاط فوقالعاده قانون در خصوص اثبات جرم شد. دانشمندان یهودى براى این مساله دوراه حل عملى مطرح کردند: الف) دادگاههاى حکومتى: درست است که دادگاههاى دینى یهود در خصوص پذیرششهادت و اعمال مجازات، مقررات بسیار دستوپاگیر و مشکلى دارند، اما براى حفظ نظمعمومى، شریعت نهاد دیگرى را پیشبینى کرده است و آن دادگاههاى حکومتى است. براساس قوانین شریعت، پادشاه مىتواند براى خود دادگاههایى تاسیس کند. وظیفه اصلى ایندادگاهها حفظ نظم عمومى است. این دادگاهها به شرایط شهادت دادگاههاى دینى محدود ومقید نیستند و اختیارات بیشترى در زمینه اثبات جرم و اعمال مجازات دارند. لذادادگاههاى حکومتى با توجه به این اختیارات، مىتوانند نظم عمومى را برقرار کنند و مانعمجرمان از ارتکاب جرایم شوند و از وقوع جرم جلوگیرى نمایند; چرا که مجرمان در اینصورت مىدانستند که جرمشان در دادگاههاى حکومتى قابل اثبات خواهد بود. ب) بیت دین[خانه دادرسى]: راه حل دیگر، مبتنى بر اختیارات خود دادگاههاى یهودىبود. دادگاههاى یهودى صرفا دادگاه قانون نیستند. برخى از این دادگاهها [بیت دین] نهادىهستند که باید نظم عمومى را در حوزه صلاحیتخود، اعم از کشور و شهر و ناحیه، تامینکنند. لذا هنگامى که این نهاد قضایى به عنوان یک نهاد اجرایى و نه یک دادگاه قانونتشکیل مىشد، اختیارات فوقالعاده وسیعى داشت. به همین جهت، اگر نظم عمومى،شریعت دینى و اخلاق مورد تعریض واقع مىشد، این دادگاهها اقداماتى مبذول مىداشتند. (33) 2. اقرار اقرار یکى از ادله اثبات دعوى مدنى در حقوق اسلامى است. برابر ماده 1259 قانون مدنى:«اقرار عبارت از اخبار به حقى استبراى غیر بر ضرر خود». در امور کیفرى نیز اقرار از مهمترین ادله اثبات دعوى است. اقرار در امور کیفرى «اعلام واخبار متهم استبه قبول قسمتى یا تمامى موضوع اتهام که علیه او اقامه شده است». (34) در حقوق قدیم، اقرار یکى از مهمترین ادله امور کیفرى بوده است. در نظام تفتیشى،اقرار مهمترین دلیل بوده و ارزشى بیش از سایر ادله داشته است. (35) در حقوق جزاى عرفى، اقرار به خودى خود داراى اعتبار و ارزش نیست، بلکه باید با سایرقراین و امارات و دلایل دیگر مقرون و همراه باشد. به عبارت دیگر در امور جزایى اقرار متهمبه تنهایى کافى براى اثبات ارتکاب بزه نمىباشد. (36) در حقوق ایران، که منشا فقهى دارد، درباره اینکه آیا اقرار موضوعیت دارد یا طریقیت،اختلاف است. بسیارى از حقوقدانان بر این باورند که اقرار طریقیت دارد. دیوان عالى کشوردر راى شماره 302481/7/19 گفته است: «در امور جزایى اعتراف متهم طریقیت دارد و اگر دادگاهبه ملاحظه قراین و امارات دیگر، اقرار متهم را از دلایل خارج نماید، موجب شکستن حکمنمىباشد». در قوانین جزایى اسلام، اقرار یکى از ادله اثبات جرم، و بلکه مهمترین آن شمرده شدهاست. در قانون مجازات اسلامى نیز در جرایم گوناگون، اقرار دلیل اثباتى محسوب شده است:زنا (م.168)، شرب خمر (م.168)، محاربه (م.189)، سرقت (م.199)، قتل (م.231) لواط(م.114) و ... در قوانین کیفرى یهود، اقرار اعتبار و ارزش چندانى ندارد. براى تبیین مطلب، باید بیندادگاههاى مدنى و جزایى تفکیک کرد. 1. اقرار در دعاوى مدنى: (37) دادگاهها در دعاوى مدنى، اقرار مدعى علیه را مىپذیرند و براساس آن حکم صادر مىکنند، منتها صدور حکم بر اساس اقرار در امور مدنى به معناىاعتبار اقرار نیست، بلکه مبناى آن این اصل است که هر کس حق دارد دارایى خود را بهعنوان هدیه به دیگرى ببخشد. بنابراین، اگر مدعى علیه اتهامى را در این امور، صواب دانستو آن را قبول کرد، به دادگاه ارتباطى ندارد که درصدد کسب ادله بیشترى برآید. (38) به عبارت دیگر اعتبار اقرار در امور مدنى اصیل نیست، و کلا به عنوان دلیل ارزشى ندارد;مالک حق دارد هر گونه تصرفى در مال خود بکند و اقرار او در این مورد، دال بر محق بودنمدعى نیست، بلکه مبناى پذیرش اقرار او این است که مالک مىتواند مال خود را به دیگرانببخشد، یعنى همان چیزى که در حقوق اسلامى از آن به نام «قاعده تسلیط» (39) نام مىبریم. 2. اقرار در دعاوى کیفرى: در کتاب مقدس، گاهى مشاهده مىکنیم که بر اساس اقرار،حکم به قتل کسى شده است. نمونه آن در مورد مردى است که نزد «داود» اعتراف به قتل«شاؤل پادشاه» کرد و داود وى را بر اساس این اقرار به قتل رساند: داود او را گفت که خونتبر سر خودت باشد، زیرا دهانتبر تو شهادت دادهگفت که من مسیح خداوند را کشتم (کتاب دوم سموئیل، 1:16). با وجود این، دادگاههاى جنایى یهود، اقرار را به عنوان دلیل اثبات جرم نمىپذیرفتند.مبناى این مساله، یک اصل اساسى در حقوق جزاى یهود است: «هیچ کس نمىتواند باشهادت خویش، خود را به ارتکاب جرمى متهم کند» (سنهدرین، 9 ب). (40) منشا این اصل، که در امور کیفرى شخص نمىتواند علیه خویش اقرار کند، این است کهطبق مقررات ریعتیهود: «انسان فقط به خود تعلق ندارد و همان گونه که حق نداردموجب آسیب جسمانى دیگران شود، همچنین حق ندارد که گزندى به خویش وارد آورد». (41) از آنچه گذشت، معلوم مىشود که در دادگاههاى جنایى یهود، اقرار متهم اعتبار قانونىنداشت و به آن توجه نمىشد. Adin steinsaltz مىنویسد: این قاعده در طول قرنها به عنوان سلاحى قدرتمند در مقابل تلاشهایى که براىاخذ اعتراف با زور یا تشویق و ترغیب صورت مىگرفت، به دادگاهها خدمتکرد. نه تنها هیچ کس را نمىتوان واداشت که خود را با شهادت خویش مجرمقلمداد کند، بلکه خود اتهامى (42) هیچ ارزشى ندارد و در دادگاه به عنوان دلیلپذیرفته نمىشود. (43) 3. علم قاضى در حقوق جزاى اسلامى، علم قاضى یکى از ادله اثبات جرم است. قانونگذار در قانون مجازاتاسلامى در جرایم گوناگون، مثل لواط (م.120)، سرقت (م.199)، قتل (م.231) و ... علمقاضى را به عنوان دلیل اثبات جرم پذیرفته است. افزون بر این، ماده 105 این قانون،قاعدهاى کلى براى علم قاضى بیان کرده است: «حاکم شرع مىتواند در حقالله و حقالناس بهعلم خود عمل کند ...». در قوانین کیفرى یهود، به ویژه در جرایم مستوجب اعدام، علم قاضى به عنوان دلیلپذیرفته نشده است. در دادگاههاى جنایى نه تنها قضات دادگاه نمىتوانستند بر اساس علمخویش حکم صادر کنند، بلکه حتى اگر وقوع جرم را با چشم خویش دیده بودند، از رسیدگىبه دعوى منع مىشدند. علت آن بود که ممکن بود تنفر و خشم ایشان مانع از صدور حکممنصفانه و بىطرفانه گردد. دستورالعملهاى ثابتى خطاب به دادگاهها وجود داشت که حتىالامکان از صدور مجازاتمرگ خوددارى ورزند; بنابراین، هر که را از رعایت رفتار منصفانه نسبتبه متهم ناتوانمىیافتند، از هیات قضات اخراج مىکردند; مثلا مردان بىفرزند و سالخوردگان، صلاحیتخدمت در چنین دادگاهى را نداشتند، زیرا به گفته تلمود «آنها غم و غصه بارآوردن بچهها رافراموش کردهاند» و بنابراین، ممکن استبیشتر علاقمند به اعمال نص دقیق ریعتباشند،به جاى آنکه انگیزهها و عواطف متهم را مدنظر قرار دهند. (44) چنان که از مطالب فوق روشن شد، در دعاوى جنایى اصل بر رافت و گذشتبوده است.قضات سعى مىکردهاند که با توجه به انگیزه ارتکاب جرم و موقعیت مجرم، حتىالامکان وىرا از اتهام تبرئه کنند و لازمه این مساله وجود قضاتى است که بتوانند در برابر این اتهام،حداکثر نرمش و رافت را نشان دهند. قاضى که وقوع جرم را با چشمان خویش دیده است ووقوع این بزه سنگین وى را خشمگین و از متهم متنفر نموده است، دیگر نمىتواند آنانصاف و مهربانى را که مدنظر شریعت است، مبذول دارد و از اینرو نمىتواند به چنیندعاوىاى رسیدگى کند. 4. سوگند الف) سوگند: حقوق کیفرى یهود، همانند حقوق جزاى اسلامى و بیشتر نظامهاى حقوقى،قسم را در عداد ادله اثبات جرایم قرار نداده است. هیچ جرمى، و حتى دعاوى مدنى، با قسمقابل اثبات نیست. با این همه، گاهى کسى که متهم به ارتکاب جرمى است، مىتواند خود رابا سوگند تبرئه نماید. در تورات آمده است: اگر کسى الاغى یا گاوى یا گوسفندى یا جانورى دیگر به همسایه خود امانت دهدو آن [حیوان] بمیرد یا پایش شکسته شود یا دزدیده شود و شاهدى نباشد، قسمخداوند در میان هر دو نهاده شود که دستخود را به مال همسایه خویش درازنکرده است، پس مالکش قبول کند و او عوض ندهد (سفر خروج، 22:10-13). در دعاوى جنایى، اگر شاهدى بر مساله نباشد و یا شهادت گواهان پذیرفته نشود، متهمبىدرنگ آزاد مىشود و نیازى به اداى سوگند نیست. اصل برائت در دعاوى جنایى کاملارعایت مىگردد. تنها در دعاوى مدنى (و جرایم مالى) است که گاه سوگند مصداق پیدامىکند. ب) قسامه: قسامه در لغتبه معناى «سوگندها» یا «سوگندخورندگان» است. در کشورهاى مغربزمین، به ویژه از انقراض روم غربى در قرن پنجم میلادى، اصل برائتپذیرفتهنبود و لذا متهمانبىگناهىخویش را با قسم یا قسامهثابت مىکردند. در این کشورها،براى اثبات بىگناهى، چه در قتل و صدمات جسمانى و چه در جرایم علیه اموال و عفت واخلاق خانوادگى، قسامه مرسوم بوده، اما هیچگاه براى اثبات جرم به کار نمىرفته است. (45) فقه اسلامى، قسامه را در قتل و صدمات بدنى پذیرفته است; اما درباره اینکه آیا قسامهتنها براى اثبات بىگناهى و رفع اتهام از متهم استیا اینکه مىتوان با آن جرم را نیز ثابتکرد، بین فقهاى اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. بیشتر فقهاى اسلام، ازجمله فقهاى شیعه،بر این باورند که قسامه یکى از ادله اثبات قتل است و در صورتى که ظن (لوث) به ارتکابعمل توسط متهم باشد، مىتوان با قسامه جرم وى را ثابت کرده، او را مجازات نمود. قانون مجازات اسلامى در ماده 231، قسامه را در عداد ادله اثبات قتل شمرده است و درمواد 239 تا 256 مقررات آن را بیان داشته است. برخلاف این نظر، برخى دیگر از فقهاى اسلامى، از جمله ابوحنیفه، قسامه را دلیلاثباتکننده قتل نمىدانند، بلکه آن را تنها دلیلى بر اثبات بىگناهى متهم مىدانند.ابوحنیفه مىگوید: قسامه دلیل اثباتکننده قتل نیست، بلکه دلیلى است که اهل محلهاى که مقتول درآن یافتشده، آن را براى نفى اتهام از خود به کار مىبرند (و به این وسیله ثابتمىکنند که ایشان وى را نکشتهاند). در اینجا مدعیان قسم نمىخورند، بلکه اهلمحله قسم مىخورند که وى را نکشتهاند و بدین گونه قصاص را از خود دفعمىکنند. (46) آن گونه که از کتاب مقدس برمىآید، قسامه در کیش یهود پذیرفته شده است. توراتچنین مىگوید: اگر در زمینى که یهوه خدایتبراى تصرفش به تو مىدهد، مقتولى در صحراافتاده، پیدا شود و معلوم نباشد که قاتل او کیست، آنگاه مشایخ و داوران تو بیرونآمده، مسافتشهرهایى را که در اطراف مقتول استبپیمایند. و اما شهرى کهنزدیکتر به مقتول است، مشایخ آن شهر گوساله رمه را که با آن خیش نزده و یوغبه آن نبستهاند بگیرند [و آن را بکشند] ... و جمیع مشایخ آن شهرى که نزدیکتر بهمقتول است، دستهاى خود را بر گوساله که گردنش در وادى شکسته شدهبشویند. و جواب داده بگویند دستهاى ما این خون را نریخته و چشمان ما ندیدهاست. اى خداوند قوم خود اسرائیل را که فدیه دادهاى، بیامرز و مگذار که خونبىگناه در میان قوم تو اسرائیل بماند. پس خون براى ایشان عفو خواهد شد (سفرتثنیه، 21:1-8). آن گونه که از آیات فوق برمىآید، قسامه در جایى کاربرد دارد که مقتولى یافتشود کهقاتل آن معلوم نیست و لذا اهل شهرى که به محل کشف جسد مقتول نزدیکتر است، سوگندمىخورند کهوى را نکشتهاند. پسقسامه براىاثبات بىگناهى و رفع اتهام پذیرفته شده است. با مقایسه این بخش از تورات با آنچه از ابوحنیفه نقل شد، معلوم مىشود که این دو نظردرباره قسامه، همانند هم است و طبق هر دو، قسامه دلیلى است که اهل محلهاى که مقتولدر آن یا نزدیک آن یافتشده، براى اثبات بىگناهى خود اقامه مىکنند. 5. اردالى اردالى (47) یا داورى ایزدى، دلیلى قضایى است که به ویژه در قرون وسطى متداول بوده است.در این آزمون، متهم را با شیوههایى سخت مانند وادار کردن به رفتن در آتش یا انداختن دررودخانهو ... امتحانمىکردند.اگر وىاز اینآزمونها نجاتمىیافت، بهبىگناهىوىحکم مىشد. در قوانین شرق قدیم، مانند قانون آشور و قانوننامه حمورابى، اردالى یکى از روشهاىرایج اثبات جرم بوده است. مطابق قانوننامه حمورابى: اگر مردى به جادوگرى، یا زنى به زنا متهم مىشد، او را وامىداشتند. تا خود را بهنهر فرات بیفکند ... اگر زن از غرق شدن نجات مىیافت، دلیل آن بود که بىگناهاست; اگر جادوگر غرق مىشد، دارایى وى به کسى مىرسید که او را متهم ساختهبود و در صورتى که نجات مىیافت، تمام دارایى کسى که به وى تهمت زده بود بهاو تعلق مىگرفت (48) (مواد 2 و 132 قانوننامه حمورابى). همچنین ماده 17 قانون آشور، در موردى که مردى به همسر مرد دیگرى اتهام وارد کندو شاهدى نباشد اردالى نهر جارى مىگردد. (49) حقوق اسلام، اردالى را دلیل اثبات جرم نمىداند و در هیچ یک از جرایم و دعاوى کیفرىآن را مثبت ندانسته است. در شریعتیهود، مواردى را مىتوان یافت که داورى ایزدى در عداد ادله اثبات جرمشمرده شده است. ازجمله براى اثبات خیانت زن به شوهرش از چنین آزمونى استفادهمىشود: به گفته تورات، اگر مردى نسبتبه زنش بدگمان شود و گمان برد که او با مرددیگرى همبستر شده، ولى شاهدى نداشته باشد، براى روشن شدن حقیقت، زن خود راپیش کاهن مىبرد. کاهن مقدارى آب مقدس در کوزه مىریزد و مقدارى از غبار کف عبادتگاهرا با آن مخلوط مىکند. آنگاه کاهن از زن مىخواهد که قسم بخورد بىگناه است و به اومىگوید: اگر غیر از شوهرت مرد دیگرى با تو همبستر شده، از اثرات آب تلخ لعنت مبراشوى. ولى اگر زنا کردهاى، خداوند گریبانگیرت شود و شکمت متورم شده، نازا شوى. زن بایدبگوید: آرى چنین شود. بعد کاهن این لعنتها را در یک طومار بنویسد و آن را در آب تلخبشوید، سپس آن آب تلخ را به زن بدهد تا بنوشد. و چون آب را به او نوشانید اگر نجس شده و به شوهر خود خیانت ورزیده باشد،آن آب لعنت داخل او شده تلخ خواهد شد و شکم او متنفخ و ران او ساقطخواهد گردید و آن زن در میان قوم خود مورد لعنتخواهد بود. و اگر آن را زننجس نشده، طاهر باشد آنگاه مبرا شده اولاد خواهد زایید (سفر اعداد،5:28-27). این آزمایش، قانون بدگمانى یا غیرت نامیده شده است. (50) افزون بر این، دعاى سلیمانپادشاه در کنار معبد، شاهدى بر قبول داورى ایزدى در شریعتیهود است: هر کس متهم به جرمى شده باشد و از او بخواهند کنار این قربانگاه سوگند یاد کند کهبىگناه است، آن وقت از آسمان بشنو و داورى کن اگر به دروغ سوگند یاد نموده و مقصرباشد وى را به سزاى عملش برسان. در غیر این صورت، بىگناهى او ثابت و اعلام کن (اولپادشاهان، 8:32-31). جمعبندى و خلاصه بحث از مجموع آنچه گذشت، معلوم مىشود که در حقوق کیفرى یهود، تنها دلیل اثباتکنندهجرایم مستوجب اعدام (51) و نیز صدمات بدنى و جرایم جنسى، شهادت، آن هم با شرایط ومحدودیتهاى بسیار و دقیق، است و این جرایم با هیچ دلیل دیگرى قابل اثبات نیست. اقرار تنها در دعاوى حقوقى و جرایم مربوط به اموال (مثل سرقت) پذیرفته مىشود و دردعاوى کیفرى متهم حق ندارد علیه خود اقرار کند و حتى اگر اقرار کند، به آن ترتیب اثر دادهنمىشود. علم قاضى حداقل در جرایم مستوجب اعدام ارزش اثباتى ندارد و حتى قاضى که شاهدوقوع جرم بوده، نباید جزو هیات قضات (یعنى 23 قاضى رسیدگىکننده) باشد. قسم و قسامه به عنوان دلیل اثبات جرم پذیرفته نشده است. اردالى، بر اساس تورات، تنها در نوعى از جرایم جنسى پذیرفته شده است. با این همهنمىتوان آن را در عداد ادله شمرد و دادگاههاى جنایى یهود بر اساس آن حکم نمىکردند;چرا که دلیل مورد قبول این دادگاهها منحصرا شهادتى محکم و متقن بود. با این همه، از آنجا که سختگیرى در ادله، به عدم اثبات جرایم و درنتیجه بىپروایىمجرمان مىانجامد، براى دادگاههاى حکومتى، و نیز دادگاههاى دینى - هنگامى که به عنواننهاد اجراى و براى حفظ نظم عمومى تشکیل مىشدند - محدودیت ادله کمتر بود و ایندادگاهها مىتوانستند براى جلوگیرى از هرج و مرج و حفظ نظم جامعه، ادله گوناگونى را مورداستناد قرار مىدهند. کتابنامه الف) منابع فارسى و عربى 1. کتاب مقدس، انجمن پخش کتب مقدسه. 2. ترجمه تفسیرى کتاب مقدس 3. آشورى، محمد: آیین دادرسى کیفرى، ج1، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران: تابستان1375. 4. - : عدالت کیفرى از دیدگاه حمورابى، نشریه مؤسسه حقوق تطبیقى، شماره7، تهران: 1359. 5. ا. کهن، راب: گنجینهاى از تلمود، ترجمه امیر فریدون گرگانى، چاپ زیبا، 1350. 6. بى، ناس، جان: تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، چاپ سوم، انتشارات علمى وفرهنگى، تهران: 1373. 7. خزانى، منوچهر: جزوه «آیین دادرسى کیفرى» (2)، دانشگاه شهید بهشتى. 8. دورانت، ویل: تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام و دیگران، ج1، چاپ پنجم، انتشارات علمى وفرهنگى، تهران: 1376. 9. عوده، عبدالقادر: التشریع الجنائى الاسلامى مقارنا بالقانون الوضعى، ج2، دارالکتاب العربى،بیروت. 10. گلدوزیان، ایرج: حقوق کیفرى تطبیقى، ج1، چاپ اول، تهران، ماجد، 1374. 11. مجموعه من المؤلفین: شریعه حمورابى و اصل التشریع فى الشرق القدیم، ترجمه بالعربىاسامه سراس، دمشق، دار علاءالدین، 1992. 12. میک، تئوفیل: قانوننامه حمورابى، ترجمه کامیار عبدى، چاپ دوم، سازمان میراثفرهنگى، تهران: 1376. | |||
صفحه بعد | صفحه قبل |
صفحه بعد | درآمدى بر شناخت کتاب مقدس | صفحه قبل | |
عبد الرحیم سلیمانى اردستانى کتاب مقدس عنوان مجموعهاى از نوشتههاى کوچک و بزرگ است که مسیحیان همه آنها را و یهودیان بخشى از آنها را کتاب آسمانى خود مىدانند. عنوان معروف این کتاب در زبان انگلیسى و بیشتر زبانهاى اروپایى Bible و یا همخانواده آن است که از کلمه یونانى Biblia ،به معناى «کتابها»، گرفته شده است. عنوان دیگر این کتاب در این زبانها Scripture است که ریشه لاتینى دارد و به معناى «نوشته» است. در زبانهاى فارسى و عربى عنوان عهدین نیز براى این کتاب به کار مىرود. این عنوان به این اعتقاد مسیحیان اشاره دارد که خدا دو عهد و پیمان (Testament) با انسان بسته است: یکى «عهد قدیم» (OldTestament) ،که در آن خدا از انسان پیمان گرفته است که بر شریعت الهى گردن نهد و آن را انجام دهد. این عهد و پیمان، که نماد آن ختنه کردن است، ابتدا با حضرت ابراهیم (ع) بسته شده و سپس در زمان حضرت موسى (ع) تجدید و تحکیم شده است. با ظهور حضرت عیسى (ع) دوران این عهد و پیمان پایان یافته و خدا عهد دیگرى با انسان بسته است. این «عهد جدید» (New Testament) پیمان بر سر محبتخدا و عیسى مسیح است. بنابراین مسیحیان به دو دوره و عصر قائلند: یکى دوره «عهد قدیم» و دیگرى دوره «عهد جدید». آنها متناظر با این تقسیم، کتابهاى مربوط به دوره اول را عهد قدیم و کتابهاى مربوط به دوره دوم را عهد جدید مىخوانند و هر دو قسمت را مقدس و معتبر مىشمارند 232 . اما یهودیان معتقدند که خدا تنها یک پیمان با انسان بسته و آن همان پیمان «شریعت» است. بر این اساس آنها تنها بخش عهد قدیم را، که «عهد» مىنامند، قبول دارند. الف) عهد قدیم عهد قدیم، که تنها بخش مورد اعتقاد یهودیان و قسمتى از کتاب مسیحیان است، حدود سه چهارم کتاب مقدس را در بر مىگیرد. این مجموعه، که گفته مىشود در طى قرنها و به دست نویسندگان مختلف نگاشته شده، در بر گیرنده مطالب متنوعى از قبیل تاریخ، شریعت، حکمت، مناجات، شعر و پیشگویى است. بیشتر کتابهاى این بخش به زبان عبرى و اندکى از آن به زبان کلدانى نوشته شده است 233 . این مجموعه مشتمل بر 39 کتاب است (البته، همان طور که بیان خواهد شد، به اعتقاد دو فرقه مسیحى کاتولیک و ارتدکس، عهد قدیم مشتمل بر 46 کتاب است). تقسیمبندى عهد قدیم این مجموعه را، با توجه به موضوع کتابهاى مختلف آن، به چند صورت مىتوان تقسیم کرد. یهودیان عهد قدیم را به سه بخش تقسیم مىکنند: 1. تورات; 2. نبییم یا انبیا; 3.کتوبیم یا مکتوبات. تورات، که کلمهاى عبرى و به معناى قانون است، نام اولین قسمت عهد قدیم است که به عقیده اکثر یهودیان و مسیحیان سنتگرا به حضرت موسى وحى شده و به دست او نوشته شده است (برخى از دانشمندان قدیم و جدید یهودى و مسیحى، مانند ابن عزرا و اسپینوزا، از درون خود تورات ادله زیادى آوردهاند که این کتاب باید چند قرن پس از حضرت موسى و به دست فرد دیگرى نگاشته شده باشد). 234 این بخش مشتمل بر پنجسفر است که عبارتند از: 1. سفر پیدایش; 2. سفر خروج; 3. سفر لاویان; 4. سفر اعداد; 5. سفر تثنیه. در بخش انبیا کتابهاى انبیاى بنى اسرائیل گرد آمده است. کتاب یوشع، داوران، کتاب اول و دوم سموئیل، کتاب اول و دوم پادشاهان، اشعیا، ارمیا، حزقیال و دوازده کتاب کوچک، که به خاطر حجم کم، کتب انبیاى کوچک خوانده مىشوند، یعنى هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکاه، ناحوم، حبقوق، صفنیا، حجى، زکریاو ملاکى، از کتابهاى این بخشاند. بخش مکتوبات، کتابهاى اول و دوم تواریخ ایام، کتابهاى عزرا، نحمیا، استر، روت، مزامیر، امثال سلیمان، ایوب، مراثى ارمیا، جامعه، غزل غزلهاى سلیمان و دانیال را شامل مىشود. از جنبهاى دیگر نیز این مجموعه به سه بخش تقسیم مىشود: 1. تاریخ; 2. حکمت، مناجات و شعر; 3. پیشگوییهاى انبیا. بخش اول، که مشتمل بر هفده کتاب و شامل تورات تا کتاب استر است، از خلقت جهان و انسان آغاز مىشود و تاریخ بنى اسرائیل را تا حدود قرن پنجم قبل از میلاد ادامه مىدهد. هرچند در این بخش مطالب متنوعى از قبیل شریعت و اخلاق هم وجود دارد، اما از آنجا که بخش عمده آن تاریخ است، آن را بخش تاریخى نامیدهاند. بخش دوم، پنج کتاب ایوب، مزامیر، امثال سلیمان، جامعه سلیمان و غزل غزلهاى سلیمان را در برمىگیرد. این مجموعه مشتمل بر کلمات حکیمانه، مناجاتها و اشعار و سرودههایى است که گاهى شاد و گاهى غمناکند; گاهى از روى شور و اشتیاق و گاهى با دلسردى و از روى بدبینى گفته شدهاند. بخش سوم شامل هفده کتاب است و از کتاب اشعیا تا ملاکى را در بردارد. در این قسمت انبیاى بنى اسرائیل قوم خود را هشدار داده، از گناهان بر حذر داشته و آینده اسفناک یا خوشایند آنها را پیشگویى کردهاند. نگاهى به محتواى کتابهاى عهد قدیم گفتیم که عهد قدیم شامل 39 کتاب کوچک و بزرگ است. اینک به مطالب و محتواى هر یک از آنها اشاره مىکنیم: 1. سفر پیدایش در این کتاب از چگونگى خلقت جهان و انسان صحبتشده است. خدا انسان را پس از خلقت در محیطى زیبا و آرام و پر از نعمت قرار مىدهد. انسان گناه مىکند و از آن دنیاى آرمانى رانده و به زمین آورده مىشود. این آغاز تاریخ بشر بر روى زمین است که با اولین بشر یعنى آدم و همسر او حوا شروع مىشود. ماجراهاى فرزندان آدم تا حضرت نوح و سپس تا حضرت ابراهیم و فرزندان او و حضرت یعقوب و یوسف و مهاجرت فرزندان یعقوب (بنى اسرائیل) به مصر و استقرار در آن مکان، به صورت پیوسته و داستانوار در سفر پیدایش آمده است. داستان این کتاب با مرگ یوسف در مصر خاتمه مىیابد. 2. سفر خروج این کتاب دنباله ماجراهاى بنى اسرائیل را بیان مىکند. بین پایان سفر پیدایش و آغاز سفر خروج چند سده فاصله است. ماجرا در این سفر از آنجا آغاز شده است که نظام حکومتى مصر عوض شده و حکومت جدید، بنى اسرائیل را تحت فشار و شکنجه قرار داده است. موسى (ع) ظهور مىکند و بنى اسرائیل را نجات مىدهد. بنى اسرائیل در اثر گناه و نافرمانى به مدت چهل سال در بیابان سرگردان مىشوند. در این مدت حضرت موسى احکامى را براى قوم خود مىآورد. ده فرمان 235 در این مقطع آمده است. 3. سفر لاویان این کتاب نام خود را از یکى از اسباط بنى اسرائیل، یعنى سبط 236 لاوى، گرفته است. کاهنان بنى اسرائیل همه از این سبط بودند و چون این کتاب بیشتر درباره احکام کهانت و وظایف کاهنان سخن گفته، به این نام نامیده شده است. احکام دیگرى از قبیل احکام خوردنیهاى پاک و ناپاک و حلال و حرام و نیز احکام روز سبت (شنبه) در این کتاب آمده است. 4. سفر اعداد این کتاب ماجراهاى قوم را در دوره سرگردانى در بیابان بیان مىکند. قوم پس از اینکه از ساکنان سرزمین موعود مىترسند و از جنگ سر باز مىزنند، سرگردان و آواره مىشوند. این کتاب آمار دقیقى از تعداد جمعیت اسباط بنى اسرائیل ارائه مىدهد. همچنین در آن، احکام و دستورات فقهى متعددى آمده است. 5. سفر تثنیه کلمه تثنیه به معناى تکرار است. از این رو این کتاب به این نام خوانده شده است که احکام و دستورات کتابهاى دیگر دوباره در آن تکرار شدهاند. ماجراى این کتاب از پایان دوره سرگردانى و زمانى که بنى اسرائیل کنار رود اردن و مرز سرزمین موعود رسیدهاند، آغاز مىشود. در این مکان است که حضرت موسى(ع) احکام را براى قوم یادآورى و جانشین خود را تعیین مىکند. در پایان این کتاب، وفات حضرت موسى و عزادارى بنى اسرائیل براى او آمده است. 6. صحیفه یوشع یوشع جانشین حضرت موسى است و، به گفته تورات، حضرت موسى او را انتخاب کرد و به مردم دستور داد براى ورود به سرزمین موعود او را اطاعت کنند. این کتاب جنگهاى بنى اسرائیل با کنعانیان و فتح و پیروزى بنى اسرائیل و تقسیم زمین بین اسباط بنى اسرائیل را بیان مىکند. در این کتاب حضرت یوشع بنى اسرائیل را به اطاعت از خدا و فرمانهاى او فرا مىخواند. 7. سفر داوران پس از حضرت یوشع یک دوره 350 ساله بر بنى اسرائیل گذشته است که به دوره داوران (یا قضات) معروف است. بنى اسرائیل در این دوره دست از خدا برمىدارند و به گناه روى مىآورند. اسباط با همدیگر نزاع مىکنند و از دشمنان غافل مىشوند. افراد قوم گاهى مورد تاخت و تاز دشمنان قرار مىگیرند و چون به درگاه خدا روى مىآورند، خدا داورانى را براى آنها مىفرستد. ماجراهاى این دوره و نیز داستان دوازده داور، که خدا براى بنى اسرائیل فرستاده، در این کتاب آمده است. 8. کتاب روت روت نام زنى از جدههاى حضرت داود است. او در دوره داوران از سرزمین موآب وارد بنى اسرائیل مىشود. سرگذشت او را کتاب کوچک روت بیان مىکند. 9. کتاب اول سموئیل سموئیل نبى، آخرین داور بنى اسرائیل است. در این زمان بنىاسرائیل از سموئیل مىخواهند که براى آنها پادشاهى تعیین کند و او شائول را برمىگزیند. به گفته این کتاب، شائول در ابتدا خوب عمل مىکند ولى کم کم از خدا دور مىشود. سموئیل از طرف خدا مامور مىشود که حضرت داود را به جاى او برگزیند. در این ضمن، داود به خاطر شجاعتهایش در جنگ با دشمنان، در بین مردم محبوبیت زیادى پیدا مىکند، بگونهاى که شائول به او حسد مىورزد و تصمیم به قتل او مىگیرد. داود فرار مىکند و شائول در جنگى که با فلسطینیان رخ مىدهد کشته مىشود. 10. کتاب دوم سموئیل این کتاب سرگذشتحضرت داود را پس از شائول بیان مىکند. با کشته شدن شائول، حضرت داود دشمنان را شکست مىدهد و به حکومت مىرسد. در زمان او کشور بنى اسرائیل قدرتمند مىشود و تمام دشمنان از بین مىروند. این کتاب گناهانى به حضرت داود نسبت مىدهد. 11. کتاب اول پادشاهان چون داود به سن پیرى مىرسد، فرزندش سلیمان را به جانشینى خود برمىگزیند. حضرت سلیمان پس از وفات پدر اقتدار حکومت او را به اوج مىرساند و باقیمانده دشمنان او را نابود مىکند. او ساختمان خانه خدا را، که حضرت داود طرحریزى کرده بود، به پایان مىرساند. به گفته این کتاب حضرت سلیمان در پایان به گناه روى مىآورد و از خدا دور مىشود و به همین حالت از دنیا مىرود. پس از او بین بنى اسرائیل نزاع در مىگیرد و ده سبط شمالى از افسرى شورشى به نام یربعام پیروى مىکنند و در شمال، کشور اسرائیل را تشکیل مىدهند. تنها دو سبط، با رحبعام، فرزند و جانشین حضرت سلیمان، باقى مىمانند که کشور یهودا را در جنوب به وجود مىآورند. سرگذشت این دو کشور و جانشینان این دو تن، در ادامه کتاب یاد شده آمده است. 12. کتاب دوم پادشاهان در این کتاب، دنباله تاریخ این دو کشور و پادشاهانى که در آنها به حکومت رسیدند، بتفصیل آمده است. آشوریان به حکومتشمالى حمله مىکنند و ده سبط شمالى از بین مىروند. کشور جنوبى نیز مورد حمله نبوکد نصر (بختنصر)، پادشاه بابل، قرار مىگیرد. وى معبد سلیمان را ویران مىکند و بنى اسرائیل را به بابل مىبرد. 13. کتاب اول تواریخ ایام این کتاب، تکرار تاریخ بنى اسرائیل از دیدگاهى دیگر است که در آغاز، نسل انسانها را از آدم تا داود مىشمارد و بعد به تاریخ بنى اسرائیل مىپردازد. گرایش این کتاب به سوى تاریخ معبد و احکام مربوط به آن است. کتاب اول تواریخ ایام با طرحریزى معبد توسط حضرت داود و وفات آن حضرت پایان مىیابد. 14. کتاب دوم تواریخ ایام این کتاب دنباله کتاب اول تواریخ ایام است که به ماجراى حضرت سلیمان و ساخته شدن معبد و نیز ماجراى ملکه سبا و آمدن او نزد سلیمان مىپردازد. در این کتاب نیز گناهانى به حضرت سلیمان نسبت داده شده است. کتاب مزبور، پس از وفات حضرت سلیمان و تقسیم کشور بنى اسرائیل، بیشتر به ماجراهاى کشور جنوبى مىپردازد و تا تخریب معبد و تبعید قوم به بابل ادامه مىیابد. 15. کتاب عزرا کتاب عزرا به پایان یافتن اسارت بنى اسرائیل به دست کورش و بازگشت آنان به وطن خویش مىپردازد. بنىاسرائیل پس از بازگشت، اقدام به بازسازى معبد مىکنند و در این راه با مشکلاتى رو به رو مىشوند، ولى سرانجام موفق مىشوند که این کار را به پایان برند. مدتى پس از بازسازى معبد، عزرا با عدهاى از بنى اسرائیل از بابل به اورشلیم مىرود و مىبیند که قوم به گناه افتاده است. پس کمر به هدایت قوم مىبندد. 16. کتاب نحمیا ماجراى بازگشت نحمیا به اورشلیم به عنوان نماینده پادشاه ایران براى رسیدگى به اوضاع کشور یهودا و خدماتى که او به عنوان حاکم این سرزمین انجام مىدهد، بازسازى حصار اورشلیم و خوانده شدن تورات توسط عزرا و اعتراف بنىاسرائیل به گناهان خود، موضوعاتىاند که در این کتاب مطرح شدهاند. 17. کتاب استر این کتاب داستان دختر یتیم یهودى به نام «استر» را بیان مىکند که به همسرى خشایار شاه درمىآید و دین خود را مخفى مىکند. هنگامى که وزیر خشایار او را تحریک مىکند که حکم به قتل عام یهودیان دهد، استر دین خود را آشکار مىکند و پادشاه وزیر را اعدام مىکند. 18. کتاب ایوب این کتاب داستان زندگى ایوب و بلایا و مصیبتهایى را که بر او وارد شده، بیان مىکند. پس از اینکه ایوب همه چیز خود را از دست مىدهد، کسانى نزد او مىآیند و علت این مصیبتها را گناهکارى ایوب مىشمارند. او این را رد مىکند. وى علت این بلاها را نمىداند تا اینکه خدا بر او ظاهر مىشود و عظمتخود را یادآورى مىکند. ایوب توبه مىکند و خدا نعمتهایى بیش از قبل به او مىدهد. 19. کتاب مزامیر کتاب مزامیر یا زبور داود، مجموعهاى از شعر و سرود درباره نیایش، پرستش و توکل بر خدا است. این کتاب مشتمل بر 150 سرود است که حدود نیمى از آن منسوب به حضرت داود و بقیه منسوب به دیگران است. 20. کتاب امثال این کتاب که عمده آن منسوب به حضرت سلیمان است، بر اهمیت دانش تاکید مىکند و خداترسى را کلید دانش مىشمرد; خوار شمردن حکمت و ادب را حماقت مىداند و به جوانان موعظه مىکند که نصایح و تعالیم پدر و مادر را بپذیرند. این کتاب خردمندانه زیستن را به انسان مىآموزد. 21. کتاب جامعه این کتاب را، که به حضرت سلیمان منسوب است، مىتوان یک فلسفه بدبینانه قلمداد کرد. نویسنده آن بین ایمان و شک، امید و یاس، لذت و رنج، مفهوم زندگى و پوچى در نوسان است. او به انسانى که به سوى آیندهاى ناشناخته گام برمىدارد، سفارش مىکند که از زمان حاضر لذت ببرد. نویسنده این کتاب همه چیز را پوچ مىداند، زیرا شر و بدى و، بالاتر از همه، مرگ سایه خود را بر همه چیز افکنده است. او در پایان به انسان توصیه مىکند که از خدا بترسد و احکام او را پاس دارد. 22. غزل غزلهاى سلیمان این کتاب که مجموعهاى از اشعار عاشقانه است، به حضرت سلیمان منسوب است. هرچند ظاهر این اشعار اشاره به عشق دنیوى دارد، اما مىتواند به عنوان کنایه و مجاز تلقى شود. 23. کتاب اشعیاء این کتاب، بیشتر، گناه و پیامدهاى آن را به قوم اسرائیل هشدار مىدهد و آنان را سرزنش مىکند. همچنین در این کتاب ظهور مسیح و نتایج آن پیشگویى شده است. 24. کتاب ارمیا ارمیا در این کتاب چگونگى رسیدن خود را به نبوت و این را که مردم زیر بار او نمىروند، توضیح مىدهد. او به بنىاسرائیل به خاطر گناهانشان هشدار داده و از مجازات بیم مىدهد. البته گاهى هم در این کتاب از آینده نیکوى اورشلیم سخن به میان آمده است. 25. مراثى ارمیا این کتاب را ارمیاى نبى، پس از ویرانى اورشلیم و اسارت قوم نوشته و مصایب و گرفتاریهاى آنان را بیان مىکند و از غم و درد هموطنانش شکوه مىکند; اما این بلاها و مصایب را به خاطر گناه قوم مىداند. 26. کتاب حزقیال نبى حزقیال نبى که با بنىاسرائیل به تبعید رفته است، در بابل قوم را دلدارى مىدهد و پیشگویى مىکند که آنان به زودى به وطن خود باز مىگردند. او اختیار و آزادى انسانها را گوشزد مىکند و مىگوید: اگر راه صحیح را انتخاب نکنند، باید منتظر عواقب آن باشند. 27. کتاب دانیال نبى هنگامى که پادشاه بابل به کشور یهودا حمله کرد، دانیال پسر جوانى بود. وى همراه قوم به بابل آورده شد. در بابل او به دربار نبوکدنصر راه مىیابد و خوابهاى پادشاه را تعبیر مىکند. بخشى از این کتاب به شرح زندگى دانیال و بخشى دیگر به رویاهاى او درباره آینده و حوادثى که قبل از آمدن ملکوت خدا رخ مىدهد و نیز چگونگى ملکوت خدا اختصاص دارد. 28. کتاب هوشع هوشع در کشور شمالى، پیش از سقوط آن، زندگى مىکرد. پیامها و اندرزهایى که خدا به واسطه این پیامبر به مردم و حاکمان کشور شمالى (اسرائیل) فرستاده است، در این کتاب آمده است. همچنین بخشى از آن به زندگى هوشع اختصاص دارد. 29. کتاب یوئیل یوئیل مردم کشور جنوبى (یهودا) را انذار مىدهد و به آنها مىگوید، خدا بر آنان به خاطر گناهانشان بلا نازل مىکند. او مردم را از روز داورى مىترساند و از آنها مىخواهد که توبه کنند. 30. کتاب عاموس این پیامبر از طرف خدا مامور به انذار مردم سرزمین شمالى مىشود. در این زمان مردم اسرائیل به ثروتى رسیده، در گناه و ظلم و فساد غرق شدهاند. عاموس آنها را به راه راست دعوت مىکند و از روز داورى مىترساند. 31. کتاب عوبدیا این کتاب درباره قوم ادوم که از نسل عیسو، برادر یعقوب، بودند و با اسرائیل مىجنگیدند، سخن مىگوید. عوبدیا در این کتاب از نابودى ادومىها به دستخدا خبر مىدهد. 32. کتاب یونس در این کتاب خدا به یونس دستور مىدهد که به سوى نینوا پایتخت کشور آشور برود و مردم آنجا را به سوى خدا فرا بخواند. اما چون مردم آن سرزمین دشمن بنى اسرائیل بودند، یونس مجازات آنها را از خدا خواست و آنها را ترک کرد و به سمت دیگرى رفت. در راه در دریا ماجراهایى براى وى رخ مىدهد که موجب توبه او مىشود. او سپس به نینوا برمىگردد و مردم را به خدا دعوت مىکند. 33. کتاب میکاه این کتاب قبل از اشغال دو کشور شمالى و جنوبى نوشته شده است و در آن، میکاه نبى، بنى اسرائیل را از گناه باز مىدارد و تخریب هر دو کشور را پیشگویى مىکند. او قوم را ترغیب به توبه و بازگشت مىکند. همچنین آمدن مسیح را پیشگویى مىکند. 34. کتاب ناحوم در این کتاب از قدرت و مهربانى خدا سخن رفته است. و سقوط کشور آشور و نینوا، پایتخت آن، در حالى که در فسق و فجور افتاده، پیشگویى شده است. 35. کتاب حبقوق حبقوق در این کتاب مردم را به ترک گناه و توبه دعوت مىکند و از مجازات آنها و حمله بابلیها خبر مىدهد. او با وجود مشکلات زیاد، هیچ گاه از خدا دستبرنمىدارد و در سرودى نشان مىدهد که در هر حال اعتمادش به خداست. 36. کتاب صفنیا در این کتاب صفنیا قوم را بیم مىدهد و مىگوید خدا هر قومى را که گناه کند، مجازات مىکند. او همچنین از شکوه و عظمت اسرائیل که خدا به آن باز خواهد گرداند، سخن مىگوید. 37. کتاب حجى این کتاب مربوط به زمانى است که قوم از اسارت بازگشته و به بازسازى خانه خدا پرداختهاند. چون در کار بازسازى سستى پیش مىآید حجى از طرف خدا دستور مىآورد که کار را به پایان برسانند. 38. کتاب زکریا زکریاى نبى که معاصر حجى است، در این کتاب مردم را به بازسازى خانه خدا تشویق مىکند. او همچنین از آمدن مسیح موعود خبر مىدهد. 39. کتاب ملاکى ملاکى در زمانى زندگى مىکند که خانه خدا بازسازى شده است، ولى کاهنان وظایف خود را در قبال آن انجام نمىدهند و مردم به گناه افتادهاند. او کاهنان و مردم را انذار مىکند و به توبه دعوت مىکند; همچنین از آمدن مسیح موعود خبر مىدهد. کتابهاى قانونى و غیرقانونى عهد قدیم گفتیم که یهودیان و مسیحان عهد قدیم را معتبر مىدانند، اما در تعداد کتابهاى آن اختلاف دارند و برخى تعداد کتابهاى آن را 39 و برخى 46 مىدانند. ریشه این اختلاف در تفاوت نسخههاى عهد قدیم است. پس از اشغال سرزمین فلسطین در قرن چهارم قبل از میلاد، به دست اسکندر، یهودیان در سراسر امپراتورى پراکنده شدند و به تدریج زبان مادرى خود (عبرى) را فراموش کردند و به زبان یونانى رو آوردند. در قرن سوم قبل از میلاد و در زمان حکومتبطلمیوس فیلادلفوس بر مصر، به امر او، یهودیان اسکندریه کتاب عهد قدیم را به زبان یونانى ترجمه کردند. این ترجمه به سبعینیه معروف است; چون گفته مىشود که این کتاب را حدود هفتاد نفر ترجمه کردهاند. نسخه سبعینیه با متن عبرى تفاوتهایى دارد. مهمترین تفاوت آنها، این است که هفت کتاب در این نسخه موجود است که متن عبرى آن در دست نیست. این کتابها عبارتند از: طوبیت، یهودیت، حکمتسلیمان، حکمتیشوع بن سیراخ، باروک، کتاب اول مکابیان و کتاب دوم مکابیان. در دو قرن قبل از مسیحیت و یک قرن پس از آن، بسیارى از یهودیان، و نیز بعدا مسیحیان، از این نسخه استفاده مىکردند، تا اینکه در حدود سال 100 م. سران یهود شورایى تشکیل دادند و بر رسمیت 39 کتاب که در متن عبرى بود، راى دادند و اسفار هفتگانه موجود در ترجمه سبعینیه را غیر قانونى اعلام کردند. اما مسیحیان این نسخه را معتبر دانسته، به استفاده از آن ادامه دادند تا اینکه پروتستانها در قرن شانزدهم به متن عبرى بازگشتند و این هفت کتاب را غیررسمى اعلام کردند. بنابراین، یهودیان و پروتستانهاى مسیحى متن عبرى را قانونى مىدانند و کتابهاى عهد قدیم را 39 عدد مىشمرند و دو فرقه مسیحى کاتولیک و ارتدکس نسخه سبعینیه را معتبر دانسته، تعداد کتابهاى عهد قدیم را 46 مىدانند. هفت کتاب موجود در نسخه سبعینیه، اپوکریفا (Apocrypha) به معناى «مخفى و پوشیده» نامیده مىشود. همچنین گاهى از آنها با عنوان «قانون ثانوى» یاد مىشود که به معناىاعتبار درجه دوم آن است. بخش اپوکریفایى عهدقدیم به فارسى ترجمه نشده است. ب) عهد جدید بخش دوم کتاب مقدس عهد جدید است که تنها مسیحیان آن را قبول دارند و یهودیان آن را معتبر نمىدانند. این بخش نیز مشتمل بر کتابها و رسالات متنوع و نیز مطالب گوناگونى است. عهد جدید به زبان یونانى نوشته شده است و این در حالى است که حضرت عیسى و حواریون به زبان آرامى، که لهجهاى از زبان عبرى است، سخن مىگفتهاند. علت این امر، این است که با کشورگشایى اسکندر و ایجاد یک امپراتورى بزرگ، زبان و فرهنگ یونانى در بسیارى ازمناطق آن تبلیغ شد و زبان یونانى به عنوان زبان علمى و زبان دوم مورد توجه قرار گرفت، به گونهاى که بسیارى از مردم، به خصوص در حوزه دریاى مدیترانه، با این زبان آشنایى یافتند. هنگامى که رسولان مسیحى با مردم این مناطق سخن مىگفتند و براى آنها مىنوشتند، طبیعى بود که از زبان مشترک، یعنى یونانى، استفاده کنند. نکتهاى که درباره عهد جدید باید تذکر داد، این است که مسیحیان معتقدند حضرت عیسى هرگز کتابى نیاورده است و اصلا لازم نبوده است که کتابى بیاورد; چون پیامبران که واسطه بین خدا و بشرند از طرف خدا پیام و کتاب مىآورند. ولى حضرت عیسى خود خداست و عین وحى است و تنها رفتار و گفتار او براى انسانها کافى است و آن را دیگران نگاشتهاند. پس باید توجه داشت که اعتقاد مسیحیان با آنچه در فرهنگ و متون اسلامى درباره حضرت عیسى و کتاب او وجود دارد متفاوت است 237 تقسیمبندى عهد جدید عهد جدید به طور کلى به چهار بخش تقسیم مىشود: 1. زندگى نامه و سخنان حضرت عیسى: این بخش مشتمل بر چهار انجیل است که گفته مىشود متى، مرقس، لوقا و یوحنا آنها را نگاشتهاند (کلمه انجیل، یونانى و به معناى مژده است). در واقع این چهار کتاب، سیره عملى و گفتارى حضرت عیسى هستند که افرادى آن را روایت مىکنند. سه انجیل نخستسبکى یکسان دارند و مطالب مندرج در آنها هماهنگ است و با فرهنگ یهودى اختلاف چندانى ندارد. در این سه انجیل از الوهیتحضرت عیسى (ع) سخنى نیست. انجیل چهارم از نظر مطالب با سه انجیل دیگر متفاوت است و با فرهنگ یهودى سازگارى ندارد و در آن، الوهیتحضرت عیسى (ع) مطرح شده است. سه انجیل اول، اناجیل همنوا یا همدید (Synoptic) نامیده مىشوند. 2. تبلیغات و مسافرتهاى تبلیغى مبلغان مسیحى: در این بخش تنها یک کتاب به نام اعمال رسولان وجود دارد که اقدامات حواریون و دیگر مسیحیان، به خصوص پولس را بیان مىکند. 3. نامهها: حواریون و رسولان مسیحى صدر اول، نامههایى به شهرها و افراد مختلف نگاشتهاند که 21 عدد از آنها در مجموعه عهد جدید وجود دارد. سیزده یا چهارده عدد از این نامهها از پولس و از هفت نامه باقیمانده، سه نامه به یوحنا، دو نامه به پطرس و دو نامه دیگر به یعقوب و یهودا منسوب است. 4. رویا و مکاشفه: در این بخش نیز تنها یک کتاب وجود دارد که به یوحنا منسوب است و در پایان عهد جدید واقع شده است. نگاهى به محتواى کتابهاى عهد جدید عهد جدید مشتمل بر 27 کتاب است که عبارتند از: 1. انجیل متى متى فردى یهودى بود که براى رومیان باج و خراج مىگرفت. این شغل نزد یهودیان مذموم بود. وقتى عیسى او را دعوت کرد او پذیرفت و از حواریون او شد. انجیل اول که غالب محققان برآنند که بین سالهاى 65 70 م. یعنى بیش از سى سال پس از حیات زمینى حضرت عیسى، نوشته شده به این حوارى منسوب است. در این انجیل که با سنتیهودى مطابقت دارد و سخنى از الوهیتحضرت عیسى در آن نیست، نسب، تولد، کودکى، شروع به تبلیغ، موعظهها، معجزات، دستگیرى، مصلوب شدن حضرت عیسى (ع) و سرانجام برخاستن او از میان مردگان، با تفصیل نسبى آمده است. 2. انجیل مرقس این انجیل، که کوتاهترین و قدیمىترین اناجیل است و غالبا تاریخ آن را نیز به سالهاى 65 70 م. برمىگردانند، به مرقس منسوب است. مرقس از حواریون نبوده، بلکه شاگرد خاص پطرس حوارى بوده است. گفته مىشود که او مطالب این انجیل را از پطرس نقل مىکند. این انجیل از نظر محتوا و سبک، مانند انجیل متى است، با این تفاوت که مختصرتر است و قسمتهایى از زندگى عیسى، مانند تولد و کودکى او را در بر ندارد. پژوهندگان کتاب مقدس برآنند که متى و لوقا از این انجیل استفاده کردهاند. 3. انجیل لوقا لوقا پزشکى غیر یهودى بود که پس از حضرت عیسى به دست پولس ایمان آورد و شاگرد و همراه او شد. انجیل سوم و نیز کتاب اعمال رسولان را وى براى فردى به نام تئوفیلوس نوشته است. با اینکه پولس مبدع الهیات عیسى خدایى است، ولى در دو کتاب منسوب به لوقا، که شاگرد خاص او بود، هیچ سخنى از الوهیت مسیح نیست و انجیل لوقا از نظر مطالب و سبک، شبیه دو انجیل قبل است. گفته مىشود این انجیل همزمان با انجیل متى یا اندکى پس از آن نوشته شده است. 4. انجیل یوحنا این انجیل به یوحنا پسر زبدى منسوب است. یوحنا یکى از حواریون بود. وى در زمان حیات زمینى حضرت عیسى طفل خردسالى بود. در این انجیل هم، زندگى نامه و سخنان حضرت عیسى آمده است، ولى ویژگى بارز آن مسیح شناسى خاص آن است. در این انجیل، مسیح جنبه الوهى یافته و خداى متجسد گردیده است. غالب محققان امروزى تاریخ نگارش این انجیل را به پایان قرن اول، یعنى نزدیک به هفتاد سال پس از حضرت عیسى، برمىگردانند. 5. کتاب اعمال رسولان نویسنده این کتاب همان نویسنده انجیل سوم است و این امر از ابتداى کتاب مشخص است. پس این کتاب هم به شاگرد خاص پولس، یعنى لوقا، منسوب است. در هشتباب اول این کتاب، فعالیتها و تبلیغات حواریون حضرت عیسى، و در راس همه پطرس، مطرح شده است. در باب نهم سخن از ایمان آوردن ناگهانى پولس به میان مىآید که تا قبل از آن یهودىاى سختگیر و شکنجهگر مسیحیان بود. این کتاب از باب نهم به بعد، بیشتر به مسافرتها و تبلیغات پولس مىپردازد و از حواریون کمتر سخن مىگوید. این کتاب قطعا پس از انجیل سوم نوشته شده است. 6. نامه پولس به رومیان در کتاب عهد جدید سیزده یا چهارده نامه به پولس منسوب است که محققان مىگویند بین سالهاى 45 60 م. یعنى قبل از نگارش اناجیل، نگاشته شدهاند. در همه این نامهها الهیات خاص پولس، که الهیات عیسى خدایى است، دنبال شده است. نامه اول به مسیحیان روم است. در این نامه بر این نکته تاکید مىشود که نجات، تنها با ایمان به مسیح، حاصل مىشود، نه با عمل کردن به شریعت. 7. نامه اول پولس به قرنتیان در این نامه پولس به سوالاتى که براى مسیحیان قرنتس پیش آمده پاسخ مىدهد و مسائلى از قبیل اختلافات، فساد اخلاقى در کلیسا، ازدواج و روابط جنسى، نظام کلیسایى و رستاخیز را بیان مىکند. او در پایان بر محبت تاکید مىکند. 8. نامه دوم پولس به قرنتیان در این نامه پولس بیشتر مشکلاتى را که در راه تبلیغ مسیحیتبراى وى پیش آمده، مطرح مىکند. گویا مىخواهد مسیحیان قرنتس را دلگرم کند. 9. نامه پولس به غلاطیان در این نامه پولس به مسیحیان غلاطیه گوشزد مىکند که با عمل به شریعتبه جایى نمىرسند، بلکه با ایمان نجات مىیابند و آن هدیهاى الهى است. گویا برخى از حواریون و یا فرستادگان آنها به غلاطیه رفته و از تعالیمى خلاف گفتههاى پولس سخن گفته بودند. 10. نامه پولس به افسسیان گویا بین مسیحیان افسس به خاطر تفاوتهاى نژادى و زبانى اختلاف پیدا شده بود. پولس این نامه را از زندان براى حل اختلاف آنها مىفرستد. 11. نامه پولس به فیلپیان در این نامه که باز در زندان نوشته شده، پولس به مسیحیان فیلپى گوشزد مىکند که ایمان به مسیح چه شادیها و سعادتهایى نصیب انسان مىکند. 12. نامه پولس به کولسیان براى مسیحیان کولسى درباره انسانیت و الوهیت مسیح سوالى پیش آمده بود. آنها فردى را نزد پولس به زندان مىفرستند. پولس این نامه را مىنویسد و بر جنبه الوهیت مسیح تاکید مىکند. در ضمن مطالب دیگرى هم گوشزد مىکند. 13. نامه اول پولس به تسالونیکیان در این نامه، پولس مسیحیان شهر تسالونیکى را به ایمان و زندگى پاک همراه با صبر و تحمل دعوت مىکند و از آنها مىخواهد منتظر ظهور مسیح باشند. 14. نامه دوم پولس به تسالونیکیان برخى از مسیحیان به بهانه انتظار مسیح دست از کار و زندگى شسته و به تنبلى روى آورده بودند. پولس در این نامه واقعیتهاى زندگى را به آنها گوشزد مىکند. 15. نامه اول پولس به تیموتائوس تیموتائوس شاگرد پولس است که او را به رهبرى کلیساى افسس گماشته بود. در این نامه براى او شرایط رهبرى خوب را بیان مىکند و از او مىخواهد که تعالیمى را که درباره مسیح و انجیل به او آموخته است، از تحریف و تغییر حفظ کند. 16. نامه دوم پولس به تیموتائوس این نامه را پولس از زندان به عنوان وصیتنامه براى شاگرد خود تیموتائوس نوشته است و از او مىخواهد که در راه مسیحیتى که او تعلیم داده است استقامت کند و زیر بار تعالیم دیگران نرود. پولس مشکلاتى را که در راه تبلیغ و بشارت تحمل کرده است، گوشزد مىکند. 17. نامه پولس به تیطس تیطس یکى از شاگردان پولس است که او را به رهبرى کلیساى کریت گماشته بود. در این نامه، او وظیفه یک رهبر خوب را بیان مىکند و از او مىخواهد که مردم آن شهر را از گناه باز دارد. 18. نامه پولس به فلیمون فلیمون از کسانى است که به دست پولس ایمان آورده است. غلام او از شهر کولسى مىگریزد و به روم مىرود. در آنجا به دست پولس ایمان مىآورد. پولس او را به شهر کولسى مىفرستد و در این نامه از فیلمون مىخواهد که غلام خود را ببخشد و با او مثل برادر رفتار کند. 19. نامه به عبرانیان این نامه خطاب به مسیحیان یهودى الاصلى است که به شریعتیهودى پایبند بودند. نویسنده نامه به آنها مىگوید: این شریعت و اعمال با آمدن مسیح باطل شده است و ایمان به مسیح انسان را نجات مىدهد. نویسنده این نامه مشخص نیست، اما از آنجا که مطالب آن شبیه گفتههاى پولس است، برخى، نویسنده آن را پولس مىدانند. 20. نامه یعقوب به گفته عهد جدید، یعقوب برادر حضرت عیسى بوده و به مقام اسقفى کلیساى اورشلیم رسیده است. در این نامه او بر خلاف گفتههاى پولس به مسیحیان گوشزد مىکند که ایمان تنها کافى نیست و باید به شریعت هم عمل کنند. 21. نامه اول پطرس این نامه به پطرس حوارى منسوب است; وى مسیحیان آسیاى صغیر را که زیر فشار و شکنجه بودند، به صبر و بردبارى توصیه مىکند و از آنها مىخواهد که ایمان خود را از دست ندهند. 22. نامه دوم پطرس در این نامه که باز به پطرس منسوب است، مسیحیان به صبر و بردبارى دعوت شدهاند و حقایقى درباره ایمان مسیحى به آنها گوشزد شده است. 23. نامه اول یوحنا در این نامه که به یوحنا، نویسنده انجیل چهارم، منسوب است، نویسنده مطالبى شبیه گفتههاى پولس بیان مىکند و نیز خطر کسانى را گوشزد مىکند که مطالبى خلاف مسیحشناسى پولس تعلیم مىدهند. 24. نامه دوم یوحنا این نامه ظاهرا خطاب به یک زن مسیحى صاحب مقام نوشته شده است و از او مىخواهد که محبت و اطاعت را فراموش نکند و تعالیم غلط را نپذیرد. ولى از آنجا که این زن شناخته شده نیست، برخى احتمال مىدهند که «بانوى گرامى»، کنایه از کلیساى مسیح باشد. 25. نامه سوم یوحنا در این نامه، که خطاب به یکى از رهبران کلیسا به نام غایوس نوشته شده، دستوراتى درباره تشویق خادمان واقعى و توبیخ مخالفان داده شده است. 26. نامه یهودا در این نامه نویسنده خطر معلمان دروغین و مرتد را گوشزد مىکند و مردم را از آنها برحذر مىدارد. 27. مکاشفه یوحنا این کتاب که به یوحنا، نویسنده انجیل چهارم، منسوب است، کتابى است رمزى و سرى که حوادث آینده را پیشگویى مىکند و بنابراین نباید ظاهر آن را معیار قرار داد. این کتاب در زمانى نوشته شده که مسیحیان سخت تحت فشار و شکنجه بودهاند. کتابهاى قانونى و غیر قانونى عهد جدید علاوه بر مجموعه کتابهاى عهد جدید، اناجیل، رسالهها، اعمال و مکاشفات دیگرى نیز وجود داشتهاند. تعداد اندکى از این نوشتهها سالم باقى مانده و از بقیه یا پارههایى باقى مانده است و یا تنها نام آنها در کتابهاى دیگر به چشم مىخورد. این مجموعه، که اپوکریفاى عهد جدید خوانده مىشود، در دو قرن اول نگاشته شدهاند. از آیه اول انجیل لوقا برمىآید که افرادى که به نوشتن انجیل دست زدهاند، بسیار زیاد بودهاند: «از آن جهت که بسیارى دستخود را دراز کردند به سوى تالیف حکایت آن امورى که نزد ما به اتمام رسید چنان که آنانى که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند، من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایه به تدقیق در پىرفته به تو بنویسم اى تیوفلس عزیز (لوقا، 1 : 1.4) ». اما بین سالهاى 150 200 م. کلیساى اکثریت مسیحى، از میان کتابهاى موجود، تنها این 27 عدد را رسمى و قانونى اعلام کرده و بقیه را بىاعتبار دانسته است. مسیحیان معتقدند پدران صدر اول کلیسا با تایید روحالقدس اینان را برگزیدهاند، همان طور که معتقدند نویسندگان این مجموعه را با تایید روحالقدس نگاشتهاند. این نکته قابل ذکر است که آنچه به انجیل برنابا معروف است، نزد مسیحیان حتى اعتبار اپوکریفایى نیز ندارد و آنان جعلى و ساختگى بودن آن را قطعى مىدانند. دانشمندان مسیحى مىگویند، قدیمىترین نسخه این کتاب به قرن شانزدهم برمىگردد که بسیار متاخر است و مىافزایند که متن آن را نیز یک مسیحى تازه مسلمان نگاشته است. در پایان ذکر دو نکته مناسب به نظر مىرسد: 1. شیوه ارجاع به کتاب مقدس شیوه ارجاع به کتاب مقدس هم، مانند قرآن، با ارجاع به کتابهاى معمولى متفاوت است; چرا که این کتاب چاپها و نسخ فراوان و متعددى دارد و نمىتوان با ذکر شماره صفحه به آن ارجاع داد. به همین دلیل براى ارجاع به این مجموعه، از شمارههاى بابها و آیهها استفاده مىشود; براى مثال براى ارجاع به آیه دوم از باب پانزدهم سفر پیدایش مىنویسم: سفر پیدایش، 2 : 15. تنها کتاب مزامیر عنوان باب ندارد و به جاى آن مزمور به کار رفته است، ولى باز شیوه ارجاع به همان صورت است. گفته مىشود «مزامیر، 3 : 12» و مقصود «مزامیر، مزمور سوم، آیه 12» است. 2. ترجمههاى کتاب مقدس از کتاب مقدس و یا قسمتهایى از آن، ترجمههاى مختلفى در زبان فارسى وجود دارد. یکى از این ترجمهها ترجمهاى قدیمى است که بخش عهد قدیم آن را فردى به نام ویلیام گلن و به کمک فاضل خان همدانى و برخى دیگر، ترجمه کرده است. بخش عهد جدید آن را نیز هنرى مارتین ترجمه کرده است. بخش عهد قدیم این ترجمه در سال 1856 و عهد جدید آن در سال 1876 به چاپ رسیده است. ترجمه این کتاب بسیار سنگین است. ترجمه دیگر این کتاب به وسیله «انجمن پخش کتب مقدسه» صورت گرفته است. با اینکه این ترجمه نیز قدیمى است و چندان روان نیست، ولى معتبرترین ترجمه به زبان فارسى است. ترجمه دیگر، تحت عنوان «ترجمه تفسیرى» در دست است که هرچند روان و به قلم امروزى است، ولى چون تفسیرى است، براى استناد اعتبار ندارد. ترجمههاى دیگرى هم از قسمتهاى مختلف کتاب مقدس مخصوصا عهد جدید و اناجیل در دست است، از قبیل ترجمه عهد جدید از انتشارات انجمن کتاب مقدس و نیز ترجمه اناجیل اربعه به وسیله میرمحمدباقر بن اسماعیل حسینى خاتونآبادى. این ترجمهها نیز با اینکه ممکن است از دقت نظر برخوردار باشد، اعتبار ترجمه انجمن پخش کتب مقدسه را ندارند. از این رو، در نوشتههاىتحقیقى، معمولا بهترجمه انجمنپخش کتب مقدسه ارجاع داده مىشود. کتابنامه 1. کتاب مقدس، انجمن پخش کتب مقدسه. 2. ترجمه تفسیرى کتاب مقدس. 3. آشتیانى، جلال الدین، تحقیقى در دین یهود، نشر نگارش، 1368. 4. توفیقى، حسین، نگاهى به ادیان زنده جهان، مرکز مدیریتحوزههاى علمیه خواهران، 1377. 5. ساموئل، شولتز، عهد عتیق سخن مىگوید، ترجمه مهرداد فاتحى، شوراى کلیساهاى جماعت ربانى، آموزشگاه کتاب مقدس. 6. سى. تنى، مریل، معرفى عهد جدید، ترجمه ط. میکائیلیان، انتشارات حیات ابدى، 1362. 7. فیلسون، فلوید، کلید عهد جدید، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات نور جهان، 1333. 8. میشل، توماس، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377. | |||
صفحه بعد | صفحه قبل |
صفحه بعد | وحى و نبوت یهودى | صفحه قبل | |
رضا فرزین بیایید ساختار آیاتى را که در آنها به گونهاى سخن از وحى و نبوت رفته استببینیم. درمعنایى عام، تمامى کلمات به کار رفته در متون مقدس، نوعى وحى، خبر، پیام، نبوت یاچیزى از این سنخ هستند که با وارسى شکل یا محتواى آنها و یا نسبتهایى که با هم و بادیگر جنبههاى زندگى و اندیشه بشر پیدا مىکنند، مىتوان نظریهاى در باب ارتباط خدا وانسان طراحى کرد; گر چه در این مقال در پى چنان کارى نیستم، اما شاید گامى در این راهبردارم. در هر حال، در اینجا مقصود معناى عمومى و عرفى «وحى و نبوت» است و به سهولتمىتوان آن را براى نظیرههاى وحى و نبوت اسلامى در فرهنگهاى ادیان دیگر نیز به کار برد.به بیان دیگر، این قلم نه درون کاوى لغات و اصطلاحات را پیشخواهد گرفت و نه درگیرگفت و گوهاى ریزه سنجانه درباره معناى آنها خواهد شد. چیزى از دست نخواهیم داد!... زمینهها، سیاقها، کاربردها، تلقیها و تصدیقات مهمترند تا عنوانها یا اسمها و معناها یاتصورات. به هرحال اینک بیشتر برآنم که تصویرهایى را که کتابهاى مقدس ارائه مىدهند، نشاندهم. بدین منظور، بخشهایى از "متون مقدس" یهودیان را ورق مىزنم و چشماندازىمىگشایم تا بتوانیم نوعى درک حسى و شهودى ازحال و هواى آیات کتاب پیدا کنیم و بهمفاهیم و مضامین آنها نزدیکتر شویم. شاید تاکید این نکته مفید باشد که جملاتى را که صاحب این قلم به کار مىگیرد، باید ازجهات دینى و ایمانى خنثى دانست; زیرا در این مقال، تورات و مضامین آن، از نگرش یکمؤمن یهودى و یا یک ردیه نویس و یا یک کافر، مدنظر نیست. بىگمان ایمان یا کفر بهفهمهایى خاص راه مىبرند; اما مىخواهیم همانند کسى که لااقل، ارزش میراث فرهنگى بشررا مىداند، این گونه آثار را بخوانیم. فواید این کار بىشمار است; اما فعلا سخنى در آن نیستو تنها باید تاکید کرد: کسى بهتر و بیشتر از متنى بهره مىبرد که آن را واقعگرایانهتر بشناسد. در اینجا موارد گوناگونى از "متون مقدس" یهودیان را که در آنها به صراحت از نبوت یاارتباط آدمى و خدا یاد شده است گزارش خواهم کرد; چرا که برقرارکردن ارتباطى هر چهمستقیمتر با آیات کتابهاى مقدس ادیان، بیشترین سهم را در شناخت مایه و گوهر پیامهاىآسمانى داراست. البته "سنت" شفاهى یا کتبىاى که در پیرامون آیات اصلى شکل گرفتهاند،"شرایط" محیط، و "تاریخ" هر دین نیز بهرههاى وافرى از حقیقت دارند که گفت وگو در آنهامجالى دیگر مىخواهد; اما همچنان که در هر یک از شقوق سهگانه یاد شده، همان آیاتاصلى کتاب مقدس محور است، این نوشته نیز به دیدن اصول فرا مىخواند و به نظر مىرسدکه اگر این گونه بحثها پا بگیرند، از این رهگذر، افقهاى تازهاى فراروى تحقیقاتدینى - تاریخى گشوده شود. خداوند همان گونه که با آدم و حوا سخن مىگوید با مار نیز حرف مىزند; مار هم با حواگفت و گو کرده است. خداوند به قابیل مىگوید: «چه کردهاى؟ گوش کن! خون برادرت اززمین برایم فریاد برمىآورد!» همچنین با ابى ملک، شاه جرار، در خواب سخن مىگوید و اوجوابش مىدهد. خداوند در ابرى ستبر و یا در ستونى از ابر پایین مىآید. بوى خوش مىبوید. باخود سخن مىگوید. درب کشتى را بر روى نوح مىبندد. پایین مىآید تا بداند. پیمانمىدهد و براى خود نشان مىگذارد تا آن نشان، به یادش آورد. تکمیل این صحنههاى کاملا بشرى را پردههایى خدایى هم لازم است. اندیشه «خدا یاخدایى بودن برخى موجودات» - که همچون جانى در تن تفکرات باستانى پیچیده است واحتمالا روزنى براى نفوذ به نوشتههاى ادیان نیز هست - چنین پدیدار مىگردد: «چونآدمیان بر روى زمین زیاد شده بودند و دخترانى برایشان به دنیا آمدند، خدائیان دیدند کهدختران آدمیان چه زیبایند، و از میان آنان که مىخواستند، زنانى برگزیدند.» فرعون، یوسف را مردى مىداند که «روح خدا در وى است». خداوند گفته بود که یوشع پسر نونمردى «الهامى» است. و آدمیان به سادگى با خداوند تماس مىگرفتند، «رفت تا از خداوند جویا شود× خداوندبه وى پاسخ گفت، "دو ملت در شکم دارى...."; «در روزگاران گذشته در اسرائیل چون کسى آهنگ درخواست از خدا مىداشت چنینمىگفت، "بیایید تا نزد غیبگو برویم" زیرا نبى امروز را آن روز «غیبگو» مىگفتند.»... «وآنان به شهرى که مرد خدا در آن مىزیست رفتند. »; «و اینک چون بلعام دید برکت دادناسرائیل پسند خداوند است، مانند بارهاى پیش به دنبال طالع نرفت، بلکه رو سوى بیابانکرد× چون بلعام چشم برداشت و دید...، روح خدا بر او آمد و...» و داستان دلکش بلعام دراین فراز شورى دیگر مىآفریند. اما تو گویى گاه مقصود خدا به راحتى فهمیده نمىشود، یا شاید تحملش براى نبىسنگین است و یا آنکه او غم مردمان دارد. اما حکایت همچنان ادامه مىیابد: سموئیل،شائول را با سخن خدا آشنا مىکند، « ... × پس از آن باید به طرف تپه خدا که جایگاهقراولان فلسطینى است، راهت را پىگیرى. آنجا چون به شهر درآمدى، گروهى از انبیا که اززیارتگاهى پایین مىآیند و در پیش ایشان چنگ و دف و ناى و بربط است و در خلسهسخن مىگویند، به تو برخواهند خورد× و روح خداوند تو را خواهد گرفت و همراه ایشان بهخلسه سخن خواهىگفت; مرد دیگرى خواهى شد×... × چون شائول برگشت تا از نزدسموئیل برود، خدا او را دلى دیگر داد; و درست در همان روز، همه آن نشانهها هستشد×»... داستان شگفتآور شائول و داوود را در بابهاى 16 تا24 مىتوان دنبال کرد و باحکایاتى از روح خوب یا بد خدا که بر کسى مىآید، و یا نحوه پرسش از خداوند و جواب اوآشنا شد. اما قصههاى آدمى و خدا پیچیدهتر از اینها بود: «خداوند گفت: دم من در انسان براىهمیشه نمىپاید; چراکه او نیز از گوشت است; بگذار روزگارش صدو بیستسال باشد×» اماچون به زودى فساد و تباهى آدمى زیاد شد: «.... خداوند پشیمان گشت که انسان را در زمینآفریده است، و دلش غمگین شد×» پیش از این نیز خدا از آدمى چیزهایى دیده بود: «وخداوند خدا گفت: "اینک که انسان مانند یکى از ما شده و نیک و بد را شناخته، اگر دستدراز کند و از درخت زندگى نیز گرفته، بخورد و تا به ابد زنده ماند، چه خواهد شد؟!"» و درجایى دیگر: «همه در زمین هم زبان و هم سخن بودند×... × خداوند پایین آمد تا به شهر و برجى کهانسان ساخته بود، نگاهى اندازد× و خداوند گفت: اینک که همه جا یک جور مردم و یک زباندر کار است، اگر بدین گونه که دستبه کار شدهاند، پیش رود، هیچ کارى که بخواهند، ازدسترس ایشان بیرون نخواهد بود× پس بیایید پایین رویم و گویش ایشان را در آنجا در همریزیم، تا دیگر کسى سخن دیگرى را در نیابد×» بارى، رابطه خدا و آدمیان همیشه هموار و راحت نبود و زمانى نیز کار گره مىخورد: «وشائول از خداوند پرسید، اما خداوند به او پاسخ نداد; نه در خواب، نه با اوریم و نه بهانبیا× پس شائول به درباریان خود گفت: زنى که یار ارواح باشد، برایم بیابید تا نزد او رفته بهوسیله وى جویا شوم ... × ... خواهش دارم برایم به واسطه روح غیبگویىنما. آن کس را کهبه تو مىگویم برایم برآور×» اما دیر زمانى بود که این کارها ممنوع بود و آن زن ترسید، بهعلاوه شائول را هم شناخته بود; ولى شائول وى را اطمینان داد و : «... گفت: "مترس! چهمىبینى؟" و زن به شائول گفت:" موجودى خدایى مىبینم که از زمین برمىآید"×... پسشائول دانست که سموئیل است; و به کرنش بر زمین افتاد×» همان گونه که انبیاى یهوه و شاگردان انبیا در کار بودند، انبیاى بعل و انبیاىدروغین نیز بودند. در دورههایى فغان از کارهاى انبیاى دروغین بالا مىگرفت; اما مایه شگفتى است که ازطرفى براى باز شناختن انبیاى راستین از دروغ زنان، نشانهاى ساده و طبیعى، ولى زمان بر،ارائه مىشود و از سوى دیگر همان نشان نیز دلیلى بر راستى کسى نمىشود، بلکه ممکناستخدا مردمان را با آن آزموده باشد! اما تنها این نیست. با دیدن بابهاى 13 و 22 از کتاباول پادشاهان، آدمى در تحیر مىماند که تعارض این نبوتها چگونه شکل مىگرفته است. مىدانیم که خداوند به موسى گفته بود: «باید از میان اسرائیلیان برادرت هارون را باپسرانش پیش آورده تا کاهن من باشند» و موسى زمانى گفت که کاش همه قوم خدا نبوتکنند و یوشع نباید بخلى بورزد; ولى حالات نبوت متنوع و مرموز بودند: در خواب و با رویانبوت داشتند. گاه طالع مىدیدند و ارواح تسخیر مىکردند. اوریم و تمیم و ایفود ومانند آن داشتند و با آنها کهانت مىکردند; گر چه این امر گاهى منشا گمراهى مىشد و یااحیانا به آن عمل نمىکردند. در کتاب آمده است: «و او گفت: سخنانم را گوش گیرید: هنگامى که در میان شما نبى خداوند پیدا مىشود،من خود را در رؤیا به او مىشناسانم; در خواب با او سخن مىگویم× درباره بنده من موسىچنین نیست; در همه خاندانم او درست کردار است× با وى دهان به دهان ، آشکارا و نه دررمز و راز، سخن مىگویم. او مانند خداوند را مىبیند...» پسر نون، یوشع که مردى الهامى بود و موسى مىبایست «بر او دست گذارد»، مکلفمىشد تا «... پیش العازار کاهن رود و او در پیشگاه خداوند به جاى یوشع فرمان اوریم را جویاشود. باید همه قوم، او و تمام اسرائیلیان، با چنین دستورى بروند و با چنین دستورىبیایند.» گاه نیز هنگام ارتباط، با خداوند جر و بحث مىکردند و یا از در امتحان در مىآمدند.خداوند نیز گاه تهدید مىکرد و گاه «سنگى پیش پاى شخص» مىانداخت تا او را هلاک کندیا به هوشش آورد; اما بدتر از اینها، گاه انبیا را گمراه مىکرد! در قصه باب 13 از کتاب اولپادشاهان، نبى الهام یافته به راحتى سخن نبى پیر را مىپذیرد و بر خلاف پیام پیشین عملمىکند، و داستان هم به سرانجام غریبى مىرسد; و در حکایتباب 22 به جاى تکذیبانبیاى جبهه مقابل، میکایا رویایى نقل مىکند که با این جمله عجیب پایان مىپذیرد: «اینگونه خداوند روحى دروغگو در دهان همه انبیاى تو گذاشته، زیرا خداوند به بدبختى تو حکمکرده است»! به راستى حزقیال نبى چرا چنین گفته است: «... خداوند خدا چنین گفت: ... اگر کسى از خاندان اسرائیل رو سوى بتهایش دارد و ازگناهى که مایه لغزشش بوده روگردان نباشد و باز نزد نبى آید، من خداوند به شمار بتهایى کهبا خود مىآورد، بدو پاسخ خواهم گفت. این گونه خاندان اسرائیل را خواهم گرفت تا سزاىپندارهایشان را ببیند; زیرا با بتهاى خود، از من بسى دور افتادهاند × ... و اگر نبى فریبخورد و [براى آن کس] سخنى بر زبان آرد، من خداوند بودهام که آن نبى را فریب دادهام، براو دست دراز کرده، وى را از میان قوم خود، اسرائیل، نابود خواهم ساخت. چنین سزاىخویش خواهند کشید; سزاى درخواست کننده و سزاى آن نبى یکسان خواهد بود تا دیگرخاندان اسرائیل از من دور نگردند و خود را با این همه قانون شکنى آلوده نسازند». و یا چرا ارمیاى نبى مىگوید، «خداوند اعلام مىدارد: "و در آن روزفکر شاه، و فکر بزرگان از کار خواهد افتاد; کاهنان گیجخواهند گشت و انبیا مات خواهند ماند" و من گفتم: "آه! خداوند خدایا! بىگمان این قوم و اورشلیم را فریب دادهاى که مىگویى: "روزگارت خوب خواهد شدولى کارد به استخوان مىرسد!"» باب 20 ارمیا از عجایب است. پس از آنکه گفتار او با فشحور کاهن به پایان مىرسد، اینسوگواره به دنبال مىآید: "فریبم زدى خداوندا! و فریب خوردم; بر من چیره گشتى و حکمفرما شدى; همیشه مایه خنده بودهام; همیشه ریشخندم مىزنند; چرا که هر دم سخن مىگویم، باید فغان کنم; باید فریاد برکشم: "بى قانونى و چپاول !"زیرا سخن خداوند وامىداردم. رسوایى و خوارى همیشگى; با خود اندیشیدم: "یادى از او نخواهم کرد; دیگر به نام او سخن نخواهم راند" اما[سخن او] چون آتشى پرخروش، در دلم بود; زندانى استخوانهایم; نتوانستم نگهش دارم، بى یاور بودم; و در باب 23 ارمیا: خداوند خشم مىگیرد: "آه! شبانانى که گذاشتند گله مرغزار من دور شوند و پراکنده گردند ..." سرنوشتبدى درانتظار آنان است. «... زیرا از انبیاى اورشلیمبىخدایى در همه سرزمین پخش شده است». «خداوند لشگرها چنین گفت: "به سخنان انبیایى گوش مدهکه برایت نبوت مىکنند. آنان تو را گول مىزنند. نبوتهایى که گویند از دل خودشان است، نه از دهان خداوند". خداوند مىگوید: "من آن انبیا را نفرستادم; اما آنان بشتافتند. با آنان سخن نگفتم،ولى نبوت کردند; اگر آنها با من در رایزنى بودهاند، بگذار سخنانم را به قوم باز گویند و آنان را برگردانند از راههاى بد و کردار شیطانى خویش". «خداوند مىگوید: "آنچه را انبیا مىگویند شنیدهام، که به دروغ به نام من نبوت مىکنند:"خواب دیدهام! خواب دیدهام!" تا به کى انبیایى که به دروغ نبوت مىکنند - انبیاى دلهاىحقهباز خویش - در سر مىپرورانند که قومم نام مرا فراموش کنند؟! ......بگذار تا آن نبى کهخوابى دیده، خوابش را بگوید، و بگذار آن که سخنم را دریافته، سخنم را درستباز گوید! کاهرا با گندم چه کار؟!" خداوند اعلام مىدارد: "ببین! سخنم مانند آتش است، و چون پتکى کهسنگ را خرد مىکند!" خداوند اعلام مىدارد: "جز این گمان مبر! با انبیایى که سخنانم را از یکدیگر مىدزدند،رو به رو خواهم شد!" ...» و پس از آن، ارمیا از قول خداوند آورده است: «اگر آنان به راستى نبى هستند و سخن خداوند باایشان استبیایند نزد خداوند لشکرهامیانجىگرى نمایند تا او مخزنهاى به جا مانده در خانه خداوند،...، را نگذارد به بابل برند!» بارى، از دروغزنان که بگذریم، تکلیف خویش را با دیگرانى که به راحتى نمىتوان آنان رامتهم دانست، نمىدانیم! شگفتیهاى کار انبیاى بنى اسرائیل و یا متون مقدس عبرانیانبسیار زیاد است! اما شاید این همه رمز و راز را، طبیعتساده و سراپا بشرى حالات مختلفوحى و نبوت اسرائیلى بتواند در خود هضم کند. براى مثال، به این آیه توجه کنید: «خداوندبه قابیل گفت: "برادرت هابیل کجاست؟" و او گفت:" نمىدانم! مگر پاسبان برادرم هستم؟!"»قابیل به خداوند مىگوید: «سزایم از توانم بیشتر است» و خداوند مىپذیرد: «خداوند به اوگفت: "عهد مىکنم اگر کسى قابیل را بکشد، تاوانى هفت چندان بر او باشد." و خداوند بر قابیلنشانى گذاشت، و گر نه، هر که او را مىدید وى را مىکشت». در داستانهاى یعقوب و ابراهیم این جنبه جذبهاى دیگر دارد: «یعقوب راه خود پیشگرفت و فرشتگان خدا با او رو به رو شدند» ... و آنگاه «یعقوب تنها ماند و مردى تا دم سحربا او دست و پنجه نرم مىکرد» ... ولى غلبه حریف بر یعقوب مشکل شد... و یعقوب از اوبرکت مىطلبید ... «او گفت: "نام تو دیگر یعقوب نه، بلکه اسرائیل خواهد بود; زیرا تو باخداییان و آدمیان به چالش برآمده، کامیاب گشتهاى" × یعقوب پرسید: "درخواست دارمنامت را به من بگویى"; اما او گفت: "نباید نامم را بپرسى" و با او خداحافظى کرد× ...× پسیعقوب آنجا را فنیئیل نامید، و مقصودش این بود: "موجودى خدایى را رو در رو دیدهام، اماهنوز جان در بدن دارم"» «خداوند کنار بلوطستان ممرى بر وى پدیدار گشت; روز گرم شده و او دم خیمه نشستهبود × چشم که برداشت، سه مرد را دید که نزدیک او ایستادهاند» و قصه ادامه مىیابد وضمایر و افعال آن به تناوب مفرد و جمع مىشوند; «آنگاه خداوند گفت: "ستم سدوم و عمورهاز اندازه گذشته و گناهشان بسیار سنگین شده است! ×مىخواهم پایین روم ببینم آیا همانگونه که فغانش به من رسیده است کردهاند; و گرنه خواهم دانست!" × مردان از آنجا به سوىسدوم روان گشتند و ابراهیم پیش خداوند برپا بماند ×» اینک ابراهیم با خداوند رایزنىمىآغازد و زیبایى کار آن غمخوار مردمان به کمال مىرسد; ... و «لوت کنار دروازه سدومنشسته بود که آن دو فرشته شامگاه به سدوم درآمدند ... و «... زیرا مىخواهیم اینجا راویران کنیم، چون فریاد از دست اینان چنان نزد خداوند بالا رفت که خداوند فرستادمان تاویرانش کنیم». در داستان شاه جرار نیز مىبینیم که ابىملک در خواب با خداوند محاجه مىکند وخداوند هم با آنکه تصدیقش کرده بود، از تاکید و تهدیدش فرو گذار نمىکند! داستانهاى ابرام و موسى نیز بسیار عجیب و خودمانىاند: «چندى بعد، سخن خداوند در رویایى به ابرام رسید. او گفت: مترس ابرام! من سپرى براى توام. پاداشتبسیار بزرگ خواهد بود; اما ابرام گفت: "خداوند خدایا! مىبینى که دارم بىبچه مىمیرم و این که سرپرستخاندانم [خواهد بود] العازار دمشقى است! چه مىتوانى به من بدهى!" و افزود: "چونفرزندى به من ندادهاى، پیشکارم وارث من خواهد بود" و آنگاه خداوند ملاطفت مىکند وبشارت فرزندانى به فراوانى ستارگان مىدهد و در نتیجه: «و چون به خداوند اعتماد ورزید، اواین را از شایستگىاش دانست». بابهاى 3 تا 7 از سفر خروج، در بردارنده گفت و گوهاى موسى و خدا است و به جالبترینشکلى بیان کننده حالات آنهاست! «اما موسى به خدا گفت: "من که باشم که به نزد فرعون آیم و اسرائیلیان را از مصر آزادگردانم؟"» ... «و چون از من بپرسند "نام او چیست؟" بدیشان چه گویم؟» ... گر چه خداوندگفته بود که همه گونه عجایب خویش را در میان مصریان به ظهور خواهد رساند: «اما موسىجواب داد و گفت: "چه کنم اگر باورم نکنند و گوش به من نسپارند، ولى گویند خداوند بر توظاهر نشده است؟" و باز دوباره و پس از نشانههایى که اینک بالعیان دیده بود: «اما موسى بهخداوند گفت: "درخواست مىکنم خداوندا!من هرگز مرد سخن نبودهام! نه پیش از این و نهاینک که با بندهات سخن گفتهاى، من دیرگوى و کند زبانم!" و چون خداوند حجت مىآوردو وعده همراهى مىدهد، باز: «اما موسى گفت: "درخواست میکنم خداوندا! کسى دیگر را بدینکار بگمار!"» و خداوند بر موسى خشم مىگیرد; اما تنبیهى در کار نیست و هارون را همراه وىمىکند. نظیر این حالات، گر چه در موضوعى دیگر، در سفر اعداد آمده است، که از خواندنىترینبخشهاى تورات است: «چرا با بندهات بدرفتارى مىکنى، چرا از الطاف تو بىبهره شدهام و تو بار تمام این قوم رابر من نهادهاى؟× مگر همه این قوم را من آبستن بودهام؟ مگر آنها را من زاییدهام که به منمىگویى "مانند پرستارى که کودک را در آغوش مىبرد، اینان را در آغوش خود مىبر!" رو بهسرزمینى که به سوگند براى پدرانشان وعده کردهاى؟ × ...» در کنار این سادگى در رفتار و گفتار با خدا، نکته دیگرى خودنمایى مىکند که از قضا باآن سادگى یاد شده، هم خانوادگى عرفى نزدیکى دارد: ... تغییرات تصویرى و تنوعات بیانىمتون مقدس عبرانیان، شاید تناقص و هافتباشند، اما بسیار محتملتر آن است که کلیدفهم این متون باشند. نمونههاى سرشار دیگرى را اینک با شروع از سادهترین مورد، مدنظر قرار مىدهیم. با آنکه نام یعقوب به "اسرائیل" تغییر یافته بود، اما: «چنین شد که اسرائیل با همه آنچهداشت کوچ کرد و به بئر شبع آمد و در آنجا براى خداى پدرش اسحاق قربانهایى پیشکشکرد× خدا، شب، در رویایى صدایش زد: یعقوب! یعقوب!...» و در حکایت ابراهیم: «آنگاهفرشته خداوند از آسمان او را صدا زد... زیرا اینکه مىدانم که از خدا مىترسى، چون پسرت وجگرگوشهات را از من دریغ نداشتهاى ×» «و ابراهیم بر آن موضع نامى مىگذارد که مفهوم«سرور من» و یا «یهوه» را در بردارد! در داستان یعقوب نیز دیدیم که وى به گروهى از"فرشتگان خدا" برمىخورد، اما با "مردى" درگیر مىشود، ولى اسم دریافتى او (اسرائیل) بهمعناى کسى است که با "خدا" دست و پنجه نرم کرده; اما عجیب است که با این حال، ازحریف، "نامش " را مىپرسد. ولى با آنکه او از پاسخ تن مىزند، کتاب مقدس یهودى مىگویدکه منظور یعقوب چنین بوده است: «... موجودى خدایى را رو در رو دیدم ...» حال به موردهاى پیچیدهترى مىرسیم. باید اندیشید که حال و هواى این صحنههاچگونه بوده است. تمایز بین ده فرمان با گفت و گوهاى دیگر به چه معنى است؟ تکرارهابراى چیست؟ و نهایتا این همه تنوع در بیان و تغییر نسبت فعلها و فاعلها براى چیست؟ «و خداوند به موسى گفت: "در ابرى انبوه نزد تو خواهم آمد تا چون با تو سخن گویم،مردم بشنوند و نیز ازین پس همیشه بر تو اعتماد کنند ..."» ... «در این هنگام، همه کوه سینادر دود فرو رفت; زیرا که خداوند در آتش بر آن فرود آمده بود; مانند کورهاى دود برمىخاستو همه کوه به شدت مىلرزید.» «خدا همه این سخنان را بر زبان آورده، گفت» و ده فرمان به دنبال مىآید و... «همه قومشاهد رعد و برق، غرش کرنا و کوه که دود برمىآورد، بودند; و چون قوم این را دیدند، پسرفتند و دور ایستادند× به موسى گفتند: "تو با ما سخن گوى و فرمانبرداریم، اما مگذار خدا باما سخن گوید و گرنه مىمیریم" × پس قوم دور ایستادند و موسى به ابر ستبرى که خدا در آنبود، نزدیک آمد × خداوند به موسى گفت: به اسرائیلیان چنین خواهى گفت: "شما خود دیدیدکه من از همین آسمان با شما سخن گفتم ×" در جایى دیگر، از این قصه چنین یاد مىشود: «خداوند در کوه و از میان آتش با شما رو در رو سخن گفت× - در آن هنگام براى رساندنسخنان خداوند به شما من بین خداوند و شما ایستادم، زیرا شما از آتش مىترسیدید و بهکوه برنیامدید - ...» بدنبال این نیز آن نکات به گونهاى جالب تکرار شده است. در اینجا تعبیر «رو در رو» آمده، ولى در باب پیشین تعبیر «صدا شنیدید، اما شکلىندیدید»، آمده بود; به علاوه همین جا نیز مىبینیم که گرچه موسى بین خدا و مردم بود،ولى گویا خدا با مردم در حالت چهره به چهره قرار داشته است; اما قبلا دیدیم که اصلا خداوندبا آنان سخن نگفته است و گرنه مىمردند! بلکه چهره و احتمالا حتى صدایش از مردم پنهانبوده است! بعد از این نیز، تعبیر «سخنان کامل» و یا «ده فرمانى» که خداوند به آنها «خطابکرده بود» در کار است. تتمه باب 20 و تمامى بابهاى 21 تا23 را احکام ریز و درشتى تشکیل مىدهند که موسىبه مردم رسانید. باب 24 به لحاظ ترکیب، از عجایب سفر خروج است. تکرارهاى تو در تویىحاکى از شنیدن وحى و رساندن آن به مردم و تعهد گرفتن از ایشان دارد. «خداوند به موسى گفت: " نزد من به کوه بالا آى و آنجا بمان; و لوحههاى سنگى وآموزشها و فرمانهایى را که نوشتهام تا ایشان را بیاموزى به تو خواهم داد."... و سرانجام، «وموسى به میان ابر داخل شده به فراز کوه برآمد، و موسى چهل روز و چهل شب در کوهبماند×» «خداوند موسى را گفت» و احکامى بیان مىدارد که از کثرت جزئیات، گیج کنندهاست! ولى جالب است که در آخرین آیه چنین مىگوید: «نیک بنگر! و آنها را چونان نمونههایىکه در کوه به تو نشان داده مىشود، بساز». آنگاه در بابهاى 26 تا31 باز احکامى ریز مطرح مىشود که به راستى عجیب است; اماعجیبتر آن است که باب 31 به این آیه ختم مىشود: «چون گفت و گو با او را در کوه سینا بهپایان برد، دو لوحه پیمان، دو لوحه سنگى نوشته شده با انگشتخدا، را به وى داد.» در باب 32، از حکایتشکستن لوحها به دست موسى یاد شده و در باب 34: «... دو لوحهسنگى چون خستبتراش; و سخنانى را که بر لوحههاى نخستین بود و آنها را شکستى، براین لوحهها خواهم نوشت ... و دو لوح سنگى را با خود برداشت» ... اما کمى بعد، با تعجبفراوان مىبینیم که: «و خداوند به موسى گفت: "این فرمانها را بنویس; زیرا بر طبق این فرمانهابا تو و با اسرائیل پیمان مىبندم"× و او چهل روز و چهل شب آنجا با خداوند بود; نانى نخوردو آبى ننوشید، و سخنان عهد، یعنى ده فرمان" را بر لوحهها نوشت×» و آنگاه بابهاى 35 تا40 و تمامى 27 باب سفر لاویان را احکام کوچک و بزرگ دیگرى دربر مىگیرد. و اینک نمونههایى دیگر: گاه فرشته خداوند چنان سخن مىگوید که گویى خود خدا استکه تکلم مىکند: «فرشته خداوند از جلجال به بوکیم برآمد و گفت :"من تو را از مصر آوردم ...و گفتم: هرگز پیمان خویش با تو را نخواهم شکست..."»در جایى دیگر پیش از این آمده است: «فرشته خداوند درآتشى فروزان از میان بوتهاى براو نمایان گشت ...» اما اندکى بعد: «هنگامى خداوند دید او نزدیک آمده تا ببیند، خدا از میانبوته صدایش زد: موسى! موسى!» اوصاف مشابه و متناظرى که براى خدا و انسان یاد شدهاند و نحوه ارتباط بسیار طبیعى وعرفى آنان، آدمى را در حیرت غریبى مىافکند. آیا انسانها با خدا مواجه مىشدهاند یاخویشتن را در آینه او مىدیدهاند؟ گرچه کتاب مقدس تصریح دارد که: «و خدا گفت: بیایید انسان را به صورت خودمان بسازیم، مانند خود. آنان بر ماهیان دریا،پرندگان آسمان، چارپایان، همه زمین، همه خزندگانى که بر زمین مىخزند، باید فرمانروایىکنند× و خدا انسان را به صورت خود آفرید; به صورت خدا آفریدش; نر و مادهآفریدشان×» اما فراموش نکردهایم که: آدمى با خوردن از درخت ممنوعه باز مانند یکى از خدایان شدهبود و بلکه امکان داشت از آن حد شباهت نیز فراتر رود! ولى آنچه عجیبتر از همه است،هنوز نیامده است: «خداوند به موسى پاسخ گفت: ببین! تو را براى فرعون به جاى خدا مىگذارم که برادرتهارون پیامبرت باشد × هر آنچه را به تو فرمایم بازگو خواهى کرد و برادرت هارون با فرعونسخن خواهد گفت تا اسرائیلیان را بگذارد از سرزمینش رهسپار گردند×» درست همانگونه که پیش از آن آمده بود: «تو باید با او سخن گویى و واژهها را به زبانشدهى - و چون سخن مىگویید من با تو و با او خواهم بود و به هردوى شما خواهم گفت چهکنید - × و به جاى تو او باید با قوم سخن گوید. پس او سخنگوى تو مىشود و تو براى اوچون خدا خواهى بود.» | |||
صفحه بعد | صفحه قبل |